«دیوانهتر»، سفری از قلمرو فلامنکو تا موسیقی سنتی <br> گپی با حامد نیکپی
۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعهدویچه وله: فعالیت تو بیشتر در زمینهی موسیقی سنتی بوده، ولی اولین آهنگهایی که زمزمه کردهای، از موسیقی سنتی بوده یا بیشتر از پاپ؟
حامد نیکپی: من در خانوادهای بزرگ شدهام که نسبت به موسیقی خیلی متعصب بودند. در خانوادهای که من بزرگ شدهام، یا موسیقی کلاسیک غربی گوش میدادند، یا موسیقی کلاسیک و سمفونیک آذربایجان -با اینکه ما اصلاً آذری نبودیم- یا موسیقی سنتی ایرانی. من حداقل در ۱۵ سال اول کودکی و نوجوانیام، متأسفانه شنوندهی خوبی برای موسیقی پاپ نبودم و آشنایی خوبی با این موسیقی نداشتم. بعدها، کارهای خوانندههای روز را بسیار گوش دادم و بسیار هم لذت بردم. اتفاقاً من در ابتدا جزو آن دسته از هنرجوهای متعصب موسیقی سنتی بودم، بسیار متعصب. بعدها ذائقهام بهتدریج تغییر کرد و شروع کردم به تجربهی فضاهای مختلف از موسیقی ایرانی و موسیقی کشورهای دیگر.
اولین تجربهی جدیات در یک جمع یا گروه به چه زمانی برمیگردد؟
از سن ۱۷ سالگی و اواخر دبیرستان شروع کردم به تمرین کردن و گروهنوازی را شناختن. آن موقع به عنوان نوازندهی تار و سهتار فعالیت میکردم. در سالهای اول و دوم دانشگاه به عنوان خواننده شروع به کار کردم. در آن زمان علاقه پیدا کرده بودم که بهطور جدیتر روی آواز که در دوران نوجوانی تجربه کرده بودم، تمرکز کنم و در سالهای پایانی دانشگاه هم بیشتر به موسیقی تلفیقی روی آوردم. البته باید بگویم که قبل از آن هم در طول زمانی که از سن ۱۷ سالگی کار آواز را شروع کردم، علاقه و تجربهام بیشتر روی آواز احساسی خواندن، آواز قلندری، آوازهای عرفانی و اشعار مولانا و اشعار کلاسیک بود، تا اینکه بخواهم موسیقی دستگاهی و فرم استاندارد موسیقی سنتی را اجرا کنم.
به کار روی اشعار مولانا اشاره کردی؛ از همینجا میتوانیم وارد صحبتمان راجع به آلبوم تازهات بشویم و از شعرهای قطعات شروع کنیم. غیر از دو قطعه، شعرهایی که در آلبوم تازه استفاده کردهای، از مولانا است. تعداد شعرای کلاسیک ما کم نیست. معروفترین آنها حافظ و سعدی را میتوانیم نام ببریم که در موسیقی تلفیقی و سنتی هم از شعرهای آنها همواره استفاده میشود. چطور شد که سراغ اشعار مولوی رفتی؟
روی این وزنها، بهطور فیالبداهه آواز خواندن و فرمهای تصنیفی را روی آنها قرار دادن، برایام راحتتر بود. معمولاً در دل اشعار مولانا بخشی از موسیقی نهفته است. وزن درست، وزن ریتمیک درست و حال و هوای خوبی که مولانا در هنگام گفتن این اشعار داشته، قطعاً خیلی به هنرمندها کمک کرده است. من از این در وارد شدم.
یعنی اشعار مولوی راحتتر در قالب موسیقیای مینشیند که مد نظر توست.
دقیقاً. برای من مینشست؛ حال ممکن است در آینده تغییراتی هم بکند. ولی بیشترین تجربهی من در حین ملودیسازیها روی اشعار کلاسیک، روی اشعار مولانا بوده است. با اینکه به اشعار حافظ علاقه دارم، ولی خیلی کمتر شده که روی آنها تجربه و کار کنم. کار روی اشعار حافظ از لحاظ ادای درست و صحیح کلمات، در تصنیفها، کار سادهای نیست. در تجربیات و در برنامههای موزیسینها و موسیقیدانهای ما هم اگر دقت کنی، بیشترین کاربرد اشعار حافظ در استفادهی مفهومی و معنی این شعرها در آوازخوانی بوده است. در تصنیفخوانی، اگر بخواهم صادقانه بگویم، کار کمتر کسی میتوانست باشد که تصنیفی ماندگار، بهجا و درست را کار کند و حق مطلب را نسبت به حافظ ادا کند. طبیعتاً من هم از روی جوانی و سبکی که کار میکردم، متمایل شده بودم و سوق پیدا کرده بودم به سمت اشعار مولانا و تا الان هم ارادتام را دارم و به این اشعار وابسته ماندهام.
یعنی از نظر تو، اشعار مولانا تصنیفپسندتر است؟
نه… من نگفتم تصنیفپسندتر است. برای من روانتر و دوستداشتنیتر بود. انرژیام را با خیال راحت روی بیان احساس و هدفی که از بیان احساس داشتم، میگذاشتم تا اینکه بخواهم خیلی به این فکر کنم که چه وزنی در کجا و چگونه باشد و عروض و قافیه را رعایت کنم. من میدانستم که ریتم اشعار مولانا ساخته شده و من هم استفاده و سوءاستفادهام را از این داستان میکردم.
اشعار دو قطعهی این آلبوم از مولانا نیستند. شعر قطعهی «رسوا» از عماد خراسانی است و قطعهی «نجوا» روی شعر فریدون مشیری ساخته شده است. نمیخواستی اشعار تمام قطعات را از مولانا برداری؟ چطور شد که این دو قطعه به این مجموعه وارد شدند؟
این آلبوم مجموعهای از آهنگهایی است که از آلبوم قبل جا مانده بود و همچنین کارهایی که قرار بوده در آلبوم بعدی استفاده شود. همهی این آهنگها بر حسب اتفاق و بدون هیچ برنامهریزیای در یک نقطه به هم رسیدند. حتی در انتخاب آهنگها، تا آخرین لحظهها، فقط اشعار را که داشتم، یا خیلی از کارهایی را که قبلاً در سالهای گذشته روی آنها کار کرده بودم، جمع کردم، وقتی به مجموعه رسید، شمردم و دیدم که شش آهنگ از هشت آهنگ از مولانا است.
پس اتفاقی بود؟
صددرصد اتفاقی بوده و هیچ تفکری روی آن نشده بوده که بخواهم از قبل برنامهریزی کنم که این آلبوم را بر مبنای اشعار مولانا میسازم. نه؛ کاملاً بهطور اتفاقی، در طول زمان، در یک نقطه بههم رسیدند و خوشحالام که این اتفاق افتاده است. در ارتباط با آن دو قطعه هم، در آلبوم «آسوده» تمرکز من روی اشعار عماد خراسانی بود. این یک کار از آن آلبوم جا مانده بود که دلم میخواست استفاده بشود. قطعهی «نجوا» هم که شعر زیبای شادروان فریدون مشیری است، به این شکل وارد آلبوم شد که در حال و هوای خودم بودم و لحظات سختی را حین تهیه آلبوم «دیوانهتر» داشتم، طوری که یک لحظه احساس کردم میخواهم این پروژه را ول کنم و پروژهی دیگری را شروع کنم، بلکه روحیه و حال و هوایام را عوض کند.
به این ترتیب قطعاتی در این آلبوم هست که از آلبوم قبلی که ۲۰۰۸ منتشر شده قدیمیتر است و قطعاتی نیز هست که قرار بود در آلبوم بعدی منتشر شود.
دقیقاً همینطور است.
از اسم آلبوم گفتی که «دیوانهتر» است؛ اگر اجازه بدهی از اسم قطعات شروع کنیم. نامها خیلی مختصر و موجزند. البته نام یکی از قطعات «بنمای رخ» است که عبارتی بسیار شناخته شده است، چون بارها از آن استفاده شده و سریعاً در ذهن مینشیند. اما در انتخاب اسمهایی مانند «زنجیر» یا «رسوا»، سعی میکنی کلمهای انتخاب کنی که بهشکلی مفهوم کل شعر را بازتاب میدهد؟ یا اینکه حس میکنی این اسم خوب مینشیند، خوشصدا و خوشنوا است؟
من اصولاً جزو طرفدارهای اسمهای تکلغتی هستم که مختصر و مفید بتواند بیشترین فضای ذهنی را از آن آهنگ بدهد. یک مقدار از آن را هم شنونده خودش تصور کند و نسبت به آن آهنگ احساس پیدا کند.
مثلاً «زنجیر» یا «رسوا» را از خود شعر سعی میکنی انتخاب کنی؟
صددرصد. اسمها در جایی از شعر هستند. اسم آلبوم را هم از یک بیت شعر «زنجیر» درآوردهام. ولی به این قصد نبوده که آن آهنگ برجسته شود. چون بعضی از آلبومها یک آهنگ دارند که نام آلبوم از روی آن انتخاب میشود. مثلاً آلبوم قبلی من، آهنگی به نام «آسوده» داشت که اسم آلبوم هم بر مبنای این آهنگ انتخاب شده بود. من در این آلبوم، حساسیتی روی آهنگها ندارم. با اینکه «دیوانهتر» از روی شعر قطعه «زنجیر» برداشته شده، ولی با این هدف نبوده که این آهنگ، قطعه برجستهی این آلبوم باشد.
در عبارت «دیوانهتر» چه نهفته بود که اسم آلبوم شد؟
از دیوانگیاش خوشام آمد. از اینکه زیاد شسته رفته نیست. از همینکه از من میپرسی، «از چی آن خوشات آمده»، یعنی سؤالبرانگیز بودناش و حال هوای خودم و… اینجا دیوانهتر به معنای دیوانگی نیست. به معنای عاشقتر است، به معنای از دست رفتن توی عشق است. به این معنا از آن استفاده کردهام.
اسمهای بدیلی هم برای اسم آلبوم وجود داشت؟
این اسم از همه بهتر به دلام مینشست.
پس عشق در نگاه اول بوده؟
راستش هرکاری میکردم از دست آن دربروم و اسم دیگری پیدا کنم که معنای انگلیسی آن را بتوانم بهتر ترجمه کنم، نشد.
آهنگ همهی قطعات از خودت است. آیا نوازندهها هم در تنظیم قطعات سهیم بودند یا اینکه آمدند قسمت خود را اجرا کردند و تمام شد رفت؟
نوازندههایی بودهاند که پارت آنها مشخص بوده و اجرا کردهاند و رفتهاند و به آنها گفته شده که چه فضایی میخواهیم، ولی بدون شک، تمام نوازندههای این آلبوم که از نوازندههای بسیار برجستهی موسیقی ملل هستند و این افتخار را به من دادهاند و قبول کردهاند در این پروژه با من باشند، هرکدام تأثیر خود را مشخصاً و بهوضوح در این آلبوم گذاشتهاند و باعث بهتر شدن ایدهی اولیهای که من نسبت به قطعات داشتم، بودهاند. قطعاً صداهایی را که ما الان میشنویم، آنهایی نبودند که از روز اول در ذهن من آمده باشد و من بگویم صددرصد خالق این اثر بودهام. قطعهای به نام «مپرس» در آلبوم هست که چون جزو کارهایی است که قرار بود در آلبوم بعدی بیاید، موتیوها و جملهبندیهای مابین آن کار نوازنده و دوست عزیز من، گیتاریست گواتمالایی که موسیقی فلامنکو را کار میکند، است. البته ملودی و آواز را من گذاشتهام، فرم و پایهی اصلی تنظیمها هم ایده و کار خودم است. ولی بدون شک، بدون حضور کمانچهی بینظیر شروین مهاجر و تنظیمهای شروین برای ساز کمانچه در این آثار، امکانپذیر نبود که به این زیبایی، من بتوانم صدایی برای کمانچه بنویسم.
کنجکاو هستم بدانم که کار را چگونه ضبط کردید؟ همزمان در استودیو کار را اجرا و ضبط کردید و ظرایف را بعداً تغییر دادید؟
زمانی که این پروژه را شروع کردم، هدف این بود که تولید آن هم با خود من باشد. اما بهخاطر فشار زیاد و شاید هم کمتجربگی و دستتنهایی، از دوست عزیزم فرزین فرهادی، که همینجا از ایشان تشکر میکنم، خواهش کردم در این پروژه با من همکاری کند. ایشان پیشنهاد کرد که چون این کار در عرصهی موسیقی ملل است و سبک موسیقی تلفیقی است، برای اینکه حس کار از بین نرود، بهتر است استودیوی خوبی را انتخاب کنیم که فضای کافی داشته باشد و تاجایی که ممکن است، گروه مبنای اولیهی کار را با هم اجرا کند. ما هم به این ترتیب کارها را اجرا کردیم و بیشتر کارها ضبط شد. بعد در طول یکسال و نیم گذشته، مقداری تغییرات وارد کردیم و…
فکر میکنم، سعی کردهای با سازهای بادی و بهخصوص سازهای زهی، فضاسازی کنی. مثلاً قطعهی «سلام دل» که قطعهی اول آلبوم است، مقدمهی آرامی دارد و بعد، لرزش بسیار خفیف سنج، اعلامکنندهی شروع تند ریتم است. برای من جالب است که کمانچه از همان اول وجود دارد، ولی فضای آن در مقدمه کموبیش غربی است و بعد هرچه جلوتر میآییم و لرزش سنج را که میشنویم، یکباره از آن فضای ارکستراسیون غربی وارد فضای سنتی میشود. چطور شد که این قسمت را مثلا با ساز ویلونسل که برای مقدمه خیلی پرتر است، پر نکردی و همه را به کمانچه سپردی؟
در اینجا باید بگویم که کمانچه در حقیقت، از میان راه تولید این آلبوم به ما اضافه شد. از زمانی که ما زیربنا و اسکلت اولیهی این کار را ریختیم و شروع به ضبط کردیم، من همیشه دنبال صدایی مانند صدای ویلونسل بودم که در کارهای قبلیام هم استفاده کرده بودم. ولی وقتی این فرصت دست داد و بر حسب اتفاق، دوست خوبام، شروین مهاجر به آمریکا آمده بود، از او خواهش کردم که بیاید و با او تجربهای روی این کار داشته باشیم. چه چیزی بهتر از اینکه با نوازندگی قوی ایشان، با فضاسازی ایرانی و تجربهی کامل در برداشت درست از ذهنینوازی موسیقی غرب در موسیقی سازهای ذهی، این تلفیق انجام بگیرد. او دیدگاهی دارد که توانسته بدون آسیب زدن به فضای موسیقی شرقی و موسیقی بکر و دستنخورهی کمانچه، این دو را درست با هم تلفیق میکند.
آیا به نظر تو، نوازندهای که در چنین پروژهای کار میکند، باید ذهنی تلفیقی داشته باشد؟
بهنظر من، بله صددرصد. یعنی کار تلفیقی از دیدگاه من، فقط کنار هم گذاشتن سازها نیست. آن موسیقی جهانی یا ملل که ما امروزه داریم در موسیقی ترکهای ترکیه، در موسیقی عرب، در موسیقی فلامنکوی اسپانیا و کلاً در موسیقی ملل میبینیم، علت اینکه اینقدر خوب روی هم نشست کرده، اینقدر باهم درست تلفیق شده، این است که به صورت درونی تلفیق شده است. حالتی است که فقط در کنار هم قرار نگرفتهاند، هیچچیزی با هیچچیزی در حال جنگ نیست. با آرامش بیشتری دارند برخورد میکنند. بعلاوه از لحاظ اصول و پایهی موسیقی، چه از لحاظ هارمونی، چه از لحاظ فواصل، چه از لحاظ رنگآمیزی سازها و چه از لحاظ ریجیستر آن ساز که با هم تداخل پیدا نکنند، هیچ سازی، ساز دیگر را پوششی ندهد که حضورش فقط بیفایده نباشد و… تمام این جزییات را که بخواهیم دقت کنیم، باید نوازندهها این ذهنیت را هم داشته باشند تا بتوانند بهترین تأثیر خود را روی این موسیقی بگذارند. اگر شما ندانید بهترین جایگاه نت شما، بهترین جایگاه ساز شما، بهترین جایگاه رنگآمیزی ساز و یا صدای شما کجاست، نمیدانید بهترین جا برای وارد شدن و خارج شدن کجاست. نتیجه چه میشود؟ اینکه احساس میکنیم همهچیز فقط در کنار هم قرار گرفتهاند و هیچچیزی درست جا نیفتاده است.
دوتا قطعهی این آلبوم بهنظر من، کاملاً حال و هوای فلامنکو دارند که یکی از آنها «بنمای رخ» است. اما بنمای رخ بهنظر من، آواز فلامنکو است با آن ضجهها یا هقهقهایی که در این سبک آواز میشناسیم. قطعهی «نجوا» درست برعکس آن است، قطعهای است که بستر آن موسیقی فلامنکو است، ولی آواز کاملاً سنتی ایرانی روی آن نشسته.
دقیقاً. سبک و سیاقی را که من الان در آوازها تجربه میکنم، برگرفته از موسیقی محلی خودمان در موسیقی دستگاهی و موسیقی فلامنکو است و بخشی قسمتها از موسیقی قوالی پاکستان هم در آن هست. چون وقتی این موسیقیها را میشنوی و دنبالاش هستی، ناخودآگاه آوازت هم از آن تأثیر میگیرد. حال اینکه از این تاثیرات و چیزهایی که تأثیرگذار هستند، کجاها ترکیب درستی دربیاید، به تجربه و توانایی خواننده بستگی پیدا میکند.
مسئله همین است. من حس میکنم در قطعات این آلبوم، ما کم و بیش سهتا فضا داریم: موسیقی فلامنکو، آواز فلامنکو، موسیقی سنتی و در بعضی از قطعات موسیقی محلی (بیشتر خراسانی). در واقع، سفری است بین این سه منطقه. ولی آیا مدنظرت بود که همیشه یکی از این عناصر برجسته باشد؟ یا اینکه نسبتها فرق میکند؟
اگر بخواهم صادقانه بگویم، من خیلی با حسام جلو میروم. هرچیزی که حس کنم با آن موزیک بیشتر مینشیند در استودیو کار میکنم. برای آن برنامه نمیریزم. ملودیها را که مینویسم یا اجرا میکنم، حسی که در آن لحظه میآید و آن لحن و آن فضا را مقداری راجع به آن فکر میکنم، ولی بیشتر را به آن لحظه در استودیو میسپارم. در موسیقی «بنمای رخ» فضا، مقداری فضای فلامنکو- جاز است. گامهای جازی هم در این قطعه استفاده شده است. ولی در قسمت بداههنوازی و بداههخوانی از فضای فلامنکو استفاده کردهام. میتوانم بگویم مقداری از رنگآمیزیای که موسیقی آفریقا در ریتم و آواز و در ریتمخوانی دارد هم در آن وجود دارد. ولی در آهنگ آخر آلبوم که «نجوا» است، غلظت موسیقی فلامنکو کاملاً مشخص است. بهخصوص فلامنکوی تلفیقی، نه فلامنکوی سنتی. ولی آواز کاملاً سنتی است. تلفیق آواز در اینجا شعر آن است که شعر حافظ و یا سعدی و یا مولانا را نمیخوانم. وقتی موسیقی درست سنتی را از لحاظ فرم و اجرا نگاه میکنید، شعر بخش عظیمی از آن است. یعنی آن شعر است که شما را دارد مرتب و منظم سرجایتان مینشاند و نمیگذارد از مسیرتان جدا بشوید.
یعنی در نجوا این عناصر با هم تلفیق شدهاند: موسیقی فلامنکو، کلام شعر معاصر با آواز سنتی…
دقیقاً. چه آش شله قلمکار بشود، خدا رحم کند!
بههرحال من فکرمیکنم همهی اینها تجربه است.
من هم این فضا را که تجربه کردم، مطمئنام رنگآمیزیای که آلبوم بعدیام خواهد داشت، خیلی برگرفته از این سه آهنگ در این آلبوم خواهد بود. مخصوصاً از «نجوا». من این کار را بهطور کاملتر، در آلبوم بعدی تجربه خواهم کرد.
تو تار و سهتار میزنی، کار سنتی کردهای، ولی موسیقی تلفیقی به تو چه میدهد که موسیقی سنتی نمیدهد؟ چه خلائی را حس میکنی؟
من هیچوقت بهخاطر خلاء سراغ این موسیقی نرفتم. من دورهی نوجوانیام را توی موسیقی سنتی بودم، گوش میکردم و یاد میگرفتم و علاقه داشتم و دارم. ولی در سالهای پایانی دانشگاه، بهخاطر تحقیقی که روی پایاننامهام میکردم، دقتام نسبت به موسیقی ملل بیشتر شد و احساس نیاز کردم به اینکه بیشتر در اینباره بدانم. اگر قبلاً تجربهای داشتم و برحسب اتفاق فلان سیدی را در ماشین یا خانه گوش میکردم، اینبار دیگر رفتم گوش دادم و چون در کنار آن خواسته و ناخواسته با گروههای تلفیقی در ایران کار میکردم، دیگر دریچههای ذهنی من، اگر بسته بود باز شده بود نسبت به اینکه موسیقی ملل هم فضای خود را برای لذت بردن دارد. نباید بسته به آن نگاه کرد. نباید اگر یک گیتار دارد با یک ساز سنتی آفریقا میزند یا دارد با ساز باقلامای ترک میزند، فکر کنیم این موسیقی پاپ است. ما متأسفانه نوازندههای زیادی داریم که هنوز که هنوز است، به بنیان لذت بخش یک قطعه نگاه نمیکنند، فکر میکنند اگر یک ساز غربی در کنار یک ساز دیگر هست (قصد بیاحترامی به کسی را ندارم، تجربهی شخصی خودم است و برخوردهایی که با من میشده) و تا فضایی غیر از آن اصول سنتی را در آواز خواندن میشنوند، فکر میکنند موسیقی پاپ است. باور کنید که ما کاتگوری دیگری به نام world music و تلفیقی هم در دنیا داریم.
شاید لفظ خلاء مناسب نبوده باشد، ولی شاید بشود گفت که موسیقی تلفیقی فضای بیشتری برای آزمایش میگذارد تا موسیقی سنتی.
طبیعتاً به واسطهی بهکارگیری موسیقی ملل، شما هم مخاطبهای بیشتری را داری به خودت جلب میکنی و هم ابزار بیشتری برای بیان احساسات داری. اصلاً تلفیق از دیدگاه من، یعنی این فرصت را بیشتر میدهد که بیشتر ابراز احساسات کنی و محدود به یک موقعیت و یک اصول خاص نیستی. اصلاً محدودیتاش کمتر است و خوبی آن این است. اگر کسی موسیقی تلفیقی کار میکند، به این معنا نیست که چون موسیقی دیگر را خوب بلد نبوده، حالا به سراغ یک موسیقی آسانتر رفته است. موسیقی من یک بیان احساس است با رنگ متفاوت و سعی کردهام تا آنجا که میتوانم ابزار موسیقیهای دیگر را آگاهانه در بیان احساسات خودم بهکار بگیرم.
به هر حال خود شنونده میتواند این را تجربه کند و تشخیص دهد. دستکم این امکان را دارد که بگوید من همزمان رفتم سری به موسیقی فلامنکو و موسیقی سنتی و موسیقی بومی ایران زدم و این که سفر جالبی نبود، یا برعکس، سفر خیلی آموزنده یا جذاب و یا شنیدنیای بود.
برای شنوندههایی که به موسیقی جهانی و ملل و به موسیقی فلامنکو علاقه داشته باشند، به شعر مدرن یا فضاسازیهای مدرن علاقه داشته باشند، فکر میکنم بهخاطر حضور نوازندههای قوی و زحمتکشی که در اینکار بودهاند، ارزش شنیدن داشته باشد. امیدوارم گوش کنند و لذت ببرند. با هم همسفر شوند در این تجربه. ممکن است خوششان بیاید، ممکن است خوششان نیاید، ولی من هدفی نداشتم جز اینکه بتوانم حرف دلام را و احساسام را نسبت به مهاجرت، نسبت به اشعاری که میخوانم، نسبت به زندگی، نسبت به عشق، نسبت به هرچیز دیگری که مانند هر آدم دیگری در زندگی دارم، بیان کنم. این تنها وسیلهای بود که من میتوانستم احساساتام را بیان کنم.
مصاحبهگر: شهرام احدی
تحریریه: علی امینی