محمود طرزي و تجدد
۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبهمحمود طرزي را پدر مطبوعات افغانستان لقب داده اند که هر گز اسم با مسمايي نيست . اين نام را کساني بر اونهاده اند که از ابعاد گستردۀ توانايي هاي طرزي ، يا اگاهي نداشتند و يا آن قابليتها را بها نمي دادند.
اگر مراد از پدر مطبوعات، ديرينه ترين انساني باشد که بساط روزنامه نگاري را در کشور ماپهن کرده است ؛بايسته بود تا اين لقب را ارزاني ميرزا عبداالعلي گردانندۀ شمس النهار ميکردند و به جاي اين خبط تاريخي، طرزي را پدر روزنامه نگاري مدرن کشور، ميخواندند که اين نام به راستي سزاوار اوست.
کساني که شماره هاي برجاي ماندۀ شمس النهاررا خوانده اند؛ گواهي خواهند داد که به هيچ روي نمي توان ،آن جريده را از نگاه محتوي ، انديشه ، شيوۀ خبر رساني ، ساختاروصفحه آرايي با نامۀ طرزي سنجيد.وانگهي طرزي همان سان که همه مي دانيم تنها روزنامه نگار نبود و اين حرفت بخشي از شخصيت او را مي ساخت.او انديشمند بود؛ نويسنده بود؛ شاعر بود ؛ مترجم بود؛ سياستگر بود؛ دو لتمرد بود؛معرف ادبيات مدرن بود ؛ بيگانه ستيز بود و فراتر از همه متجدد و هماورد جويي عليه سنت گرايي بود.
طرزي خود مي ديد که از سالهاي پسين سدۀ نزدهم ،مدرنيسم به مثابۀ جرياني تاريخي در عرصه هاي گوناگون چون فلسفه ، سياست ، علوم ، اقتصاد و هنر و ادبيات، سايه اش را هموار کرده است. طرزي خود مي ديد که در روزگار وي، مدرنيسم بر قدرت انسان براي بهسازي زندگي و تغيير و دگر ساني شکل محيط پيراموني ،با بهره گيري از دانشهاي نوين و فن آوري جديد ، مؤثر بوده است.طرزي بي آن که خود در جايي اشاره رانده باشد با اين پندار هگل که گفته بود جهان پيوسته در حال نوشدن و پيشرفت است، سر سازگاري داشت. او خود با چشم هايش نوشدن را در کشور هاي ديگر، نگريسته بود و هنگام بازگشت به ميهن، آن هم پس از غيبت بيست و سه ساله ، وضعيت ناهنجار و عقب ماندگي غمبار کشور، او را بر آن داشت که صداي اعتراضش را در برابر اين ناهنجاري ها بلند کند ووضعيت ناگوارکشور هاي اسلامي و تلقي نادرست غالب شهروندان کشورش از دين .دشمني و کينه توزي در برابردانش و تکنولوژي ، او را بر آن داشت تا دست به گونه يي روشنگري بزند.
از يک سو به سنت گريزي و سنت ستيزي روي کند و از سويي هم ،مخاطبان خويش را به پاره يي ازجلوه هاي تجدد و و مدرنيته آشنا سازد.طرزي بيخبر از اين نبود که سخن زدن از تجدد در جامعه يي که غرق در سنت هاي پوسيده و خرافه پرستي هاي ديرينه بود؛ نوعي خطر کردن است و او اين خطر کردن را پذيرفته بود.
از زبان (مي اسکينازي) بشنويم:
« محمود طرزي به افغانستان که برگشت يک عده افکار و نظرات تازه و واقعي را که در مدت اقامت در امپراطوري عثماني با آنها آشنا شده بود به افغانستان معرفي کرد و در طول دو دهه پس ار برگشت خود، نفوذ زيادي بر دربار وارد نمود . ان نظريات خود ضمن موضوعات مختتلف، در بارۀ آزادي ملي ، علوم ، انکشاف تکنالوجي ، اتحاد مسلمان ، کسب دانش و نقش زن در حيات فاميلي ، حيات اجتماعي و تعليم و تربيت در سراج الاخبار (1911ـ1918) که به اجازۀ امير نشر ميشد ؛ منعکس نمود،» (1)
محمود طرزي با راه اندازي جريدۀ سراج الاخبار در سال 1911،در راهي گام زد که تا آن زمان ديگران، حتي تصور ش را هم نمي کردند و اين راه تجدد طلبي بود درعرصه هاي گوناگون زندگي.
اونه تنها د راطلاع رساني و روزنامه نگاري، باب تازه يي را گشود که پيشينه نداشت ؛ بل در حوزه هاي مختلف انديشه نيز، راه هاي نو آييني را جستجومي کرد. عمده ترين نو آوري هاي طرزي را درعرصه هاي زير مي توان گواه بود:
ـ در عرصۀ آموزش و پرورش.
ـ درعرصۀ دانش هاي معاصر.
ـ در عرصۀ سياست
ـ در عرصۀ حقوق و آزادي زنان
ـ در عرصۀ ادبيات و زبان
1.د ر عرصۀ آموزش و پرورش:
سال 1903 ليسۀ حبيبيه بنياد نهاده شد با آموزگاران هندي و تني چند از معلمان داخلي ؛ولي اين مدرسه، خار چشمي بود به کژ انديشان تاريح زدۀ داخلي که هيچ گونه دانش نويني را بر نمي تابيدند و علم کيميا را جادو گري مي انگاشــــــــــتند. از اين رو، در آ ن رورگار سخن زدن از معارف جديد ،گناهي بزرگ تلقي ميگشت.طرزي به رغم جريان مسلط بر افکار عمومي ، از ضرورت معارف جديد گفت و دليرانه از آن پاسداري کرد.او در همان شمارۀ نخست سراج الاخبار، در غزلي ويژگي هاي عصرش را که عصر فن آوري ورشد تکنيک بود؛ آشکارا ساخت و فرياد زد :
عصر عصر موتر وريل است و برق
گامهاي اشتري بگذشت و رقت
کيميا از جمله اشيا، زر کشد
وقت اکسير آوري، بگذشت و رفت
شد هوا، جولانگۀ نوع بشر
وقت بي بال و پري بگذشت و رفت(2)
هنگامي که انجمن معآرف در کشور گشايش يافت طرزي نوشت:
« معارف، دانايي و شناسايي وباخبري است. از مفاد آن معلوم است که اين چيز ها تا چه درجه، مقدس ومعظم کلماتي است . مملکت جسد است روح آن معارف است . ملت خواب است بيداري آن معارف . وطن جماد است حيات آبادي آن معارف. هيج وطن ، بدون معارف نه ترقي مي کند نه بيدار مي شودو نه حيات مي يابد .» ( 3)
کارربرد واژ ۀ معارف و مکتب در آن عهد ،گونه يي مبارزه با سنت گرايي و مهر ورزيدن به دانش هاي معاصر بو د و روشنفکران و مشروطه طلبان که در انديۀ تغيير جامعه بودند جز آموزش علوم معاصر و گسترش مدارس سنخ جديد، راه ديگربراي تحول و تغيير نمي شناختند از همين رو طرزي و هوادارانش در نظم ونثر، مکتب و معارف را مي ستودند:
علم است چون جان ،جسم است مکتب
نور است عرفان؛چشم است مکتب
مکتب چه باشد سر چشمۀ علم
آب حيات است؛ جاري به مکتب
محمود گويد با نظم و با نثر
مدح و ثنايت، اسمست مکتب(4)
پيداست که دراين شعر هيچ گونه قافيه يي رعايت نشده است اما طرزي در پي زيبايي شناسي شعر نيست ؛او مي خواهد با ابزار شعر، انديشه هايش را بيان کند وبس. اما غزلي را که در ستايش معارف مي سرايد؛ آراسته تر و پاکيزه تر است:
اي نوهوس علم د بستان معارف
جهدي ميکن و مي شو توسخندان معارف
گر معرفت حق بودت مقصد و اقدام
اين جنس بيابي تو به دکان معارف
ور آرزوي ثروت و مسعودي دنيا
باشد هوست ،يابي زاحسان معارف
گرهردو بود مقصدت اي معرفت آگه
يابي به خدا باز زهميان معارف
محمود شناسايي هر چيز به دنيا
مبني شده بر پايۀ ارکان معارف( 5)
درروزگاري که سنت گرايان دانش رياضيات و علوم طبيعي را نفي مي کردند طرزي نوشت که: «هرگاه رياضيات خوانده نشود، از گردش شمس بر اطراف زمين و به وجود آمدن شب و روزچقدر چيز فهميده خواهد شد؟
اگر علوم طبيعيه و حکميه ديده نشود کيفيت ابر و باران و باد و حيوانات و نباتات ، چسان خواهد شد »
در آن روز گار سخن زدن از معارف جديد به گونه يي خطر کردن بود و کساني بدين کاردست مي زدند که آنان را جربزه يي بود .مگر سالهاي فراوان پس از طرزي در زمين داور قندهار، متنفذين محل مردم را بر نيا نگيختند که عليه مدارس جديد دست به شورش بزنند تا جايي که دولت ناگزير شد با بمباردمان هوايي غايله را خاموش سازد ؟ مگر اينک نزديک به صد سال پس آغاز سراج الاخبار در بيشترينه شهر ها کشور مدرسه ها را به آتش نمي کشند؟
هرچند در آن روزگاردر مرکز، مدرسه هاي سنخ جديد و جود داشت ولي از يکسو مشتاقان اين مدارس اندک بودندو از سوي ديگر نيروهايي وجود داشتتند که پيوسته در تلاش مسدود کردن اين مدارس ،به خصوص در انديشۀ بر انداختن حبيبيه بودند.بنا بر همين بودکه مدرسۀ حبيبيه پس از 14 سال ،تنها19 تن فارغ داده است.( 6)
ادامه دارد...