بیماری نوشتن
۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبهمن یک وبلاگنویس تمام وقتم. میدانم همین الان میروید آرشیو وبلاگم را نگاه میکنید و دستم رو میشود که گاه شده حتی چند هفته پستی منتشر نکردهباشم. اما تمام وقت در حال نوشتن هستم و بیشتر مواقع هم لزوما این نوشتن به شکل عادی و معمولاش نیست. یعنی مدام پشت کامپیوتر نیستم، اما در فکرم مینویسم و مینویسم.
چیز خوبی نیست. فکر نکنید میخواهم ادای این نویسندهها یا نقاشها را در بیاورم که در مصاحبهها میگویند زندگی من سراسر نوشتن یا تصویر ساختن است و یک مشت کلیشهی مشابه دیگر. دارم از یک بیماری حرف میزنم. بیماری تعریف کردن و به اشتراک گذاشتن که به لطف شبکههای اجتماعی هر روز وضعم وخیمتر و بدتر میشود.
نمیدانم قبل از اینکه وبلاگنویسی را شروع کنم این بیماری را داشتهام یا نه. شاید جهت علیتاش برعکس بوده باشد و به خاطر همین سراغ وبلاگ نوشتن آمده باشم. ماجرا مربوط به سالها قبل است و من در این جمله دارم پز میدهم که هفت هشت سالی هست وبلاگ می نویسم. اصلا این پز دادن و شماره انداختن هم از جنبههای دیگر همان بیماری است. پس اول بگویم نشانههای اصلی و مهماش چه هستند.
فیلم که میبینم به جای تمرکز روی فیلم آن پشت مشتها فکرم مشغول نوشتن یک پست وبلاگی است. حتی گاهی جملهبندیها را هم در ذهنم ویرایش میکنم. کتاب که میخوانم آنقدر این بیماری شدید میشود که گاه از چند صفحه جلوتر نمیروم برای اینکه ناخودآگاه حواسم پرت چطور تعریف کردن کتاب در وبلاگم شده است. موقع درس خواندن به جای اینکه مطالب و موضوعات را برای مقالهای که برای آن درس باید تحویل دهم آماده کنم، در این فکر هستم که چه بحث جالبی بروم در وبلاگم بنویسم. در خیابان همهی اتفاقها و همهی آدمها موضوعی هستند برای نوشتن و اگر منتظر اتوبوس یا قطار باشم حتی سر و شکل پیرزن نشسته در ایستگاه هم چیزی برای تعریف کردن دارد.
خیلی وقتها حتی این نوشتههای ذهنی تبدیل به نوشتههای واقعی هم نمیشوند و بعد از مدتی فراموش میشوند. خیلیها را هم مینویسم و بعد میبینم ارزش منتشر کردن ندارد. همین است که محصول این کار تماموقت نوشتههای گاه و بیگاه فعلی میشود. نتیجه هرچه باشد چندان مهم نیست. مهم این است که با این بیماری فرصت لذت بردن از چیزها را از خودم میگیرم. تمرکز ندارم، حواسم نیست و مثل توریستها دنیا را از پشت یک دوربین میبینم.
برای همین میگویم بیماری است و جالب است که شبکههای اجتماعی اثرهای متناقضی بر آن گذاشتهاند. تعریف کردن یا همان به اشتراک گذاشتن خواندهها، دیدهها و شنیدهها راحتتر شده است؛ برای همین چیزهای بیشتری را میشود با دیگران تقسیم کرد. میشود همه این چیزها را با فشار داد یک دکمه یا نهایتاش کپی کردن یک لینک در شبکههای اجتماعی منتشر کرد. امکانات و محیط مناسب که فراهم باشد، بیماری خودش را گسترش میدهد و بدتر و بدتر میشود. بعد به جایی میرسد که در پایین صفحه کتابی که میخوانم به دنبال دکمهای برای به اشتراک گذاشتن یک پاراگراف میگردم.
شبکههای اجتماعی، بخش دیگر این بیماری یعنی نوشتنهای ذهنی را ضعیف میکند. شاید دیگر آنقدرها به فکر جملهها و کلمهها نباشم، وقتی میشود تنها با فشار دادن یک دکمه و بدون هیچ اظهار نظری چیزی را به اشتراک گذاشت.برای همین است که وبلاگنویسی تحت تاثیر شبکههای اجتماعی تضعیف میشود. اگر وقت و حوصله پیدا کردن واژه مناسب برای تعریف چیزی که خواندهام یا فیلمی که دیدهام را نداشته باشم، باز هم میتوانم بدون این همه زحمت تجربهاش را با دیگران تقسیم کنم.
جملهها و واژهها فراموش میشوند و جایشان را یک عملگر صفر یا یک، به اشتراک گذاشتن یا به اشتراک نگذاشتن میگیرد. کم کم آن ناخودآگاهی که همیشه در حال نوشتن بود خاموش میشود اما جایش را بیماری بدتری میگیرد. اینکه هیچ چیزی در دنیا اهمیت ندارد مگر اینکه با دیگران به اشتراکاش گذاشته باشم. حالا با این اوضاع وخیم فکر میکنم همان بیماری اولی نوشتن مدام خیلی بهتر از این بیماری جدید به اشتراک گذاشتن و نظر دادنهای کوتاه باشد.
امیدوارم حرف زدن از بیماری هم خودش بخشی از اثرات همین بیماری نباشد. به هرحال الان هم دارم چیزی را تعریف میکنم که شاید فقط برای یک پست وبلاگی دیگر سر هم کرده باشم.