1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

نابرابري زنان ومردان وعوامل آن درگفتگوباليلا آرزو

۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

حس مالکيت مردان بر زنان و نابرابري هاي حقوقي از جمله دشواري هاييست که در افغانستان دست و پاگير زنان و دختران جوان است.

https://p.dw.com/p/Gjch
بانولیلاآرزو
بانولیلاآرزوعکس: Laila Arezoo

به همين دليل هم دختران جوان در افغانستان کمتر مجال تبارز شخصيت مي يابند، حتي در بسياري موارد خود را مسوول حفظ آبرو و حيثيت خانواده دانسته و مردان خانواده نيز، با توجه به همين وضعيت

حق بلا قيد و شرط تصميم گيري در مورد زنان و دختران را از آن خود دانسته آنان را مال و ملک خويش مي پندارند.

دوشيزه ي جوان بانو ليلا آرزو در اين اواخر به همين موضوعات پرداخته است که آن را درگفتگويي به بحث گرفته ايم:

دويچه وله: خانم آرزو، با توجه به برخورد هاي مردان خانواده و نداشتن حق تصميم گيري زنان، مي شود به صراحت گفت که زنان را مردان جزء از دارايي خويش مي دانند؛ به باور شما چه روابط و دليلي سبب اين نوع برخورد در برابر زنان مي شود؟

ليلي آرزو: گرچند حس مالکيت مردان بر زنان يک بحث بسيار مهم است که ريشه در قرن ها پيش دارد و در عين حال نياز به پژوهش و بررسي بنيادي و عميق را از جانب صاحبنظران و متخصصان اين موضوع دارد، ولي من با سپاسگزاري از شما که نظر من را در اين رابطه سوال کرديد، با توجه به فرصت محدود مصاحبه، به صورت مختصر به عرض مي رسانم که: از نظر من يکي از دلايل عمده حس مالکيت و برترشمردن مردها نسبت به زنها ريشه در برداشت ها و آموزه هاي مذهبي دارد.

عوامل مهم ديگري که تشديد کننده اين موضوع مي باشد، به نظر من سنت و فرهنگ عامه جامعه مي باشد، که اساساً در جوامع مذهبي مردها از اهميت، ارزش و قدرت بالاتر و بهتر نسبت به زنها برخوردارند.

تکرار همين برتريت، به تدريج خود تبديل به يک سنت و رويه پايدار سنت شده و زمينه هاي تثبيت و تحکيم فرهنگ مردسالاري را فراهم کرده است.

در افغانستان که اکثريت جمعيت کشور را مسلمانها تشکيل مي دهند، دين شيوه زندگي و معيار رفتار خانواده ها را شکل مي بخشد و چگونگي نظام خانوادگي شان در چارچوکات سنت و فرهنگ بسته قبيلوي خلاصه مي شود؛ يعني بسياري از خانواده هاي سنتي تا حال به اين باور اند که زنها از خانه و مردها از صحرا اند و وظايف خانگي مثلاً آشپزي، ظرف شويي، لباس شويي، اولادداري و امثال اينها صرفاً وظيفه خانمها است و مردها فقط در بيرون کار کنند و خوراک و پوشاک و مشکلات اقتصادي را تامين کنند.

به اين دليل اکثر خانمها و دختران، از بس که با چنين تقسيم وظايفي خو گرفته اند، اين کاربرايشان تبديل به عادت شده تا آنجا حتي خودشان هم با کارهاي بيرون خودرا بيگانه مي دانند و پذيرفته اند که وظيفه آنها فقط در خانه و کارهاي خانه خلاصه مي شود.

مشکل ديگر اين است که تعداد زيادي از دختران و خانم ها بيسواد اند و يا از سواد ابتدايي برخوردارند. به دليل فقر اقتصادي و يا به دليل فقر فرهنگي، بسياري از خانواده ها فکر مي کنند که دختران شان همان دوره ابتدايي را هم بخوانند کافيست و ديگر لازم نيست به مکتب بروند و همين موضوع باعث تشديد عقب ماندگي جامعه زنان و گسترش روند خانه نشيني زنان مي گردد.

مساله ديگر اين است که در فرهنگ خانوادگي رايج در اکثر خانواده هاي افغانستاني، اساسا به پسران شان نسبت به دختران شان ارزش و برتريت قايل اند و اين موضوع را مي شود به سادگي در همان تولد فرزندان خانواده نيز متوجه شد که با تولد يک پسر در خانواده، ذوق و شوق و خوشحالي و خوشنودي خيلي زيادي به چشم ميخورد نسبت به تولد يک دختر.

در بسياري خانواده ها زماني از تولد دختر کمي راضي به نظر ميرسند که فرزند دختر نداشته باشند، در غيرآن، حتي تولد يک دختر سبب تولد غم و رنج تازه در خانواده مي شود.

همين حس نابرابري و برترشمردن پسر در خانواده سبب مي شود که فرزند پسر به مجرد تفکيک دست راست و چپ خود، خودرا تصميم گيرنده خانواده بدانند و تا آنجا که حتي تصميم گيري در مورد خواهر و مادرش هم دست او مي افتد.

و واضحاً همين طفل برتري طلب و تصميم گيرنده ي امروز، در آينده همان برادر، همان پسر ، همان پدر و همان شوهر در خانواده، و حتي همان مرد تصميم گيرنده و برتر در جامعه مي باشد و اين جزء چرخه ي توليد و تداوم فرهنگ و سنت مردسالاري چيزي ديگري نيست.

توانايي فزيکي مردها نسبت به زنها يکي ديگر از ابزار قدرت به شمار مي رود که زمينه ايجاد خشونت را فراهم مي کند و معمولاً در موارد مختلف، آن را مورد استفاده قرار مي دهند. زنان خانه نشين که سهم ضعيف يا هيچ سهمي از لحاظ اقتصادي در زندگي مشترک خانوادگي ندارند، وابستگي اقتصادي و عاطفي بيشتر به مردان دارند. در اين گونه خانواده ها مردها تعيين مي کنند که زنان شان کجا بروند يا نروند، چه بپوشند و يا نپوشند، يا چه کاري انجام بدهند يا ندهند و امثال اينها. به عبارت ديگر، اين هميشه مردها هستند که حرف اول را مي زنند ولي حوصله ي شنيدن دليل يا تحمل نارضايتي از جانب مقابل را ندارند. زنها نيز به خاطر اين که زندگي شان از هم نپاشد و يا مورد فحش و تنبيه بدني قرار نگيرند اکثراً از خوشي خود مي گذرند و اجبارأ حرف مرد خانواده را نسبت به خواسته و اراده ي خود، ترجيح ميدهند.

البته لازم به يادآوري است که من دراين بحث کوشش کرده ام بعضي از دلايل اين مسئله را که در افغانستان حتي در اروپا و کشورهاي مترقي هم، بين بسياري خانواده ها رايج است را رويش صحبت کنم. اميدوارم هموطنان عزيزم تصور منفي برايشان ايجاد نشود که من تمام خانواده ها را چنين فکر مي کنم. نه بلکه اين را هم اضافه مي کنم که بعضي از خانواده هاي افغانستاني ما چه در داخل و در خارج از وطن عزيز ما، خانواده هاي روشني هستند و با در نظرداشت ارزشهاي انساني به تمام اعضاي خانواده خود برخورد معقول و احترام آميزي دارند. يعني دختران شان همانند پسران شان از حقوق مادي و معنوي نسبتا مساوي برخوردارند و در جامعه هم با وجود ناامني، مشکلات فرهنگي و تعصبات زياد، در عرصه هاي مختلف هنري، فرهنگي، اجتماعي و سياسي فعاليت دارند. به عنوان مثال مي توانيم خانم الهه سرور که شجاعانه و آزادانه در مسابقه ستاره افغان شرکت مي کند و يا بانو عذرا جعفري که اولين شهردار زن در تاريخ افغانستان به شمار مي رود، نام برد. ولي متاسفانه، متاسفانه اين بخش در اقليت اند.

دويچه وله: البته شايد در اجتماع ديده باشيد و بدون شک در اين اواخر زياد حتمأ ديده و شنيده ايد که حتي مقامات رسمي افغانستان حد لباس پوشيدن و رفتار را براي زنان و دختران تعيين مي کنند،در حالي که اگر يک مرد ريش بماند، کمتر اتفاق مي افتد که زني مانع آن شود، با آن که شايد دوست هم نداشته باشد، ولي زنان بايد چادر بپوشند و مسووليت حفظ نام و آبرو مرد را به دوش گيرند، شما چه فکر مي کنيد دليل اين که دختران خود هم اين روابط را قبول دارند در چه نکته ي پنهان است؟

ليلي آرزو: البته ريش طالباني را مه هم دوست ندارم، ولي ريش اگر اصلاح شود و قشنگ باشد به چهره مرد همخواني داشته باشد بد نيست! اگر از شوخي بگذريم، من مخالف چادر به سر داشتن نيستم، ولي چادر داشتن نمي تواند مساوي با حفظ نام و آبروي مرد از سوي زن تلقي شود. اگر مسئله نام و آبرو باشد نام و آبرو را نمي شود با پيچيدن و فرو رفتن در پشت مثلاً برقع، حفظ کرد. من نام آبرو را بيشتر به انجام رفتار و کردار نيک، معقول و منطقي، و اخلاق و آگاهي و دانش و مثبت انديشي و خوش نگري نيز مصمم و صادق بودن در انسانها، به ويژه در زنان مي بينم. بعضي از خانمها هستند که بسيار محجوب اند ولي، کردار و گفتار ناشايست دارند. در عوض بعضي ها هستند که خيلي محجوب هم نيستند ولي از گفتار و کردار نيک و شخصيت وزين و باوقاري برخوردارند. و به همين شکل برعکس.

بنابر اين، من معتقدم که آدم به صفت يک زن و دختر بايد قبل ازهمه، به حفظ نام و آبروي خود ارزش بدهد تا اين که نام و آبروي مرد را در نظر بگيرد. خلاصه، من فکر مي کنم حفظ نام و آبروي خود، حفظ نام و آبروي ديگر افراد خانواده به شمار مي رود و اين خوب است به خود آدم شخصيت و اهميت مي بخشد.

تعيين حد لباس پوشيدن و رفتار زنان و دختران از جانب مقامات رسمي کار شايسته، معقول و دمکراتيکي نيست و به همين دليل من فکر مي کنم، اين خود فرد است که بايد تصميم بگيرد و بداند که چه بپوشد يا چه گونه رفتار پسنديده و معقول را تعيين و ارزش گذاري نمايد.

در بعضي موارد، دختران و زنان افغانستاني در اروپا، ديده مي شود که تا آن حد لباس کم به تن دارند که خودشان هم در آن احساس ناراحتي مي کنند و از نظر من اگر زنان و دختران همان حجاب لازم را مراعات کنند بد نيست و آن گونه لباس بپوشند که خودشان را در آن راحت احساس کنند.

ولي مسئله تعيين يونيفورم از جانب مقامات رسمي مسئله جداست که درين بابت بايد دليل و منطق و فوايد آن را مي بايد از خود اين آقايان پرسيد.

و اين که آيا دختران، اين گونه مقررات را مي پذيرند يا خير و اگر مي پذيرند چرا؟

شايد يک بخش آن مربوط به اين باشد که دختران ترجيح مي دهند که آن را بدون دليل بپذيرند تا اين مقامات سبب ممانعت و سد حضور آنها در اجتماع نشوند و يا حتا شايد بيشتر دختران به خاطر خواست خانواده هايشان به رعايت اين مقررات تن دهند و يا هم اين که با اين فرهنگ و اجبار عادت کرده اند.

دويچه وله: در زبان آلماني يک ضرب المثل است که مي گويند " زندگي کن و بگذار او هم زندگي کند" چه سبب مي شود که مردان افغانستان حق زندگي را از زنان مي گيرند و خودرا حامي و مالک زنان مي پندارند؟

ليلي آرزو : البته در رابطه به جواب اين سوال برمي گرديم به همان جواب سوال اول، متاسفانه همان حس مالکيت و برتري طلبي در مردان در بعضي موارد سبب حتي سلب حق زندگي زنان گرديده و اين سنت مردسالاري زنها را وا مي دارند بر اين که بيسواد و يا کمسواد مانده با کارهاي بيرون از خانه بيگانه و مسووليت ناپذير بوده و از لحاظ عاطفي و اقتصادي شديداً وابسته به مردان باشند و جرئت حتي حرف زدن در مقابل مردها را نداشته و هميشه بخاطر ترس از افزايش مشکلات خانوادگي به پذيرفتن هر نوع خشونت و تحقير و تنبيه تن بدهند.

ما در اخبار روزمره شاهد انواع مختلف خشونت و فاجعه بر سر زنان مظلوم هستيم. بعضي ازين مردان مردسالار بيرحمانه حتي به خود حق مي دهند که سرنوشت زنان را به بازي گرفته و حتي ديگر نگذارند که آنها به همان زندگي عادي هم ادامه دهند. دراين رابطه مثال هاي زيادي داريم. مثلاً سيدخان چهل ساله در بلخ هر دوزنش "معصومه" و "ريزه گل"، زن نوعروسش را با ضربات شديد تيشه به قتل مي رساند که پس از بازرسي دليل عمده اين فاجعه را فقر توضيح دادند که به خاطر رسم دو يا چندزني در همان منطقه، پدر سيدخان زن دومي وي را مي آورد و او هم بعد از مدتي به دليل اين که از عهده تامين حتي غذاي آنها برآمده نمي توانست، آن زنهاي بيچاره را چنين فجيعانه به قتل مي رساند.

يا زن ديگري در مزار شريف که توسط شوهرش با ريسمان خفه مي شود. به همين قسم نازيه 17 ساله که چهره معصومش بسيار اوقات پيش چشمم است، توسط شوهرش گوش و بيني بريده شده و به آن هم اکتفا نکرده با آب جوش سوختانده مي شود. او با وجودي که چنين جنايتي در حقش صورت گرفته در بيمارستان، به سر شوهرش قسم مي خورد که قدم غلطي برنداشته است.

اسيد يا تيزاب پاشي بروي 15 تن از دختران مکتب، نمونه ديگري از غلبه فرهنگ و سنت قبيلوي و بدوي است که در بخشي از جامعه ما جريان دارد قرباني اصلي اش زنان و دختران ما است. جالب است که يکي ازآن دختران قرباني در حالي که قسمت زياد صورتش با اسيد داغدار شده بود، در بيمارستان باز هم مي گفت که «اگر مرا بکشند هم بازهم به مکتب رفتنم ادامه مي دهم» که اين جمله او نمايانگر علاقه شديد او به تحصيل و شهامت وي در مقابل خشونت از جانب مردان است. ولي بسياري اند که از وهم و ترس اين گونه مسايل نمي توانند پا از خانه به بيرون بگذارند. به همين قسم صدها و هزارها فاجعه ي ديگر. در مقابل اين گونه مشکلات و اين سنت بسته و قبيلوي واقعأ چه بايد کرد؟

اين سوال بزرگ و در عين حال لازمي است که نخست عزم و همت و اراده زنان را مي طلبد.

من آرزو مي کنم که خداوند اين گونه مردهاي مريض جامعه را عقل و شفا بدهد و چنين فرهنگ و سنت هاي بدوي را که بستر ظهور چنين مردان مريضيست، با چراغ علم و دانش و تعقل و انسانيت روشن نمايد.

دويچه وله : خودت به عنوان يک دختر جوان آگاه چه پيامي داري براي خواهرانت که همين اکنون صداي خودت را مي شنوند؟

ليلي آرزو: من به عنوان يک عضو از جامعه زنان افغانستان معتقدم که ما همه قبل ازاين که دختر يا پسر و يا زن يا مرد باشيم انسانيم، وقتي ما به انسان بودن مان شک نکنيم و همت به خرج بدهيم، قطعاً به اعتماد به نفس دست مي يابيم و آن وقت خود ما يک انسان با ارزش هستيم. مي دانم که داخل جامعه آمدن کار مشکلي است، بسياري حضور مارا در اجتماع تحمل نمي توانند و به مجردي که ما را در جمع ببينند به اين فکر مي شوند که اين زن ها و دختران منحرف شده اند. ولي اين گونه طرز تفکر ها نبايد ما را منزوي بسازد و بايد تلاش کنيم تا چنين وضعيت تلخ و بي عدالتي و نابرابري را تحمل نکنيم و بيدار و آگاهانه سعي کنيم که اجازه ندهيم تا کسي ارزشهاي انساني ما را پامال نمايد. بلند بردن سطح فکري و اقتصادي ما با مطالعه زياد، چراغ راه کاميابي ما و بيرون آوردن ما ازين گردابها است. چون دانستن توانستن است، و مسئله عمده اين است که آن عده که در اجتماع کمي خود را يافته اند صادقانه وجود همديگر را در کنار هم بپذيرند و از همديگر نه احساس برتري کنند و نه دخالت و حسادت در امور همديگر.

به اميد روزي که همه به توانايي ها، استعدادها، ظرفيتها و ارزشهايمان پي ببريم و تلاش کنيم آنها را احيا کنيم و دست نيافتني هاي ناممکن را به دست بياوريم.

دويچه وله: سپاس از شما|، دوشيزه آرزو .