از "ونوشه" تا "سیمرغ" • مصاحبه با حمید متبسم (قسمت اول)
۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبهمتبسم را پیشتر با آهنگ شمالی "ونوشه" شناخته بودیم. "به نام گل سرخ" پس از بنفشه شمالی، آوازه ی دیگری برای او به دنبال داشت. حالا اما متبسم با "سیمرغ" فردوسی به میدان آمده و گویا حریف می طلبد. ارکستری با مجموعه ای از جوانان ایرانی، که هر یک مهارت های خود را دارند، سیمرغی را به پرواز درآوردهاند که حالا شهرتش دستکم به گوش بسیاری ایرانیان برونمرزی رسیده است. گفت و گو را درباره ی جوانانی که کم کم عرصه موسیقی ایران را در اختیار خود می گیرند، آغاز کردیم.
دویچهوله: آقای متبسم، شما چطور این همه جوان با ذوق را در تهران چند میلیونی پیدا کردید؟ به نظر من، خود این کار بسیار مشکل است.
اولین نکته این است که به خاطر تجمع امکانات در تهران، جوانها، موزیسینها، اهل هنر و هرکسی که میخواهد فعالیتی بکند، ناگزیر است که شهر خود را ترک کند و به تهران برود. برای همین شاید تنها شهری در جهان که میشود این همه موزیسین ایرانی خوب را در کنار هم پیدا کرد - واقعاً تنها شهر- تهران باشد.
دوم اینکه این جوانها بهخاطر سابقهی ذهنیای که از کار ما دارند که نسبت به آنها پیشکسوت هستیم، لطف بسیار زیادی به ما دارند و این باعث شد که وقتی من برای هنرمندان جوان دعوتنامه فرستادم
شما از اول میشناختید که کی چه سازی را و چگونه مینوازد؟
خیر بههیچوجه! من از دوستانی که در ایران اقامت دارند کمک گرفتم. من ۲۵ سال از ایران دور بودم و با نسل جوان موسیقیدان ایرانی بهندرت آشنایی دارم. به همین دلیل متوسل شدم به دوستانی که جوانها را میشناختند و یک دعوتنامهی عمومی نوشتم و برای آقای بهرنگ تنکابنی و دیگر دوستان جوان اهل موسیقی فرستادم. آقای تنکابنی مدیری است که قبلاً برای ارکستری که هنوز تشکیل نشده بود تعیین کرده بودم.
آنها این دعوتنامه را پخش کردند که استقبال از آن بسیار زیاد بود. تعداد زیادی ثبتنام کردند یا اعلام کردند که آمادهی همکاری هستند. این دوستان جمع شدند و ما از میان آنها کسانی که با این پروژه هماهنگتر بودند، یا وقت بیشتری داشتند و یا با وجود تمام مشکلات این پروژه میخواستند بمانند را انتخاب کردیم. بر اساس توانایی، اخلاق و فرصتی که خود این جوانها داشتند، این ترکیب شکل گرفت و طی مدتی خیلی طولانی، یعنی حدود ۹ ماه تمرین، این کار به درجهای رسید که الان میشنوید.
احساس من این است و در واقع در چشمان این جوانان میبینم و میتوانم بخوانم که از همکاری با این پروژه راضی هستند و همین رضایت آنان و عشقی که نسبت به این کار دارند، باعث شده کار را با میل، لذت و کیفیت خیلی بالا اجرا کنند.
برگردیم به خود شما؛ شما از کودکیتان خیلی کم گفتهاید. خودتان از کی کار موسیقی را شروع کردهاید؟
من میتوانم بگویم که از قبل از تولد با موسیقی آشنا بودم. بهخاطر اینکه
پس شما سوپرنابغه هستید.
نه به این معنا نیست و اغراق هم نیست. بهخاطر اینکه علم پزشکی میگوید که گوش بچه از سه ماهگی در رحم مادر اصوات را میشنود. پدر من نوازنده بود و برادر بزرگتر هم همینطور. در خانهی ما همیشه گرامافونی هم بود که صفحات و موسیقی خیلی خوب از آن پخش میشد. من بهخاطر دارم که از سنین پنج یا شش سالگی قادر بودم که مجلسی را با خواندن تصنیفها و اجرای آهنگها مشغول کنم. بههرحال در آن سنین کودکی، در نوع خودش یک شومن یا موزیسین کوچولویی بودم که میتوانستم موسیقی را درک کنم و آن درک را انتقال بدهم.
تصنیفهایی را که تقلید میکردید و میخواندید به یاد دارید؟ یادتان هست اولین تصنیفهایی که روی شما تأثیر گذاشتند و خواندید کدامها بودند؟
بله؛ تصانیف قدیمیای که خیلی مورد علاقهام بودند، تصنیفهایی بودند که با صدای بنان پخش میشدند. قطعاتی که روحالله خالقی یا کلنل وزیری ساخته بودند. یا از نوع موسیقی سبکتر، صدای داریوش رفیعی، صدایی بود که خیلی به گوش من مینشست، آن را از همان سنین کودکی خیلی دوست میداشتم و تقلید میکردم.
یعنی علاقهی شما از همان بچگی، در مایههای موسیقی سنتی بود؟
البته بهتر است اسم آن را موسیقی ملی ایران بگذاریم. نه موسیقی صد در صد سنتی. بهتر است این نوع موسیقی را که روحالله خالقی و کلنل وزیری خلق یا اجرا میکردند، موسیقی ملی یا موسیقی ایرانی بهطور عام نامگذاری کنیم. چون موسیقی سنتی آن نوع موسیقیای بود و هست که با سازهای ایرانی در یک گروه کوچک اجرا میشود و قطعات سنتی قدیمی موسیقی ایران را اجرا میکند. ولی این نوع موسیقی تلفیقی که با ترکیب سازهای متنوعی در شکل ارکسترال اجرا میشد، بیشتر مورد پسند من بود.
شما از چند سالگی بهطور عملی وارد دنیای موسیقی شدید و شروع کردید به ساز زدن؟
پدر من در فروشگاهی که داشت، لوازم موسیقی و صفحات موسیقی هم ارائه میداد. آن هم در مشهد که خیلی سختگیری وجود داشت.
با هیچ مشکلی هم روبرو نمیشد؟
چرا! مشکلاتی هم داشت، ولی پایمردی میکرد و میماند. بههرحال خراسانیها هم از قدیم، اهل دل و اهل ذوق بودهاند. الان شما توی دهات خراسان هم که بروید، در خانواده حتماً دوتاری هست، یک ساز محلی وجود دارد، مردم اهل شعرند، اهل ادبیات و اهل موسیقی هستند و این ریشه در تاریخ گذشتهی خراسان بزرگ دارد.
پدر من این ابزار را در مغازهاش ارائه میکرد. به علاوه، در عین اینکه سازها به شکل واقعیشان در آنجا عرضه میشدند، به شکل اسباببازی هم بودند. یعنی میشد که گاهی وقتها که برادر بزرگتر در ارکستر بزرگی ویولون مینواخت، من یک ویولون اسباببازی دستام میگرفتم، میرفتم توی ارکستر مینشستم کنار برادرم و ادای او را درمیآوردم که انگار من هم ویولون میزنم و واقعاً این احساس به من دست میداد که من هم سهیمام در صدایی که از این ارکستر در آن لحظه دارد بهوجود میآید.
سازی که ابتدا انتخاب کردید، چه بود؟
من خیلی خودجوش شروع کردم به نواختن تار. اولین باری که به صورت جدی و رسمی
یعنی ناخودآگاه، از میان آن همه سازها، ناگهان تار را انتخاب کردید؟
تار ساز پدر من بود. صدای تار همیشه در گوش من خوش نشسته بود و چون پدرم هم تار مینواخت، خیلی بیشتر از سازهای دیگر آن را میشنیدم. فکر میکنم ۱۴-۱۵ ساله بودم که پدرم تاری را به یکی از مشتریهایاش فروخته بود و میخواست به او تحویل بدهد. آن موقع پدرم را در شهر مشهد به خاطر همین پایمردیاش، ماندن در موسیقی و ارائهی هنر در شهر مشهد، دوستدارانش "علی جان" صدا میکردند. نام پدرم علی متبسم بود که این "جان" را سر اسم کوچک او گذاشته بودند و همه او را به جای علی، علیجان صدا میکردند
فکر میکنم پدر خیلی مدرن هم بودند. چون آن زمان اسم فامیل هم که انتخاب میکردند، بیشتر مشهدی، خراسانی، کرمانی و اسمهایی از این قبیل انتخاب میشدند. ولی پدر "متبسم" را انتخاب کردهاند.
البته پدرم انتخاب نکرده، بلکه این اسم از پدربزرگام رسیده که آدمی بسیار خوش مشرب و اهل ارتباط بوده و مردم دوستاش میداشتند. موقعی که ادارهی ثبت احوال شناسنامه میداده و مردم را مجبور به داشتن شناسنامه کرده، در آن محیط اختلافی بین چند نفر بهوجود میآید که پدر بزرگم بطور اتفاقی آنجا بوده و مسئله را حل میکند و دعوایی را به یک بزم و خنده و شوخی منجر میکند. در نتیجه وقتی نوبت پدربزرگ من میشود که چه فامیلی میخواهی داشته باشی، به کارمند ثبت احوال میگوید: هرچه که تو پیشنهاد کنی. او نیز میگوید که تو آدم خوبی هستی و همه را امروز خوشحال کردهای، پیشنهاد میکنم که فامیل تو متبسم باشد. به این ترتیب، فامیل ما میشود متبسم.
بههرحال، پدر من داشت سازی را ارائه میکرد به یکی از مشتریهایش. آنها گفتند: «علی جان! ما که تار زدن بلد نیستیم، صدایاش را دربیاور که بشنویم» پدر من آن ساز را کوک کرد و قطعهای نواخت که با اینکه من هرروز و هرشب موسیقی ایرانی، صدای تار، آواز بنان، پیانوی محجوبی و غیره را شنیده بودم، آن قطعه روی من تأثیر ویژهای گذاشت و در آن لحظه عشقی در دل من نسبت به تار ایجاد شد.
نمیدانم چگونه شد که این تار، آن روز و در آن لحظه برده نشد و در خانهی ما ماند. پدر من رفت که میهمانهایش را تا دم در همراهی کند و من و تار تنها ماندیم؛ در حوضخانهای که در تابستان در آنجا اقامت داشتیم. تار را در بغلام گرفتم. با اینکه تا بهحال نواختناش را امتحان نکرده بودم یا اینکه کسی به من تعلیم نداده بود، از دیدههایی که داشتم، آموخته بودم که چگونه تار را در بغل میگیرند، چگونه انگشتشان را پشت بندها میگذارند و چگونه مضراب میزنند و سعی کردم چند نت آهنگی را که پدرم آن لحظه نواخته بود، بنوازم و آنقدر مشغول این نتها بودم که متوجه نشدم که در این فاصله پدرم برگشته و بالای سرم ایستاده است.
پدرم از من پرسید که اینها را از چه کسی یاد گرفتهام. من گفتم که همین الان از دیدن شما! او تعجب کرد، به ذوق آمد و گفت بیا که بقیهاش را هم بهت درس بدهم و این در واقع، آغاز راهی بود که منجر شد به امروز که در اینجا هستم.
به صورت علمیتر، پیش استاد خاصی رفتید و ادامه دادید؟
بله بعد از آن برادرها و خواهرهای دیگر من را خیلی تشویق کردند. یکی از برادرهای من آن موقع سپاهی دانش بود و در روستایی در مازندران درس میداد و هرازگاهی به خانه برمیگشت. این بار که برگشت، دید که من کنار اتاق نشستهام و تار میزنم. خیلی به ذوق آمد و گفت: تار میزنی؟ کی شروع کردهای؟ بعد هم شروع کرد به تعریف کردن و اینکه هنرستان موسیقیای هست و به من پیشنهاد داد که به هنرستان موسیقی بروم و به کار موسیقی ادامه بدهم.
اینگونه شد که من هرروز بیشتر تشویق شدم به اینکه موسیقی را به عنوان پیشه و حرفه انتخاب کنم. از درس معمولی مدرسه سرباز میزدم و بهخاطر عشق به موسیقی، گاهی وقتها به مدرسه نمیرفتم و بالاخره با اصرار، پدرم رضایت داد که از مشهد به تهران بروم و همزمان در دانشسرای هنر تهران و هنرستان موسیقی ( روزها در دانشسرا و شبانه در هنرستان) شروع کردم به تحصیل موسیقی و اینگونه ادامه پیدا کرد.
استادان من، بعد از پدرم، به ترتیب شادروان حبیبالله صالحی، جناب زیدالله طلوعی، استاد هوشنگ ظریف، استاد لطفی و استاد علیزاده بودند.
اولین آهنگی را که ساختید به یاد دارید؟
من قبل از اینکه در سال ۱۳۶۵از ایران به اروپا مهاجرت کنم، نغماتی را میساختم و کارهایی کرده بودم. ولی هیچوقت به صورت جدی به آهنگسازی نپرداختم. گرچه همان زمان قطعهای برای یک فیلم کوتاه ساختم که مورد توجه فیلمساز، آقای "جعفری جوزانی" هم قرار گرفت. یا برای نمایشی قطعهای ساخته بودم. اما آنها به عنوان آهنگسازی جدی، هیچوقت مورد نظر من نبود و احساس نمیکردم که حالا میتوانم آهنگسازی کنم.
اولین اثری که از ساختههای من ارائه شده، قطعهای برای ارکستر بزرگ سازهای ایرانی، در مجموعهای به اسم "بامداد" است که بخشهای کوتاه آوازی دارد و همینطور بخشهای سازی. در کنار آن، قطعهای به اسم "ونوشه"، برای سهتار و ارکستر ساختم که هردوی آنها خیلی مقبول واقع شد و هنوز هم که هنوز است، فکر میکنم اعتبار و لطف شنونده را به خاطر آن کار اول همراه خودم دارد و آغاز بسیار خوبی برای یک موسیقیدان و آهنگساز جوان بود.
اتفاقاً سالها هم از آن سبک کار دور ماندم، بهخاطر اینکه با یک گروه کوچکتر به اسم "دستان" کار میکردم. میدانید که من سالها با گروه "دستان" کار کردم که کارهای بسیار خوبی هم انجام دادیم و بیشتر از ۱۷ آلبوم ارائه کردیم. ولی شنوندهی کارهای من، همیشه از من میخواست که دوباره برگردم به ارکستر بزرگ و کار ارکستر بزرگ را ادامه بدهم که منجر شد به "سیمرغ". در همین کنسرت سیمرغ هم، اولین اثر ارکسترال من به اسم "ونوشه" در کنار آخرین آن که "سیمرغ" باشد، اجرا خواهد شد.
چطور شد که شما بعد از "ونوشه" و "به نام گل سرخ" به سراغ فردوسی رفتید؟ چه چیزی در فردوسی وجود دارد که اینقدر شما را جلب کرده است؟ به نظر شما، خاصیت موسیقیاییاش در شعر بیشتر بود یا اینکه کمتر بود و شما میخواستید آن را موسیقایی کنید؟
اینگونه کارها برمیگردد به روحیات شخصی آهنگساز و شاید جذابیت هنر هم در همین است. اساساً هنری ارزشمند است که سفارشپذیر نیست. چرا که ممکن است کاری را به هنرمند سفارش بدهند که اصلاً در چارچوب روحیهی او و فرم کاریاش نگنجد و ممکن است در حالی که خودش در آن فضا نیست، اثری را بسازد. اینکه آیا چنین کاری میتواند یک اثر هنری محسوب شود یا نه، پرسشی است که به سختی میتوان پاسخ داد.
من در این سالها سعی کردهام که سفارش نپذیرم. یعنی کمتر به دنبال ساختن موسیقی فیلم رفتهام. کار در این زمینه با وجودی که قادر به آن هستم، کمتر برایم جذابیت داشته است. کمتر غزلی را از خوانندهای گرفتهام که حتماً روی آن کار کنم. این موارد خیلی کم پیش آمدهاند و همیشه سعی کردم آنچه در درون خودم میجوشد و آنچه قلب خودم میگوید را دنبال کنم و نتیجهاش هم تاکنون بد نبوده است.
زندگی انسان هم مانند یک کوهستان پستی و بلندی دارد و حالتهای روحی متعددی در طول زندگی انسان پیش میآید که در هر دورهای، هنرمند تحت تأثیر آن میتواند اثر هنریای را خلق کند که مربوط به آن دوره است و اگر این اتفاق در آن دورهی خاص بیافتد، آن اثر، اثر قابل توجه و قابل تعمقی خواهد بود.
یعنی فقط برای آن دورهی خاص یا؟
نه برای تمام دورانها؛ ولی بهخاطر اینکه تحت تأثیر حالت روحی آن زمان هنرمند ساخته شده است، جذابیتهایی در آن اثر بهوجود خواهد آمد که میتواند آن را جاودانه کند. مثلاً هر روز آدم عاشق نیست. ولی در دورانی که عاشق میشود، ممکن است شاعر نباشد و شعر بگوید و چون بیپروایی و جوششی که در عشق وجود دارد، آن لحظه در شما غلیان داشته و کلامی که بهزبان آوردهاید، تحت تأثیر این احساس است، به دل مینشیند. چنانکه همیشه گفتهاند: «سخنی که از دل برآید، بر دل مینشیند»! خاصیت هنر و همینطور جذابیت آن هم در همین است.
من همیشه دلم میخواسته روی اشعار فردوسی کار کنم، اما دو عامل باعث شده که تاکنون طول بکشد: یکی اینکه فردوسی غرور ملی ماست و دست زدن به شعر فردوسی، بهگونهای، همانطور که جناب کزازی در سخنی که بعد از شنیدن سیمرغ به خود من گفتند: «پرداختن به شاهنامه بازی با آتش است!» و واقعاً هم اینگونه است. بهخاطر اینکه فردوسی پدر زبان فارسی است و نه تنها ایرانیان، بلکه تمام پارسیزبانان جهان فردوسی را از آن خودشان و پدر زبانشان میدانند و همانطوری که اساتید اشاره کردهاند، اگر ما امروز به زبان فارسی گفتوگو میکنیم، تحت تأثیر شاهنامهی فردوسی است.
بههرحال باید این جسارت بهوجود میآمد که میبایستی توانایی هم پشت آن باشد. تجربهی ۲۵ سال آهنگسازی، صحنه رفتن، آلبومهای مختلف و غیره باعث شد که من در اندازهی خودم جسارت آغاز این راه را پیدا کنم. به دلیل مواردی هم که اشاره کردم، این آهنگسازی بسیار بهطول انجامید و حدود سه سال و هشت ماه از من وقت گرفت.
بهخاطر اینکه باید در انتخاب اشعار دقت میکردم، میبایستی حتماً یک مشاور ادبی میداشتم که من را در این زمینه راهنمایی کند، میبایستی روش درست بهکارگیری کلماتی که تاکنون به گوش من نخورده بود را میفهمیدم. مثلاً در ارتباط با کلماتی مانند "بُسَت" به معنای "مرجان"، تذرو و غیره که در فارسی امروز از آنها استفاده نمیشود، هم میباید تلفظ درست و تاکیداتشان را میفهمیدم و هم معنای آنها را.
برای خواندن بخش دوم مصاحبه اینجا راکلک کنید.
الهه خوشنام
تحریریه: میهندخت مصباح