دمی با دوست، با شیمیدانی خوشآواز و پرستاری سهتارنواز
۱۳۹۲ بهمن ۲, چهارشنبه
هنگامی که طاهرهی فلاحتی در سال ۱۳۸۰ از زادگاهش تهران به کانادا مهاجرت کرد، بیش از ده سال نزد استادان موسیقی به آموزش آواز و سهتار پرداخته و از تجربهی کافی برای اجرای موسیقی برخوردار شده بود. اما او ترجیح داد ده سال دیگر هم در کانادا کار و تلاش کند تا ثمرهی آن را به صورت سیدی "دمی با دوست" با همکاری نوازندهی بنام کمانچه و تنظیمکنندهی مطرح موسیقی سنتی، سعید فرجپوری در اختیار علاقهمندان اینگونه موسیقی بگذارد.
فلاحتی هماکنون در کنار بهیاری دندانپزشکی، به تدریس آواز در ونکوور میپردازد. او در گفتگو با همکار ما اسکندر آبادی از پیشینهی کار خود و تهیهی سیدی "دمی با دوست" گفته است.
بشنوید: گفتوگو با طاهره فلاحتی به همراه چند قطعه از ترانههای آلبوم "دمی با دوست"
دویچهوله: انگیزهی اصلی شما در پرداخت به موسیقی سنتی چه بوده و خانواده چه نقشی در این کار داشته؟
طاهره فلاحتی: گرچه در خانوادهی ما هرگونه موسیقی از راک و پاپ و جاز تا کلاسیک را میشد شنید، از کودکی به موسیقی سنتی علاقه داشتم. پدر و مادرم اهل تربت حیدریه و جام هستند و موسیقی خراسان را خوب میشناسم. موسیقی سنتی هم از همان کودکی برایم حالتی رازگونه داشت. هرچه بزرگتر میشدم، علاقهام به این نوع موسیقی بیشتر میشد تا اینکه احساس کردم باید دنبالش بروم. پدربزرگ مادری و داییام صدای خوشی داشتند. پدرم هم خوش میخواند اما هرگز پی این کار نرفت. در سال ۱۳۷۱ توسط یکی از دوستان با کلاسهای خانم پریسا در مرکز حفظ و اشاعه آشنا شدم. برای آزمایش صدا پیش ایشان رفتم. از آنجا که با صدای ایشان با موسیقی سنتی آشنا شده بودم، هیجان زیادی داشتم. ایشان خوشبختانه با وجود هنرجوهای بسیار دیگر، از صدایم راضی بودند. این شد که از همان زمان، آموزش ردیفهای آوازی را نزد ایشان آغاز کردم. سالهای اول به یادگیری ردیف، صداسازی، سلفژ و شعرخوانی گذشت. اندکی بعد که موسیقی در وجودم نهادینه شد، به دنبال یادگیری ردیفهای آوازی به روایتهای دیگر رفتم. مدت ۹ ماه نزد آقای محسن کرامتی، ردیف طاهرزاده را آموختم. به موازات آن آموزش سهتارنوازی را با آقای فریبرز عزیزی، شروع نمودم و بعد نزد آقای بهداد شاهیده ادامه دادم.
در مدت اقامتتان در ایران کنسرت هم اجرا کردید یا اینکه به فکر ضبط جُنگی از کارهاتان بوده باشید؟
در آن مدت ده ساله که در ایران با موسیقی سروکار جدی داشتم، پیشنهادهایی برای اجرای کنسرت (فقط برای بانوان) به من شد، ولی با وجود علاقه به اجرای زنده، دل به همکاری ندادم چون به نظر من موسیقی متعلق به همهی جوامع بشری است و جنسیت نمیشناسد. باید انتخاب میکردم: یا تنها برای زنان برنامه اجرا کنم یا سکوت. من دومی را انتخاب کردم.
پس شرکت فعالتان در موسیقی از هنگام مهاجرتتان به ونکوور آغاز شد.
من با یک پیشینهی دهسالهی کار در موسیقی به ونکوور آمدم. منتها برای خوانندگی حرفهای، ردیف دانستن و خوب خواندن کافی نیست. از دید من، موسیقی دو بُعد دارد: یکی یادگیری علم ردیف است دیگری اما بخش فلسفی آن است که آموختنی نیست. باید خود شخص دنبال آن برود. در این بخش از کار، هر هنرجویی متناسب با ظرفیت فکریاش برداشتی از موسیقی دارد. در نهایت این بخش است که شخصیت هنری هنرمند را میسازد و در آثارش منعکس میشود. سعی من در ونکوور، پرورش این بخش فلسفی کار بوده است. یعنی گرچه از خودآموزی و یادگیری و تمرین در ردیف، غافل نشدم، با تحقیق و تفکر و تحصیل، روی این بخش فلسفی تمرکز کردم.
مشخصا چه اجراها و فعالیتهایی داشتید؟
حدود سه سال است که از نزدیک با آقای سعید فرجپوری آشنا شدم که البته کارهاشان را از پیش میشناختم. استاد فرجپوری از نوازندگان و آهنگسازان برجستهی موسیقی ملی ما هستند. از بخت خوش من ایشان سه چهار سالی ست که در ونکوور زندگی میکنند. علت آشنایی ما برگزاری کنسرتی بود با گروه "همنوازان". از فعالیتهای دیگرم برگزاری کنسرتی با گروه "کرشمه" به سرپرستی آقای حسین بهروزینی بود که برای رادیوی سراسری کانادا CBC اجرا کردیم.
اما آخرین فعالیت مطرحتان، تهیهی سیدی "دمی با دوست است". چه شد که پس از اینهمه سال فکر کردید حالا وقت ارائهی کار است؟
نطفهی هر کار اول در ذهن بسته میشود. من پس از ۲۰ سال کار و تمرین و تحقیق در موسیقی، متوجه شدم که حرفی برای گفتن دارم. موسیقی هم زبان بیان اندیشههای سیاسی، اجتماعی یا عرفانی است. انگیزهی من هم بیان این افکار بود. انگیزه را با آقای فرجپوری در میان گذاشتم و از ایشان قول یاری و همکاری گرفتم.
روی بروشور سیدی نام شعرا ذکر نشده. در ضمن شعرای دورهی قاجاری که شما چند شعر از آنها انتخاب کردید، اشعار سعدی و حافظ و غیره را میگرفتند و مطلبی به آن اضافه میکردند. حالا این شعرها انتخاب شما بودهاند یا سرپرست ارکستر آقای فرجپوری؟
من یک سلسله تصانیف دورهی قاجار را میشناختم که دوست داشتم آنها را بازخوانی کنم. حاصل این، دو تصنیف "چشم خمار" و "محرم راز" بودند. شاعر تصنیف اول سیدی ما ناشناس است و "محرم راز" هم چون شعر شناختهی حافظ بود، نیازی به نوشتن در بروشور ندیدیم. این آلبوم مجموعهای است از پنج تصنیف و سه قطعهی آوازی. گرچه دو تصنیف آن "چشم خمار" و "محرم راز" برگرفته از تصانیف دوران قاجارند، ولی تنظیم و اجرای آنها کاملا متفاوت و نو اند. تصانیف "دمی با دوست" و "سرگشته" از ساختههای استاد فرج پوری هستند. تصنیف "سرو خرامان" را پیشتر خوانندهی سرشناس خراسانی ابراهیم شریفزاده به شکل آزاد خوانده بود. این ترانه را آقای فرجپوری به حالت ردیف و ریتمیک تازهای تنظیم کردند که نمونهای از ارائهی موسیقی محلی تربت جام به حالتی نو است.
آلبوم من داستان موسیقایی انسانی است که تنگناها و قیدهای بیچون و چرای زندگی جمعی را به کناری گذاشته، خود را دمی به دنیای عاشقانه "دوست" میسپارد. در بخشهای آوازی تمامی اشعار را از سعدی، بابا طاهر و رهی معیری وام گرفتهام. اشعاری را انتخاب کردم که مفاهیم و پیامهای مشابهی داشته باشند که همانا عاشقانههاست. ضمنا دربارهی تصنیف "چشم خمار" بگویم که ترانهی بسیار کوتاهی است که در تمرینهای ما پخته تر و بلندتر شد.
به همین خاطر موسیقی متن طولانیتر از معمول شده.
در تصنیفهای قدیمی مهم حفظ ملودی اصلی است ولی متناسب با حال و هوا و سلیقهی هر زمان و هنرمند، میشود آن را اجرا کرد و شکلش را تغییر داد.
آیا ترانههای این سیدی را به صورت کنسرت هم اجرا کردید؟
ما در حال تمرین هستیم. در تاریخ ۲۵ ژانویه این کارها را در یک کنسرت بزرگ، اجرا خواهیم کرد.
استقبال از سیدی شما تا کنون چگونه بوده و چه تلاشی در این زمینه میشود کرد؟
استقبال در غیر ایرانیها بسیار خوب بوده. شاید به خاطر جنس صدا یا نوع موسیقی (نمیدانم) به هر ترتیب واکنش غیرایرانیهایی که با آنها حضوری یا از طریق فیسبوک تماس داشتم، بسیار مثبت بوده. بسیاری را میبینم که فارسی نمیدانند ولی متوجه میشوند که "دمی با دوست" یک ترانهی عاشقانه است. آنها حتا میپرسند که آیا مضمون ترانه جدایی است؟ آنها میگویند که این عشق و جدایی از نوع صدا و خواندن، احساس میشود. من هم همین را میخواستم که حتا کسی که زبان فارسی نمیداند هم بتواند با کلام و حس من ارتباط بگیرد. ایرانیها هم خوب استقبال کردند. اما حالا چگونه میشود این استقبال را بیشتر کرد؟ اول باید به امکان گسترش این سیدی فکر کرد: از طریق اینترنت، رادیو تلویزیون و مانند اینها. ولی در جامعهای که صدا و سیمایش صدای همچون منی را به عنوان زن پخش نمیکند، صدای من چگونه به گوش مردمم برسد؟ چرا من باید به یک جمعیت ۱۰۰ یا ۲۰۰ هزار نفری قانع باشم؟ چرا نباید صدای من به عنوان خوانندهی زن به گوش جمعیت ۷۰ میلیونی ایران برسد؟ در اینجا هم صدای خوانندگان را ما اول از رادیو و تلویزیون میشنویم. در حال رانندگی هستید، صدای یک خواننده را چند بار میشنوید خوب، بالاخره با صدای او ارتباط میگیرید و به این فکر میکنید که آیا به این صدا علاقه دارید یا نه. ما البته برای گسترش کارمان اقداماتی کردهایم. تهیهی ویدئو کلیپ در بخش موسیقی سنتی تازه است. ما دو ویدئو کلیپ از کارهامان را در یوتیوب گذاشتهایم که استقبال خوبی داشتهاند.
دو ترانه از خواندههای شما از دورهی قاجار اند یعنی دورهای که آهنگسازان و ترانهسرایان از زمان مشروطیت آن را نفی کردهاند. انگیزهی شما از انتخاب این ترانهها چیست؟ آیا جای خالیای هست که امروز هم این ترانهها و این نوع موسیقی میتوانند پر کنند؟
فروغ میگوید: "زندگی من با زندگی پدرم فرق میکند". منظور این است که وقتی حتا امروز لباس پوشیدن ما از پنجاه سال پیش متفاوت است، موسیقی هم مثل هر آداب و رسوم دیگر باید جاری باشد وگرنه نمیتواند با جامعه و جوان امروزی ارتباط برقرار کند. از سوی دیگر من خوانندهی موسیقی سنتی هستم و ذهنیت چنین خوانندهای نمیتواند از ردیف این موسیقی خارج باشد. اما این خواننده باید جوهر این موسیقی را پلکانی بداند که از آن بالا میرود ولی شکل و صورت آن را امروزی میکند. مشکل موسیقی سنتی امروزی ما تعصب و تقلید است. چرا باید همهی ما مثل همدیگر بخوانیم که موسیقی و ترانهها تکراری و کسالتآور شوند و شنوندههایش را از دست بدهد؟
تعصب هم که در این نوع موسیقی هم در هنرمندان و هم در شنوندگانشان هست. یک خوانندهی تازه که آغاز به کار میکند یا هر خوانندهای که میخواهد کار تازهای ارائه دهد، میداند که با مخالفت مخاطب روبرو میشود و همین مانع خلاقیت در کار است.
جای پای استاد آواز شما پریسا در مجموعه کار "دمی با دوست" کاملا پیدا است. با این حساب همینطور که خودتان تأکید داشتید، کار آیندهتان برای پرهیز از تکرار و تقلید، حتما متفاوت خواهد بود.
پیشتر هم گفتم: موسیقی یک زبان است. مرکبی است که خواننده بر آن سوار است و از آن بهره میبرد و افکارش را در قالب شعر و موسیقی بیان میکند. پس این شعر و موسیقی لباسی است بر تن افکار من. باید به این تن سازگار باشد. پس من سعی میکنم به شنونده جای پای اندیشهها و احساسات خودم را نشان بدهم. یعنی خودم را از تقلید دور کنم. ولی درست است. من ده سال شاگرد خانم پریسا بودهام. در این مدت از تکنیکهای کار ایشان و ردیف آقای کریمی که تدریس میکردند، بهره بردم. آنچه شما جای پای ایشان میشنوید، تکنیک کار است.
پیشتر اشاره کردید که موسیقی جنسیت نمیشناسد. اما آیا به عنوان خوانندهی زن برای ارائهی کارتان با توجه به محدودیتهای جامعهی ایران، مسئولیت خاصی احساس میکنید؟
ما خوانندگان زن در میان آن جامعه نیستیم. گویی زیر پوستهی آن جامعه زندگی میکنیم. فعالیتهای زنانی مانند من تک تک بوده. ما خوانندگان زنی داریم که صدای خوشی دارند و در زمینههای آکادمیک هم فعال هستند و سالهاست کار میکنند. ولی از هیچ امکانی برای رساندن صدای خود به گوش مردم، برخوردار نیستند. امید است که اینجور گفتگوها بهانهای باشد برای اینکه ما هم صدای خود را به گوش مردم برسانیم.