روستا سیاست را برا ی منافع شخصی نمیخواست • گفتگو با کاظم کردوانی
۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبهدویچهوله: شما کی و کجا با آقای کامبیز روستا آشنا شدید؟
کاظم کردوانی: با ابراز تأسف مجدد از فوت دوست عزیزمان آقای کامبیز روستا، باید بگویم که من از سال ۱۹۶۹ میلادی، یعنی ۱۳۴۸ شمسی، آقای روستا را میشناسم. دوستی دیرینهای با ایشان داشتیم و محل آشناییمان آنموقع، در جنبش دانشجویی و سازمان واحد آن موقع که کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بود. چون خود من و خود ایشان هر دو جزو فعالان جنبش دانشجویی آن زمان بودیم.
دویچهوله: نقش آقای روستا در کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در خارج از کشور چه بود؟
کاظم کردوانی: آقای روستا یکی از فعالان برجستهی جنبش دانشجویی در خارج بود. او هم به لحاظ فردی بسیار انسانی مبارز بود، و در تمام فعالیتهای فدراسیون حضور پیگیری داشت و علاوه برآن، ایشان به علت تعلقات سیاسی که در آنموقع داشت این فعالیتها تنها به جنبش دانشجویی منحصر نمیشد و در مجموعهی فعالیتهای سیاسی ایرانیان آنزمان یعنی در اپوزیسیون زمان شاه هم حضور فعالی داشت.
دویچهوله: برگردیم به آن سالها. یکی از وقایع مهمی که برای شخص آقای روستا و برای کنفدراسیون اتفاق افتاد، اشغال برخی از سفارتخانههای ایران در خارج از کشور بود. آن طور که من اطلاع دارم آقای روستا در اشغال سفارت ایران در هلند در شهر آمستردام هم شرکت داشته. آیا شما خاطرهای از آن زمان یادتان هست؟
کاظم کردوانی: بله. ما در آن زمان یعنی به محض دستگیری گروهی که در آن زمان متهم به سوءقصد به جان شاه شدند ، که البته واقعیت هم نداشت، ازجمله کسانی که آنموقع در این مظان اتهام بودند و بعد اعدام شدند، آقای گلسرخی و دانشیان بود. ما از بدو کار در کنفدراسیون فعالیتهای زیادی برای نجات جان آنان کردیم. ولی بعد از این که آنها را اعدام کردند، کنفدراسیون تصمیم گرفت و یکی از کارهایی که کرد، این بود که در یکروز و در یکساعت سه تا از سفارتخانههای ایران را در سه کشور اروپایی را اشغال بکند، در هلند، بلژیک و سوئد. من خودم با زنده یاد محمود بزرگمهر، مسئول اشغال سفارت ایران در بلژیک بودم. آقای روستا و یکی از دوستانمان مسئول هلند و دوتا از دوستانمان هم مسئول سفارت ایران در استکهلم. یکی از اتفاقهای جالبی که آن موقع افتاد، این بود که ما قرار بود در یکساعت و در یک روز معینی، کار را شروع کنیم، که البته اینطوری هم شد، منتها گویا سفارت ایران در آمستردام از قبل تهمیداتی دیده بود و پلیس را آورده بود جلو در سفارت و در نتیجه در آن لحظه ساعت ۱۱ صبح، آنها نتوانستند سفارت را اشغال بکنند. همه ناراحت بودند. اینها میروند مینشنیند توی کافهای که غذایی بخورند و چایی و اینها. بعد مینشینند فکر میکنند و خیلی هم ناراحت بودند، چون دو سفارت دیگر گرفته شده بود. حدود ساعت ۱ میگویند خب حالا برویم شاید این دفعه پلیس نباشد.اتفاقا همین طور هم شد. اینها میروند جلوی سفارت ایران در آمسترادم میبینند دیگر آن نیروی عظیم پلیس نیست و در واقع، آنموقع رفتند و سفارت هلند را اشغال کردند.
دویچهوله: آیا اشغال سفارتخانههای ایران در این سه کشور، بخصوص در آمستردام، پیامدی هم برای شما و آقای روستا داشت؟
کاظم کردوانی: عموماً این طور بود که هرجایی که ما اشغال میکردیم، خب طبیعتا ما را دستگیر میکردند و از آن کشور هم ما را بیرون میکردند. منتها در مورد بلژیک، این کار همزمان با انتخابات بزرگی بود که در بلژیک برگزار میشد. و آن انتخابات تحتالشعاع قرار داد. اینها برای این که از دست ما راحت بشوند و به مسئلهی انتخاباتیشان بپردازند، ما را بعد از ۴۸ ساعت زندان از بلژیک، بیرون کردند. در سوئد حدود ۶ ماه دوستانمان ماندند تا دادگاه تشکیل شد. اما در مورد آمستردام مسئله این بود که پاسپورت تمام دوستان ما و تمام کسانی که در آن کار شرکت کرده بودند، را باطل کردند و یکی از داستانهای مفصل آن دوران کنفدراسیون مبارزه با این اقدام بود و همکاری صریح مقامات هلند با رژیم شاه، که داستانش بسیار مفصل است.
دویچهوله: آقای روستا چند ماهی قبل از انقلاب به ایران بازگشتند. میتوانید در رابطه با فعالیتهای ایشان در زمان بازگشتشان، درواقع میشود گفت از تبعید یا از تحصیل، به ایران یاد کنید؟
کاظم کردوانی: خب، آقای کامبیز روستا، همچون همهی ما، در کنفدراسیون به لحاظ فردی شرکت میکردیم. منتها در آن دوران خیلی از ما عضو جریان مشخص سیاسی هم بودیم. ازجمله آقای روستا زمانی که از ایران آمد، در ایران گرایشات بسیار چپ داشت و به لحاظ خانوادگی هم در واقع این گرایشات قابل فهم بود، منتها ایشان به خارج که آمد پیوست به جبهه ملی ایران. البته نه آن جبههی ملی ایرانی که در ایران بود. یک بخش از فعالین جبههی ملی در خارج، انشعابی را در جبههی ملی انجام دادند. آن گروه بزودی معروف شد و آنها نام "جبههی ملی در خاورمیانه" را برروی آن گذاشتند. آنها به طور عمده چپ بودند، منتها نامشان جبههی ملی خاورمیانه بود و در درونشان هم یک گروه ستاره سرخی بود که آقای روستا هم جزو همین گروه ستاره سرخ بود. این گروه ستاره سرخ بعدا در ایران به عنوان سازمان وحدت کمونیستی تغییر شکل داد و مجلهی رهایی را منتشر کرد. دیگر آنموقع البته آقای کامبیز روستا جزو این جریان نبود. ایشان در دو سه ماه مانده به انقلاب به ایران رجوع کرد و فعالیتاش را هم در تمام این دوران ادامه داد و یک روزنامهای هم در ایران منتشر میکرد به اتفاق دوستانشان به اسم روزنامهی «نافرمان»!
دویچهوله: ظاهرا ایشان تدریس هم میکردند.
کاظم کردوانی: بله! ایشان در دانشکدهای در ساری تدریس میکردند. ولی خب شما میدانید، زمان تدریس به علت وقوع انقلاب فرهنگی زیاد نبود.
دویچهوله: ایشان چه سالی از ایران دوباره خارج و بقول معروف به "تبعید دوم" وارد شدند؟
کاظم کردوانی: بله. ایشان در اواخر سال ۱۳۶۰ شمسی از ایران برای بار دوم خارج شدند.
دویچهوله: در مورد فعالیتهای سیاسی ایشان بعد از انقلاب و بازگشتشان به اروپا بگویید.
کاظم کردوانی: ایشان تا آنجایی که من میدانم در ایران جزو مؤسسین یک جریان چپ بود به نام «شورای متحد چپ برای استقلال و دموکراسی». بخش اعظم آن جریان با سازمان مجاهدین همکاری کردند و به اتفاق حزب دموکرات کردستان ایران شورای ملی مقاومت ، را منتها به رهبری سازمان مجاهدین خلق پایهریزی کردند. ایشان به خارج هم که آمد تا چند سال از اعضای باقیمانده از آن شورای متحد چپ در درون شورای مقاومت ملی بود و تا جداییاش از شورای مقاومت ملی در آلمان یکی از نمایندگان شورای مقاومت ملی بود.
دویچهوله: با توجه به نظرات چپی که آقای کامبیز روستا داشتند، فکر میکنید دلیل پیوستنشان به شورای ملی مقاومت چه بود؟
کاظم کردوانی: مسئلهی اصلیاش رادیکالیسم آقای روستا بود و بقیه دوستانی که با ایشان بودند و مسئلهشان خب طبیعتا مبارزه با جمهوری اسلامی بود. منتها از بسیاری معیارها فقط صحبتاش میشد، مثلاً در حوزهی دموکراسی و اینها، خب طبیعتا شورای مقاومت نه اعتقادی بدان داشت و نه بدان عمل میکرد. منتها انگیزه اصلی اینها تشکیل یک جریان قوی بود که بتواند علیه جمهوری اسلامی مبارزه بکند و رادیکالیسمشان در واقع اینها را کشاند و بعدهم فهمیدند که جای آنها آنجا نیست و از آن شورای ملی مقاومت بیرون آمدند.
دویچهوله: چه مدت طول کشید تا این که ایشان از شورای ملی مقاومت بیرون آمدند؟ فکر میکنید دلیل بیرون آمدنشان از شورای ملی مقاومت ، رفتن مجاهدین به عراق بود یا مسایل دیگری؟
کاظم کردوانی: من که البته ایران بودم و ارتباط سازمانی مطلقا با همدیگر نداشتیم، نه در گذشته و نه در این دورانی که به خارج آمدند. من تصور میکنم دو مسئله در این جدایی وجود داشت، تا آنجایی که من بعداً با ایشان صحبت کردم. یکی خب مسئلهی رفتن مجاهدین به عراق بود و دوم اصولاً رعایت نکردن هیچ معیار دموکراتیک در درون خود شورای ملی مقاومت. یعنی اینها بیشتر همانجا بودند و حرفی میزدند، ولی عملاً سازمان مجاهدین هر کاری که دلش میخواست میکرد و چون اکثریت داشت به اسم شورای ملی مقاومت عمل میکردند. چندان اعتباری برای نظرات بقیه ازجمله آقای روستا که در آنجا بودند قائل نمیشدند. در حقیقت اینها را بهعنوان یک ویترین لازم داشتند. خب اینها سعی کردند، تصور میکردند، که میتوانند یکجوری تأثیر بگذارند و صحبت بکنند. ولی بعد به این نتیجه رسیدند که نه، در واقع چرخ پنجم یک جریان دیگر واقع شدند و به سادگی هم جدا نشدند. آنطوری که بعداً خود آقای روستا برای من تعریف میکرد، کلی سعی کردند، حرف بزنند و برایشان هم اوایل، جداشدن سخت بود. ولی عملاً دیگر راهی اصلاً برای فعالیتشان دیگر باقی نمانده بود. مگر این که خودشان را کامل تنظیم بکنند با سازمان مجاهدین، که خب این کار را نکردند و نباید هم میکردند.
دویچهوله: یکی پرسشها در مورد رفراندوم است. ایشان در فعالیتهایی شرکت داشت، که برای رفراندوم در ایران امضا جمع میکردند، امضای آقای روستا نیز زیر این بیانیه بود. آیا این بیانیه را بخاطر میآورید؟ بیانیه رفراندوم حول و حوش چه موضوعی بود و چرا آقای کامبیز روستا این بیانیه را امضاء کردند؟
کاظم کردوانی: آقای روستا جزو آن جریانی در خارج بود که مسئلهی اصلیاش سرنگونی جمهوری اسلامی بود. و این رادیکالیسمی که در وجودش بود و مسئلهی سرنگونی که برایش مطرح بود، بسیاری از مسایل دیگر محل اعتنا نبود. و ازجمله خب جریانی که بعداً به جریان «لندن» معروف شد که آقای روستا جزو امضاءکنندگان اصلیشان بود و بعد کنفرانس پاریس، خب جریانات سلطنتطلب بودند، برخی جریانات جداشده از اصلاحطلبان یا حتا اصلاحطلبان حکومتی که از حکومت جدا شده بودند. و اینها برایشان مسئلهی اصلی باز همان مسئلهی مبارزه با جمهوری اسلامی بود و فکر میکردند که از این طریق میتوانند تحرکی در جامعه ایران بوجود بیاورند. حالا بحثاش مفصل است که همانموقع هم هرازگاهی اگر همدیگر را میدیدیم، من فکر میکردم، این بحثی که میکنند، چیزی جز توهم نیست. ولی نگاهش حتا زمان رفتن با سلطنتطلبان، و همکاری ایشان با سلطنتطلبان نگاهی بود که مسئلهی اصلیاش سرنگونی جمهوری اسلامی بود.
دویچهوله: اگر ممکن است کمی درباره خصلت وشخصیت آقای روستا صحبت کنید.
کاظم کردوانی: در واقع بین ما فعالین سابق کنفدارسیون سنتی بود، که بهرغم هر اختلاف، دعوا، مشاجره و مرافعه با یکدیگر، همیشه دوستیهای شخصی را حفظ میکردیم. یعنی ما در سازمانهای دانشجویی در جلسات ممکن بود شدیدترین حملات سیاسی را باهم بکنیم، منتها پایمان را از جلسهی سازمان دانشجویی که بیرون میگذاشتیم، باهم میرفتیم توی کافهای و باهم قهوه میخوردیم. یعنی این رفاقتهای محض سیاست را با مسایل شخصی اصلاً مخلوط نمیکردیم. من یادم هست بعد از کنگرهی شانزده کنفدراسیون که آخرین دورهی فعالیت به اصطلاح واحد کنفدراسیون است، من و دوتا دیگر از دوستان عضو هیأت دبیرهی کنفدراسیون بودیم و در یک خانه زندگی میکردیم. آقای روستا و دوستانشان میآمدند و با آن دوتا دوست دیگرمان که باهم هم خط بودند مینشستند یک اعلامیه علیه من مینوشتند به واحدهای میفرستادند. منتها بعد میآمدند این اتاق، باهم مینشستیم شام میخوردیم و میخندیدیم. فردا دوستان من میآمدند باهم میرفتیم یک اتاق دیگر مینشستیم علیه آن دو نفر یک اعلامیه مینوشتیم و به همه واحدها پخش میکردیم، باز میآمدیم همه در آن اتاق پیش آن دو دوست دیگرمان مینشستیم و میگفتیم... در نتیجه یکی این رابطه بود. آقای روستا، حتا اگر در زندگیاش اشتباهاتی کرد، اما هیچگاه بدنبال مسایل پولی و مادی مطلقاً نبود. چیزی که من حتما باید بگویم. او هیچگاه به اصطلاح به دنبال مسایل مادی زندگی نبود و هیچوقت خیال نمیکرد که از این طریق میتوانند چیزی از لحاظ مادی برای خودش کسب بکند، این مسایل مطلقا در او وجود نداشت. بسیار آدم صمیمی بود و اگر کاری از دستش برمیآمد، برای کسی صرفنظر از عقیده و نظرش انجام میداد. به نظر من در رفاقت شخصی بسیار آدم برجستهای بود .
مصاحبهگر: شهرام اسلامی
تحریریه: فرید وحیدی