همدردی فضای مجازی با روزنامهنگاران دربند و روزنامهنگاری که خود را کشت
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبهدر بیستمین سالگرد «بیانیهی ویندهوک» که مبنای انتخاب سوم ماه مه به عنوان «روز جهانی آزادی مطبوعات» شد، «کمیته دفاع از خبرنگاران» میگوید لااقل ۳۴ وبنگار و روزنامهنگار آنلاین ایرانی در بازداشت به سر میبرند.«انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران» که دفترش پلمپ شده است میگوید بنا به آمار آنها لااقل ۴۵۰ روزنامهنگار در چندسال اخیر ایران را ترک کردهاند. سازمان «گزارشگران بدون مرز» میگوید نه تنها دهها روزنامهنگار ایرانی در زندان به سر میبرند و صدها تن مجبور به مهاجرت و فرار از کشور شدهاند، که دهها تن دیگر زیر نظر و کنترل نهادهای امنیتی و اطلاعاتی با هراس و دلهره به سر میبرند.
سه روز قبل از «روز جهانی آزادی مطبوعات» سیامک پورزند، روزنامهنگار پیشکسوت ایرانی که که در سال ۱۳۸۰ ربوده و یک سال و نیم زندانی و تحت شکنجه قرار داشت، بعد از سالها زندگی زیر نظر نهادهای امنیتی و ممنوعالخروج بودن، خود را از طبقهی ششم آپارتمان مسکونی خود به پایین پرت کرده و به زندگی خود پایان داد.
از سوی دیگر در روز جهانی آزادی مطبوعات، احمد زیدآبادی، روزنامهنگار زندانی که جایزهی جهانی آزادی مطبوعات «یونسکو» به او تعلق گرفته است، از زندان پیامی را به مراسم فرستاد، جایزهی خود را جایزهای برای همهی زندانیان عقیدتی کشور و روزنامهنگارانی که ناچاربه ترک کشور شدهاند دانست. او گفت:«این جایزه را خانوادهام به خصوص همسر و فرزندانم که علاوه بر آلام روحی این دوسال بیش از ده سال است که در هراس و اضطراب سندروم "زنگ خانه" به سر میبرند و با هر زنگ بیموقع یا به موقعی قلبهای کوچک و معصومشان به لرزه درمیآید تقدیم میکنم.»
این روزها همچنین تولد دیگر روزنامهنگار زندانی، بهمن احمدیامویی است که سالها در سرویس اقتصادی بسیاری از نشریات اصلاحطلب قلم زدهبود. این روزها در صفحهی «فیسبوکی» که به یاد او راه افتاده است، دوستان و همکاران سابق او خاطراتشان از همکاری و دوستی با او را مینویسند و تولدش را تبریک میگویند. همینطور در صفحهی فیسبوکی که به یادمان سیامک پورزند ساخته شده است، کاربران به بازماندگان این روزنامهنگار قدیمی تسلیت میگویند و نوشتههایشان در یادبود خاطرهی وی و خودکشیاش را به اشتراک میگذارند.اخبار روزنامهنگارن دربند ایرانی و وضعیت بد آزادی مطبوعات در کشور، از مهمترین اخبار چند روز اخیر فضای مجازی بود.
سیامک پورزند، روزنامهنگار روزهای خاطرههای رنگی
مهرداد لقایی، یکی از کاربران «فیسبوک» در یادداشتی نوشتهاست:«سیامک پورزند کارگردان و بازیگر آخرین اثر زندگی خود شد، اثری تکاندهنده و تلخ که یادآور چرخه معیوب استبدادزا و نخبهکش جامعه ماست.»
سیامک پورزند که در دوران پیش از انقلاب اسلامی، خبرنگار فرهنگی و سینمایی بسیاری از نشریات مطرح آن دوران بود، از اولین کسانی که سینمای جهانی و هالیوود را به مخاطب ایرانی شناساند. مهرداد لقایی در «فیسبوک» مینویسد:«سی و دو سال گذشت از روزگار خاطرههای رنگی، دورانی که سیامک پورزند با ستارگان محبوب سینما مصاحبه میکرد وبه بخش فرهنگی و سینمایی نشریهی محبوباش رونق میداد.»
مسعود بهنود، روزنامهنگار مشهور ایرانی نیز در وبلاگ شخصی خود در یادداشتی با عنوان «سناریو پیچ آخر تاریخ» دربارهی عشق و علاقهی پورزند به روزنامهنگاری فرهنگی مینویسد:«همیشه بلد بود قصههای شیرین بنویسد از پشتپرده زندگی شیرین آدمیان زیبا. شعرهای نصرت و فریدون مشیری میخواند. تحمل یک ساز خوشآوا نداشت و اشکش درمیآمد. نه، قصه سیامک قرار نبود اینطوری پایان گیرد. اهل تندی و خشونت نبود مردی که به افتادن برگی از درخت گریه میکرد، اهل درافتادن با کسی نبود چه رسد به حکومتی که داغ و درفش دارد.»
خبر خودکشی سیامک پورزند، واکنشهای متفاوتی از خشم و حیرت و بهت و تاثر را در میان کاربران موجب شد. بسیاری از کاربران فضای مجازی شجاعت او برای پایان دادن به زندگی خود و زندگی زیر یوغ ظلم و کنترل همهجانبهی ماموران امنیتی و رنج دوری از خانوادهی او را ستایش کردند.
یکی از کاربران «گوگل ریدر» نوشت:«یک جوان یا حتا یک میانسال اگر به اعتراض خودکشی کند، به "آخرین" کاری رو نیاورده که "میتوانسته" تا پایان عمر احتمالیاش انجام دهد. اما آن که هشتاد سال از عمرش گذشته باشد و پنجاه سال از این عمر را مثل سربازی آواره یکسر به کار و نوشتن و روزنامهنگاری مشغول بوده باشد و ده سال آخر را زیر حبس و فشار گذرانده باشد، درست در هنگامهای که واحد شمارش با مرگ، نه دهه و سال و ماه که روز یا حتا ساعت باشد، خودکشی بزرگترین و آخرین کاری است که "میتواند" انجام دهد؛ چه رسد به آنکه شیوهاش پرتاب خود از طبقهی ششم ساختمان باشد. من یکی، به احترام او میایستم و سکوت میکنم.»
«اجازه نخواهم داد جهان فراموشات کند»
در همهی یک دههی گذشته، همسر و دختران سیامک پورزند تلاشبسیاری کردند تا مقامات امنیتی جمهوری اسلامی به سیامک پورزند اجازهی خروج از کشور و ملحق شدن به خانوادهاش را دهد؛ از نامهنگاریها با بالاترین مقامات حکومتی و امنیتی تا دست به دامان سازمانهای حقوقبشری شدن. اما جمهوری اسلامی هرگز این اجازه را نداد که سیامک پورزند که در سالهای اخیر در تنهایی با افسردگی نیز دست به گریبان بود، نزد عزیزاناش برود.
آزاده پورزند، دختر کوچک سیامک پورزند و مهرانگیر کار، در یادداشتی در وبلاگ انگلیسی خود که به فارسی ترجمه شده و بارها در شبکههای اجتماعی همخوان شد، خطاب به پدرش مینویسد:«تو هرگز نخواهی مرد.تو بخشی از وجود من هستی.بالاخره توانستند تو را به کشتن دهند. اما من میراث تو را در این جهان زنده نگاه خواهم داشت. این مهمترین عهدی است که در زندگیام بستهام. هرگز فراموش نخواهم کرد که با تو چه کردند. هرگز فراموش نخواهم کرد که چگونه شکنجهات دادند. این یک عهد است. اجازه نخواهم داد که جهان فراموشت کند.»
بهزاد مهرانی، روزنامهنگار دربارهی دلتنگی او برای خانوادهاش در وبلاگ خود نوشت:«در اتاق کوچکش عکسهای همسر و فرزندانش را به دیوار آویخته بود. بسیار دلتنگ آنها بود. از خاطراتش میگفت و در میان خاطراتش کیسههای مملو از داروهایش را میآورد و در مورد بیماریهایش سخن میگفت. بسیار تاکید داشت که این داروها را دخترش برای او فرستاده است.این داروها برایش شفابخش بودند، نه از آن حیث که داروهای مرغوبی هستند، بلکه انگار برایش یادآور فرزندانش بودند که او را فراموش نکردهاند و به امید دیدار دوبارهشان زنده است.»
احمد رافت، روزنامهنگار قدیمی ایرانی ساکن ایتالیا نیز در یادداشتی در وبلاگ خود نوشت:«کمتر روزنامهنگاری بهای سنگینی را که سیامک پورزند در ۳۲ سال جمهوری اسلامی پرداخت، هزینه کرده است. سه بار در این ۳۲ سال به زندان رفت. بار سوم هرگز آزاد نشد، هرچند سلولش را به خانهای محقر منتقل ساخته بودند. سیامک پیشکسوت ما روزنامهنگاران بود. روزنامهنگار بود و روزنامهنگار ماند. از سال ۱۳۳۱ تا زمانیکه قلم را از دستش با زور گرفتند و صدایش را در حلقوم حبس کردند، روزنامهنگار بود و ماند.»
«تا آزادی بهمن احمدی امویی»
بهمن احمدی امویی، روزنامهنگار اقتصادی بسیاری از روزنامههای اصلاحطلب که به هفت سال زندان تعزیری محکوم است، به زودی ۴۲ ساله میشود. در صفحهی فیسبوکی که برای جشن تولد مجازی این روزنامهنگار دربند بهراه افتاده است، دوستان و همکاران بهمن از خاطرات کار با او سخن میگویند. نیلوفر رستمی نوشته است:«آقای احمدی امویی دبیر سرویس ما بود. هرچندساعت یک بار با خنده میپرسید خب خانم رستمی چه خبر؟ میگفتم هیچی! هیچ کاری نکردم هنوز. با خنده میگفت آفرین! خود هیچی هم خیلی کاره، همینطور ادامه بده و میرفت از کنار میز. من همیشه فکر میکنم چه انصافی داشت که در آن دورهی کوتاه همکاری هیچوقت عذر مرا نخواست.»
ژیلا بنییعقوب، همسر بهمن احمدی امویی که خود بعد از انتخابات مناقشهبرانگیر ریاستجمهوری بازداشت، به یک سال حبس تعزیری و ۳۰ سال محرومیت از روزنامهنگاری محکوم شد، در یادداشتی در وبلاگ خود نوشته است:« در تهران باران تندی می بارد و من به بهمن فکر می کنم.یکبار از بهمن پرسیدم در روزهای بارانی تو و بقیه بچه ها در زندان چه می کنید؟ گفت تقریبن همه میرویم کنار پنجرههایی که رو به بیرون باز میشود، بیرون آزاد که نه، حداکثر رو به حیاط زندان... در سکوت کامل به قطرات باران خیره می شویم وسکوت و سکوت...یک سکوت آکنده از غم ... نمیدانم دقیقن بقیه به چی فکر میکنند، اما من به تو فکر میکنم ژیلا! از خودم میپرسم الان ژیلا کجاست و چه میکند؟ احتمالن بقیه زندانیها هم به عزیزان خود فکر میکنند.»
FS/YK