1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

"وقتی به سوریه فکر می کنم، اشک از چشمانم سرازیر می شود"

۱۳۹۷ آذر ۱۲, دوشنبه

بیش از ۶۰۰ هزار پناهجوی سوریایی به اردن پناه برده اند. حکومت اردن حتی از ۱.۳ میلیون مهاجر سخن می گوید. بعضی از پناهجویان سوریایی در ماه های اخیردوباره به کشور خود عودت کرده اند. اما برای بسیاری ها چنین چیزی امکان ندارد.

https://p.dw.com/p/39KrM
USA Flughafen Muslime
عکس: Getty Images/D. McNew

رابعه بالای قهوه تازه آب جوش می اندازد و پیاله های کوچک را پر می کند. برای خانواده های مهاجر، قهوه داغ یک چیز لوکس است، چون توانایی خرید دانه قهوه را ندارند. با چهار کودک اش او در یک آپارتمان دو اتاقه در حومه عمان، پایتخت اردن زندگی می کند. این خانم جوان با کاری که گاهگاه پیدا می کند و حمایت سازمان پناهندگان امرار معاش می کند. این یک زندگی دشوار برای این خانم چهل ساله سوریایی است، اما با وجود آن رابعه نمی خواهد به شهر زادگاه خود حمص برگردد. حداقل حالا نمی خواهد بازگشت کند.

رابعه می گوید: «من نگران پسر جوانم هستم که مبادا مبجور به خدمت سربازی گردد و یا تحت شرایط دیگری در سوریه کشته شود. کشته شدن پدرش هم به اندازه کافی دردآور بود.»

قبلا رابعه و خانواده اش در خانه شخصی در نزدیکی دیگر وابستگان شان زندگی می کردند. همسر رابعه نجار بود. علاوه بر آن رابعه با درآمد کمی که از نساجی به دست می آورد، خرج و مصارف کودکان خود را می پرداخت. اما بعدا جنگ آغاز شد و این خانواده به اردن فرار کردند. وقتی که شوهر رابعه از عمان به سوریه می رفت تا اسناد مورد نیاز را با خود بیاورد، دیگر بر نگشت.

به گفته رابعه شوهرش هنگام نوشیدن چای در خانه برادر زاده اش کشته شد. یک راکت به آن خانه اصابت کرده بود. این حادثه پنج سال پیش رخ داده بود. فاطمه و بسمه، دختران کوچک رابعه پدر خود را به یاد ندارند. خواهر بزرگ آن ها در آن زمان که پدرشان کشته شد، ده ساله بود.

دونا، دختر بزرگ این خانواده می گوید: «من نمی خواهم دیگر به سوریه بروم. یک دلیل اش این است که دیگر پدرم زنده نیست و دلیل دیگرش این است که واقعا کسی در سوریه زندگی کرده نمی تواند.»

Syrien - ar-Raqqa
ویرانی های به جا مانده از جنگ در سوریه عکس: Getty Images/AFP/D. Souleiman

سر پناه این خانواده در حمص از مدت ها به این سو تخریب شده است و وابستگان رابعه نیز هر کدام به محلی رفته و متفرق شده اند. رابعه می گوید: «برادرانم در لبنان زندگی می کنند. یک خواهر من به آلمان رفته است و خواهران دیگرم از حمص به حما رفته اند. مادر و پدرم در ترکیه زندگی می کنند.»

رابعه در اردن با گذشت زمان یک شبکه کوچک تاسیس کرد. فرزندان کوچکش به مکتب می روند، دختر بزرگش اش در اینجا ازدواج کرده است و رابعه در عمان خودش را امن احساس می کند. دقیقا مانند هدا. این زن ۵۸ ساله سوریایی با شوهر و دختر کوچکش در یک آپارتمان کوچک در شرق شهر زندگی می کند.

هدا می گوید: «ما نمی توانیم به سوریه برگردیم، چرا که خانه ما ویران شده است. ما دیگر هیچ سرپناهی نداریم. شوهرم بیمار است و نمی تواند کار کند تا پولی برای کرایه خانه تهیه کند. علاوه بر آن ما می ترسیم، چرا که سوریه امن نیست.»

هدا نیز از حمص آمده است. منطقه یی که او در آن زندگی می کرد، کاملا با خاک یکسان شده است. وقتی که هدا توضیح می دهد، ناامیدی در چهره اش دیده می شود. او امیدی به این ندارد که یک بار دیگر کشور زادگاهش را ببیند. شوهرش از بیماری دیسک کمر رنج می برد. خودش نیز به آله کمکی ضربان قلب نیاز دارد. به دلیل بالا بودن هزینه های درمان آن ها هنوز بی نهایت قرضدار اند. آنها به بازگشت به سوریه فکر نمی کنند و پولی هم برای بازسازی خانه شان ندارند.  

هدا گفت: «وقتی من به سوریه فکر می کنم، خاطرات زیادی را به یاد می آورم و ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری می شود.»

Allmeling, Anne/pa/af