1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

“زلزله اى كه رژيم را نيز لرزاند!”

۱۳۸۲ دی ۱۵, دوشنبه

بم، شهرى كه ميوه هزاران نخل پرشكوهش در جهان اسلام زبانزد است. نسيمى خنك از تاج مناره ها و عمارت ها به درون دهليزها وزيده و خنكى مطبوعش از حرارت بدن مى كاهد كه گرماى ظهر را جذب خود كرده است. و اين در حالى است كه پرندگان در اين واهه كهن بر شاخك درختان ميوه و نخلستان ها به آوازى بى غل وغش مشغولند. ولى اين واهه ديگر آن واهه زيباى در حاشيه كوير نيست.

https://p.dw.com/p/A4If
“زلزله اى كه رژيم را نيز لرزاند!” عنوان مقاله اى است كه در روزنامه آلمانى زود دويچه تسايتونگ منتشر شده است.
“زلزله اى كه رژيم را نيز لرزاند!” عنوان مقاله اى است كه در روزنامه آلمانى زود دويچه تسايتونگ منتشر شده است.عکس: AP

محمود بلاشى، ۴۵ ساله در زير نخلى در كنار ويرانه هاى خانه اش چمباتمه زده است. سرش را به سنگينى بلند مى كند و مى گويد: “همه چيزم را از دست دادم. ديگر به هيچ جا تعلق ندارم”.

در آن لحظه كه زلزله خانمانسوز بم را به شهر مردگان بدل ساخت، بلاشى كه راننده اتوبوس است، در ميان كوير مى راند. و وقتى كه خودرويش شروع به شنا بر روى زمين كرد، دانست كه چه رخ مى دهد. بسرعت دور زد تا به خانه بازگردد. ولى وقتى رسيد، ديگر هيچ چيز جاى خود نبود. ويرانه هاى خانه اش تا ميان درختان نخل و مركبات را در بر گرفته بودند. و در ميان آن كوه سنگ و آجر چهار فرزندش دفن بودند: دو دختر، دو پسر.

مى گويد: “با كمك همسايه ها آنها را از زير آوار بيرون آورديم و بار ديگر به خاك سپرديم”. و بعد به نقطه اى پوشيده از تكه هاى ديوار اشاره مى كند مى افزايد: “در اين ايوان خانه مان با بچه هايم مى نشستيم”. حال حتى عكسى از آنها برايش نمانده. و با دستانى تنها تكه به تكه آوار را به كنارى مى نهد، با اين اميد كه به يادگار چيزى بيابد. شب هاى بسيار سرد را در اتوبوسش مى گذراند و نمى داند كه زندگى چگونه ادامه خواهد يافت. و به نظر نمى آيد كه چندان علاقه اى نيز به چگونگى آينده داشته باشد.

ده ها هزار تن به سرنوشت محمود بلاشى دچار شده اند. بوى شيرين مزه متعفن مرگ شهر را پوشانده است. از ميان ويرانه ها بناى ساختمان هاى ادارى و بانك ها با نماى شيشه اى و آينه اى، با قامت استوارشان به مردگان و زندگان دهن كجى مى كنند.

ولى همگان چون محمود بلاشى راننده گيج و آشفته نيستند. برخى سينه شان سرشار از خشمى بزرگ است نسبت به دولت، به حكومتگران، كه آنگونه انسان ويرانه هاى بم انتظارش را داشتند، به يارى مردم نشتافتند.

يكى از آنان كه على فارابى نام دارد از آنسوى خيابان ما را صدا مى زند و به دشنام مى گويد: “اين هم از كمك كردنشان! يك هفته است كه غذاى گرم نخورده ايم. با ماشين هايشان شهر را دور مى زنند و قوطى هاى كنسرو به داخل چادرها مى اندازند. مگر ما حيوانيم. اين توهين به شرافت انسانى ماست”.

مأموران دولت حتى نتوانسته اند امنيت را برقرار كنند. مردم مى گويند: تا مى رويم به چادر بغلى يا به دكتر و برگرديم، مى بينيم كه لحاف و پتويمان و يا چراغمان را برده اند. ديگرى شاكى است كه در شب هاى سرد زير ۱۵ درجه بدون زير انداز، روى زمين لخت و تنها زير يك چادر با يكى دو پتو سر مى كنند.

هرجا بازماندگان اين زلزله امدادگران و خبرنگاران خارجى را مى بينند، با رويى خوش از آن آنان تشكر مى كنند و با سپاس مى گويند: “خيلى ممنون، خيلى ممنون”.

در عوض صداى سرخورده شان از دولتيان بلند است. انتقاد از مسئولين حكومت در برابر مأموران پليس و سربازان عادى است. پيرمردى به هشدار رو به سوى يك مأمور دولت مى كند و مى گويد: “من چيزى ندارم از دست بدهم و ديگر ترسى از شماها ندارم”.

و پيرمرد تنها نيست. گويى كه زلزله بم سد فشارهاى سياسى و اجتماعى فقهاى مستبد شيعه را شكانده است.

(به نقل از روزنامه Süddeutsche Zeitung.)