گلگشت بهاری در کوچه پس کوچههای شعر فارسی
۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سهشنبهبهار با آمدن هر سالهاش، نوروز را با خود به ارمغان میآورد؛ تنها تکرار بیملالی که گذشت سالها هیچ چیز از زیبایی آن کم نمیکند. برای همین هم شاعران ایرانی از ستایشگران همیشگی بهار بودهاند، یا دستکم برخی از آنها.
شاعران از هر واژهای، دستمایهای برای شعر خود ساختهاند. از عشق و معشوق و ساقی و ساغر، باده و پیمانه تا هجر یار و وصل معشوق که ادبیات هزار سالهی ایران را لبریز کرده است. بهار نیز از واژههایی است که اغلب شاعران ذوق خود را در تصویرگری و پرداختن به آن آزمودهاند.
تا پیش از انقلاب مشروطیت، شاعران تصویرگر چیره دست، با آمیزهای از بهار و یار، یا در هجر یار در بهار و یا از وصل دلدار در بهار، آنچنان تصویری در ذهن ما نقش کردهاند که بساط نقاشان زبردست را برچیدهاند. تصویری در خیال که با جهان مادی سر و کاری ندارد. "سعدی" شیرین سخن میسراید:
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
"حافظ" هم بلبل هجران کشیده از غم بهار را در دیدار با سرا پردهی گل، نعره زنان میبیند:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی بسمن خواهد داد
چشم نرگس بشقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سرا پرده گل نعره زنان خواهد شد
به این سوتر که میآئیم باز هم تصویرگران دیگری را میبینیم. "محمد تقی بهار" به باغ میرود و با نظارهی گل، مانند غنچه، پیراهن را از غم پاره میکند. همین نظارهی گل دستمایهی ترانهای میشود که درویش خان برروی آن آهنگ میگذارد و شجریان در دستگاه شور آنچنان شوری بر میانگیزد که من و شما هم رسیدن بهار دلکش را باور میکنیم.
"نادر پور" نیز بازگشت یار خود را از بهار سفر کرده میخواهد:
برخیز و با بهار سفر کرده باز گرد
تا پرکنیم جام تهی از شراب را
وز خوشههای روشن انگورهای سبز
در خم بیفشریم می آفتاب را
"عارف قزوینی" شاعر، آهنگساز و ترانه سرا، اما بهار دیگری را تصویر میکند. بهاری که با لالههایی دمیده شده از خون جوانان وطن آغشته شده است. به شاعران نزدیکتر به خود که میرسیم، باز هم بهار رنگ و بوی دیگر به خود میگیرد. بهار اگر چه چون بهار عارف خونین نیست، اما گویا بهاری است که بوی عید را به دنبال نیاورده است. "امید" میسراید:
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
گردی نستاندیم و غباری ننشاندیم
و یا "سایه" که بهارش آمده، اما گل و نسرین و بوی فروردین را نیاورده است. اما با وجود نرگس سر در گریبان و قمری بنشسته چون غریبان و درد و فتنهای که در گلزار افتاده، به بهار نهیب میزند که:
بهارا تلخ منشین، خیز و پیش آی
گره واکن ز ابرو، چهره بگشای
برآر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
لعبت والا، پا را از این هم فراتر گذاشته!
هفت سینش، سرشک و سوگ و سراب
سرب و سنگ و سموم و سرسام است
ساغرش پر ز تلخکامیها
سبزهاش پایکوب آلام است
شاید از میان شاعران هم عصرمان، تنها "ژاله اصفهانی" است که بهار را مژدهرسان میداند و تمام آرزوهای خود را از آن تمنا میکند:
بهار مژدهرسان، ای بهار مژدهرسان
به بزم و سنگر آزادگان گل افشان باش
پیام تازهی پیروزی و امید آور
برای منتظران، بهترین بهاران باش
در این میان ترانهسرایان هم بیکار ننشستند و از زمانی که رادیو، محلی برای پخش سرودههایشان شد، در هر بهاری، مضمونی را ساز کردند و بهاریهای نو سرودند. "بیژن ترقی"، ترانهی، "گل اومد، بهار اومد" را برای صدای پوران ساخت تا یار بداند که او همچنان در بهار نیز از او دور است!
برخی نیز تا آنجا پیش رفتهاند که بهارشان حتی خزان میشود و شعر را به خوانندهای واگذار میکنند که صدای گرفته و حزن آلودش طرفداران بسیار داشت. "داریوش رفیعی":
در بهار عشق و مستی من
شد فسانه رنج هستی من
دگر خزان گشته بهارم
کجا برم این دل زارم؟
بر خلاف داریوش رفیعی که با حزن به سراغ بهار میرود، "ویگن" با آن صدای گرم و شادی آفرین، شعر پرویز وکیلی را که عطاءاله خرم، آهنگی شاد بر روی آن نهاده، آنچنان گرم و شورانگیز میخواند که گویا واقعا شکوفهها از بادهای بهاری به رقص میآیند.
"شهیار قنبری" برخاسته از نسل استودیو طنین اما نگاهی کاملا متفاوت دارد. او از بهار بوی عیدی، بوی توپ و کاغذ رنگی به مشامش میخورد و اسکناسهای نوی لای قرآن. به این امید هم زمستان را سر میکند. کودکانه، با آهنگ اسفندیار منفردزاده در دهه چهل ساخته شد.
ختم کلام را فریدون مشیری برای دخترش که هم نام بهار است میسراید:
بهارم دخترم چون خندهی صبح
امیدی میدمد در خندهی تو
به چشم خویشتن میبینم از دور
بهاردلکش آیندهی تو