بیخانمان آمریکایی در مسیر پولدار شدن
۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه
داستان یکسره شبیه به فیلمهای هالیوودی است، با این تفاوت که این داستان در دنیای واقعی رخ داده. هر چند میتوان از هم اکنون مطمئن بود که این داستان دیر یا زود راهش را به روی پرده سینما هم باز خواهد کرد.
بیلی ری هریس، مرد ۵۵ سالهی خانه به دوش شهر کانزاس سیتی، در یکی از روزهای ماه فوریه طبق معمول روزهای دیگر با لیوانی کنار خیابان نشسته و به دستان کرم رهگذاران چشم دوخته بود تا شاید از سر دلسوزی به لیوان خالی او سکهای بیندازند.
سارا دارلینگ، زنی جوان که با عجله از کنار او رد میشد، دست در جیب کرد و یک سکه در لیوان بیلی انداخت، غافل از این که به جای سکه، حلقه الماس گرانقیمت نامزدیاش را به مرد بیخانمان اهدا کرده بود.
بیلی پس از یافتن حلقه در لیوانش، ابتدا گمان برد که نگین آن ساختگی است، اما پس از مراجعه به یک جواهرفروشی متوجه شد که الماس واقعی است. جواهرفروش حاضر بود حلقه را به قیمت ۴ هزار دلار از او بخرد، اما بیلی این پیشنهاد را رد کرد و به انتظار صاحب حلقه نشست.
روز بعد سارا دارلینگ که متوجه اشتباه بزرگ خود شده به سراغ بیلی میرود و میبیند که مرد فقیر برای پس دادن حلقه منتظر اوست. داستان این مرد بیخانمان به سرعت به رسانهها راه مییابد.
نامزد سارا دارلینگ نیز برای قدردانی از بیلی تصمیم میگیرد با راهاندازی یک وبسایت اینترنتی و شرح درستکاری این مرد بیخانمان، مردم سراسر جهان را به اهدای کمکهای خیرخواهانه به بیلی ترغیب کند، تا شاید آن ۴ هزار دلاری که او از دریافت آن صرفنظر کرده بود، جمعآوری شود.
در حالی که هنوز نزدیک ۵۰ روز به پایان موعد مقرر برای اهدای کمک مالی به بیلی باقی مانده، بیش از ۱۸۹ هزار دلار جمعآوری شده و این مبلغ همچنان رو به افزایش است.
دعوت به شام
البته نام بیلی پیش از این رخداد نیز به دنیای اینترنت راه یافته بود. جستجوی نام او در گوگل به نوشتهای در یک وبلاگ ختم میشود که نویسنده، فردی با نام داگ ریگز ملاقاتش با بیلی را در سال ۲۰۰۸ روایت کرده و از او به عنوان یک دوست نام برده است.
داگ رگیز که در آن زمان برای کاری به کانزاس سیتی سفر کرده بود، از آنجا که در این شهر کسی را نمیشناخت و بیشاز حد احساس تنهایی میکرد، تصمیم میگیرد یک آدم بیخانمان را به شام دعوت کند.
او به طور اتفاقی با بیلی برخورد میکند و به سختی او را راضی میکند تا این دعوت را بپذیرد. بر سر میز شام بیلی داستان زندگیاش را برای داگ ریگز تعریف میکند: او زمانی به حرفه نقاشی مشغول بوده و همسر داشته است. پس از جدایی از همسرش، کارش را از دست میدهد و بیپولی و نداشتن جا و مکان از او یک بیخانمان میسازد.
این دو نفر همچنین آن شب از گناه و اعتقادات دینی صحبت میکنند و در پایان میزبان چنان از بلندنظری مهمان خود به وجد میآید که یک گوشی تلفن به وی هدیه میدهد.
رسیدن خواهر و برادر به یکدیگر
البته داستان خوشاقبالی بیلی ری هریس به همین جا ختم نمیشود. پس از آن که شبکههای تلویزیونی در آمریکا به سراغ وی میروند، زنی در تگزاس پس از تماشای چهرهی بیلی متوجه میشود که این مرد بیخانمان برادر اوست.
این خواهر و برادر ۱۶ سال پیش برای آخرین بار با یکدیگر صحبت کرده بودند و خواهر از سالها پیش گمان میبرده که برادرش فوت کرده است.
بیلی حالا به عنوان دستیار برای یک گروه موسیقی جاز در کانزاس کار میکند. او در ازای کمک کردن به چیدن و برچیدن سن و جا به جا کردن وسایل، آشیانی برای خود پیدا کرده و شبها میتواند در زیرزمین یکی از اعضای گروه بخوابد.
به علاوه بیلی به کمک نامزد سارا دارلینگ یک حساب بانکی باز کرده و در این فکر است تا با پولی که مردم به وی اهدا کردهاند، یک آپارتمان بخرد.