1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

مخفي بدخشي - شاعر تبعيدي شوربخت

۱۳۸۶ مهر ۱۲, پنجشنبه

مخفي بدخشي و محجوبۀ هروي راسزاوار است تا بهترين شاعر زنان نيمۀ نخست سدۀ حاضر خواند که هم ،صاحب ديوان اند و شاعري را جدي گرفته اند ؛ هم کلام شان از منظر ساختارو زيبايي شناسي استوار تر از ديگران است و هم به رغم ديگر سخنوران آن سالها، از مناسبت گويي فاصله گرفته اند.

https://p.dw.com/p/DH2p
لطیف ناظمی نقادادبی وادبیات شناس ، نویسنده این جستار
لطیف ناظمی نقادادبی وادبیات شناس ، نویسنده این جستارعکس: DW

مقصود من از کون ومکان آن يار است

نه ميل به جنت و نه خوف از نار است

تا چـــند کنـــــي نصيحتــــــم اي ناصح

ديوانـــه به کار خويشتن هشيــــار است

هر دو به قالبهاي قراردادي و صوري گذشته، دلبسته اند و هردو ، شعر عاشقانه مي سرايند.

شگفتي انگيز است که ميان زندگي شخصي آن دو نيز، همانندي هايي نمودار است . اگر مخفي تا پايان زندگي مجرد مي زيد و رنج تنهايي را بر تن هموار مي کند ؛ اما محجوبه با تأهل خود شکنجۀ تنهايي را تجربه مي کند و اندوه مشترک تنهايي، لحن و صداي هر دو را يک سان مي سازد.

محجوبه به بيان خودش از خانوادۀ( سرداران ترک) است و مخفي ار مير زادگان و حاکم زادگان بدخشان. هم خانوادۀ محجوبه اهل فضل و دانش است وهم از آن مخفي .

پيرامون زندگي مخفي بدخشي اطلاعات کافي و پاسخهاي شافي، در دست نيست و دليل آن هم اين است که تذکره نگاران معاصر در باب وي سکوت کرده اند و آنچه هم اينجا و آنجا نگاشته اند اندک است و متناقض مي نمايد. تذکره نگار نامبردار ميهن ما ، مولانا خسته، در (معاصرين سخنور) درکنار 186 سخنور کتابش ،نامي از شاعر زنان بر زبان خامه اش نمي آورد و در کتاب (ازيادرفتگان ) نيز او و محجوبه و ديگران هم در متن به فراموشي سپرده مي شوند و هم در تعلييقات استاد رضا مايل.

حتي در ( پرده نشينان سخنگو) که تذکرۀويژۀ شاعران زن است؛ مخفي غايب است و نامي از وي برده نمي شود. تنها غلام محمد غبار در ( تاريخ ادبيات افغانستان) پنج سطر بدون تاريخ، در باره اش رقم مي زند و بس.

باري ،مخفي دختر مردي است به نام مير محمود عاجز که شاعربوده است وا هل قلم که کتابي هم به نام ( چار باغ ) بدو منسوب است که اينک در دست نيست. برادرانش مير محمد غمگين ومير سهراب سودا هم ،شاعر بوده اند و پيداست در چنين خانواده يي بايستي قريحۀ او مي باليد و استعدادش شگفته مي گرديد وانگيزه ها و زمينه هاي سخنوري براي وي فراهم مي گشت.

نام اورا در ديوانش « سيد نسب »آورده اند (1) ودر دانشنامۀ افغانستان « سيده » و «سيدة النسب» گفته اند و لقب وي را« پاچا جان » نوشته اند (2) اما شاهمراد شاهي، دوست و منشي شاعر نام مخفي را« شاه بگم» مي داند و لقب وي را سيد نسب:

شاه بيگم بود نامش سيد نسب اورا لقب

دخت محمود شاه عاجز سيد عالي نسب(3)

اين ناهمگوني روايتها، برخاسته از انزواي تاريخي زنانکشور ما از يک سو و از دراز دستي و خودکامگي مردان در جامعه يي که خود سالاري آن را به دوش دارند؛ از سوي ديگراست که غيرت شان بر زنان خانواده چنان است که روا نمي بينند بيگانگان ازنام زنان و وابستگان شان ،آگاهي داشته باشند. بنا بر همين است که به جاي نامهاي اصلي زنان، القاب آشنايي چون کوکو جان ، شاه کوکو، شيرين جان ، شيرين گل و همانند اين نامها را مي نهند تا ديگران از نام واقعي زنان بي خبر مانند.

شاه عبدالله بدخشي مؤلف کتاب (قاموس بعضي از زبانها ولهجه هاي افغانستان) در پاسخ گرد آورندۀ ديوان شاعر که تصويري از مخفي تقاضا کرده بود ؛ مي نوسد:

« از اين که در بارۀ عکس وي نوشته کرده بودي ؛ تا حال در مطبوعات ما عکس برداري زنها معمول نيست .زينهار هوش کني که دنبال اين کار نگردي که مخفي حاضر نمي شود عکس بگيرد...شما عکس وي را خواستيد من حتي نتوانستم نام اصلي آن را پرسان کنم.» (4)

تولد وي را در سال 1258 در خلم نوشته اندو مرگ وي را در در سال 1342 در (قره قوز) که روستايي يي است در بدخشان.(5).

در خرد سالي وي ، پدر در ميگذرد و هشت ساله است که با برادران به قندهار و کابل تبعيد مي گردد و دوران آوارگي وي آغاز مي گردد و در جواني نامزد ش (سيد مشرب) را که محبوب وي وپسر عموي اوست از دست مي دهدو اندوه ديگري بر غمهايش افزون مي گردد.در روزگار امير حبيب الله خان ، رخصت بازگشت را به زادگاهش باز مي يابد و تمام زندگاني را در همان روستاي قره قوز به سر مي بردو ميسرايد. ديوان شعرهايش را پنج هزار نوشته اند(6) امادر ديواني که از مخفي در کابل چاپ شده است ؛ هفت مخمس، بيست و دو رباعي،شش بيت پراگنده و شست و پنج غزل گرد آمده است که شمار بيت هاي غزلها از چهارصد وبيست و نه افزون نيست و پيدانيست عدد پنج هزار از کجا سر بلند کرده است .

مخفي به رسم پيشينيان کوشيده است تا شست و پنج غزل خويش را با تمام حروف الفبا ي عربي مقفي يا مردف سازد تا وانمايد که طبع وي اين يارايي دارد که غزل هايش براي بيست و هشت حرف الفبا ، قافيه و رديف داشته باشد.

غزلهاي او به حوزۀ شعر تغزلي تعلق مي گيرند؛ آواي دل اند و سرشار از شور عاطفي و عاشقانه اگرچه غالب موتيف هاي اين غزلها تکراري اند اما شيوۀ کاربرد آنها، صور خيال تازه مي آفريند. بيشترينه بهره گيري وي از تشبيه و مبالغه است و گاهي هم با زبان ساده و دور از ابهام مي تواند بيتهاي زيبا بيافريند:

فدايت جان من قاصد چوبردي نامه ام سويش

زباني هم بگو احوال من آهســــــته آهســــــته

نبودت گر ســــــــر آزردن مخفي چــرا گفتي

سخن با مدعي در انجمن آهســـــته آهســـــته

يا در اين بيتها که شاعربا بهره گيري از شگرد مبالغه ، چنين نازک خيالي مي کند:

اگر بـــــه پيش تو جـانـــــا مرا گناهي هست

چه غم که زلف دوتاي تو عذرخواهي هست

به خاک ديد مرا قاتل و بــــــه حسرت گفت

هنــــــــــــوز در کفنش بوي آشنايي هست (7)

******

آب در ديدۀ خورشيد شود گر بيند

از رۀ ديدۀ من حسن داراي تـــرا

******

هرگز نبود لايق اين مرتبـــــــــه منصور

عشقست که بردار چه مستانه کند رقص

معشوق در شعر مخفي ويژگي هاي جنس مخالف او را دارد و در واقع همان معشوق غالب سخنوران مرد است . يوسف گونه است ؛ موجودي است با دستار وخط نورسيده بر رخسار.

آن يوسف من تا شده (مخفي) زبرم دور

ايـــــن کلبۀ تنها شــــــــــــده بيت الحزن من

******

مزن گل برسردستار ازين گلزار بيرون شو

اگـــــــر خواهي شوي از گفگو با باغبان قانع

*******

خط آمد بر رخت اي سيمتن آهسته آهستـه

برون شد سبزه ات گرد سمن آهسته آهسته

*******

جان من غم مخور ار خط به رخت گشت عيان

گرد گل سبــــــــــزه بود حسن دوبالاي تــــــــــرا

گاهي هم معشوق شاعر، همجنس خود اوست؛ ليلي است ونقاب بر رخ دارد:

هردم از ياد نـــــــــــــگاهي بر رخ ليلي وشي

همچو مجنون بوسه بر روي غزالان مي کنم

*******

جلوه گر شــد تا مـــــۀ روي تو از زيـــــــر نقا ب

گشت چون آيينه حيرانت نه من؛ صد همچو من

مخفي در روزگاري که آزادي اورا ربوده بودند احساس تنهايي و انزوا مي کند؛ خويشتن را در نامه هايش ,عاجزه و ضعيفه مي خواند . نام هنريش را مخفي نهاده است. به سان همۀ زنان آگاه از اين که زنان در جامعه اش، جنس دوم شمرده مي شوند وکسي حقي براي شان قايل نيست ؛ در رنج مي زيد.اما از اين که در سالهاي سالخوردگي او نسيمي اندک از آزادي، در خرگاه زندگي همجنسان او مي وزد شادمان است واز اين که سرانجام اين اقبال را يافته که دو سه سالي پس از رفع حجاب زنده بماند . سال 1333در نامه يي که به نفيسه شايق مدير مجلۀ ميرمن مي فرستد ، شادي خويش را از تحرک وجنبشي که در حيات بانوان کشور رخ داده است؛ چنين بازمي تاباند :

( خوش بختم که زنده ام و آرزوهايي که سالها در پيشرفت تعليم و تربيۀ طبقۀ نسوان در دل مي پروريدم الآن مشاهده مي کنم با آن که عمر اين ضعيفۀ ناچيز به هشتاد رسيده ؛ ضعف پيري ،اعصاب و اعضاي مرا خسته ساخته.» ( 8)

مخفي با آن که عمر درازي را نصيب مي شود اما با اميد هاي بر باد رفته و رنج فراق يار و ديار و شايد رباعي زيرين خوب ترين حسب حالي باشد ازوي و از عمر انباشته از رنج تنهايي و شکنجه هاي کشنده اش:

فرياد که از جهان پر ارمان رفتم

يک گل نگرفته زين گلستان رفتم

نکشاده لبي به خنده از جور فلک

با داغ دل و ديـــــــدۀ گريان رفتم

با غزلي، ياد اين شاعر تبعيدي شوربخت راتازه مي سازيم که هم رفتگان د رزندگاني فراموشش کرده بودند وهم ما زندگان، پس از مرگ اونيز، از يادش برده ايم.

ترک شوخم غم هجران نکشيده ست هنوز

آه مشتاق به گوشش نرسيده ســــت هنوز

نوزيده ست صبا بر سر زلفش گســــتاخ

چشم آيينه رخش سير نديده ســــت هنوز

جوش خـــــــط ،جلوه دهد حسن دلارايش را

سبزه بر گلشن رويش ندميده ســــت هنوز

کاش زاهد به ســــــــــر کوي تو آيـــــــد بيند

باغ خلدي که شنيده ست و نديده ست هنوز

دل شيدا و تمنـــــــــاي وصـــــــــالش مخفي

اين خياليست که در خواب نديده است هنوز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) حبيب نوابي. مخفي بدخشي.کابل:1366،انتشارات کميتۀ طبع ونشرج. د. ا.ص.د.

ياداشت : با خواندن اين عنوان پنداشته مي شود که خوانندهدکتابي را پيرامون نقد و يا آثار و افکار مخفي در برابر خويش دارد در صورتي که چنين نيست و کتاب ، دفتري از شعرهاي مخفي است منتها با مقدمۀ حبيب نوابي. دفتري از شعر هاي مخفي پيش از آن در زادگاه شاعر در 87 صفحه چاپ شده است و گزيده يي هم از وي در تاجيکستان، اقبال چاپ يافته است.

(2) دانشنامۀ ادب فارسي.جلد سوم،ادب فارسي در افغانستان. به سرپرستي حسن انوشه ،تهران: 1378

مؤسسۀ فرهنگي و انتشاراتي دانشنامه، مدخل مخفي بدخشي.

(3) نوابي.هنان،ص .ع.

(4) همان. صص.ل م.

(5)دانشنامه .همان مدخل.

(6)دانشنامه. همان مدخل

(7).آن گونه که مي نگريد ( گناهي) و (عذرخواهي) نمي توانند با( آشنايي) قافيه شوند. در غزل ديگري (تيشه) با ( توشه) قافيه گرديده است که نادرست است.از عيوب قافيه (سناد) و( اقوا) و (شايگان) را در شعرش مي توان يافت.

(8) نوابي. همان. صص.89.