1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

همجنس‌گرايى ملت و مذهب نمى‌شناسد

آكسل پريماوسى/ كيميا۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

همجنس‌گرايى ديگر واژه ناآشنايى نيست. مدتهاست كه پزشكان و روانشناسان به "همجنس‌گرايى" به چشم يك بيمارى نگاه نمى‌كنند و در پى "درمان" همجنس‌گرايان نيز نيستند. هرچند هنوز براى بسيارى، همجنس‌گرا همچنان يك فرد "غيرعادى" است.

https://p.dw.com/p/FG8N
همجنس‌گرايى محدود به يك مذهب يا تنها گروه خاصى از جامعه نيست
همجنس‌گرايى محدود به يك مذهب يا تنها گروه خاصى از جامعه نيستعکس: picture-alliance/dpa

در دانشگاه كلمبيا، هنگامى كه محمود احمدىنژاد، رييس جمهورى ايران، در سخنرانى خود اظهار كرد كه در ايران همجنس‌گرا وجود ندارد، بسيارى از اين سخن رييس جمهور، مبنى بر انكار همجنس‌گرايى در ايران متعجب شدند‌‌‌‌‌‌‌‌، چرا كه امروزه همجنس‌گرايى را نمى‌توان محدود به يك كشور، مذهب يا تنها يك گروه خاصى از انسانها دانست، هر چند در اين ميان شرايط براى همجنس‌گرايانى كه در جوامع مسلمان زندگى مى‌كنند دشوارتر است.

كنار آمدن با طرزتفكر اطرافيان كه نگاه‌شان به يك همجنس‌گرا، نگاهى است آميخته با داورى و طرد كردن اين انسانها‌ى به اصطلاح "غير عادى"، كار چندان آسانى نيست، اما گاهى دشوارى اين مسئله محدود به جوامع مسلمان نيست.

هلين دختر كرد تبارى است كه در برلين زندگى مى‌كند. والدينش سالها پيش از روستاى كوچكى در آناتولى به آلمان آمده‌اند و در شهرى كوچك در حومه كلن مستقر شدند. هلين نيز همانجا متولد شده و به مدرسه رفته است. هر چند كه سالهاى كودكى هلين مشابه بيشتر كودكان سپرى شد اما با اين حال در همان زمان هلين پى برده بود كه زنان براى او معناى ديگرى دارند: « خاله‌هاى من از همان كودكي براى من هميشه جذاب بودند و در كودكستان هم با زنها به خوبى كنار مى‌آمدم. تا اينكه در دوازده سالگى بود كه براى نخستين بار عاشق يك زن شدم، دوست صميمى‌ام. بعد در سيزده سالگى ديگر كم‌كم پى بردم و نشان دادم كه يك لزبين هستم. معلم‌هايم از اين موضوع آگاه بودند. در مورد من همه چيز خيلى سريع شروع شد و من هم از همان اول خيلى راحت با اين موضوع كنار آمدم.»

مامان، من عاشق زنان هستم

چهار سال پيش هلين شهر كوچكش را ترك مى‌كند و به برلين مى‌آيد. آمدن به برلين براى او معنايى بيشتر از وارد شدن به يك شهر بزرگ را داشت. پايتخت به هلين اين شهامت را مى‌دهد كه براى اولين بار براى مادرش آشكار كند كه او يك لزبين است. البته نه رو در رو، كه در يك گفتگوى اينترنتى : «‌به هر حال زمانى مى‌بايست اين موضوع آشكار مى‌شد. برايش نوشتم: مامان، من لزبين هستم. ده دقيقه گذشت و هيچ. بيست دقيقه، باز هم هيچ. از نيم ساعت گذشته بود كه خواهرم برايم نوشت: تو به مامان چه گفتى؟ من هم نوشتم، به او گفتم كه لزبين هستم. البته خواهرم از اين موضوع آگاه بود. دوباره برايم نوشت: مامان اينجا نشسته و گريه مى‌كند. نمى‌خواهد ديگر با تو صحبت كند. تازه يك سال پيش بود كه گفت اين موضوع را پذيرفته، هر چند هنوز هم آن را نمى‌فهمد. » البته مادر همچنان رازدار دخترش باقى مانده است. تا به امروز پدر هلين از عشق و گرايش او به زنان چيزى نمى‌داند.

پرچم رنگين كمان، نشان همجنس‌گرايان
پرچم رنگين كمان، نشان همجنس‌گرايان

براى هلين اين كرد بودن پدر يا عقايد او نيست كه باعث شده تا او

در اين باره با پدرش حرفى نزند، بلكه دليل اين درميان نگذاشتن چيزى فراتر از مذهب بوده:« شايد بهانه ساده‌اى باشد كه بگوييم، دليلش اين است كه پدرم كرد است، اما چيزى كه باعث شده تا من با او حرف نزنم، تنها به نوع رابطه‌امان بر مى‌گردد، كه به هيچ عنوان از آن نوع روابط پدر و دخترى نيست كه من اين نياز يا تمايل را داشته باشم كه با او از خودم بگويم. پدرم درباره من خيلى كم مى‌داند و هيچ وقت اين گرايش به حرف زدن با او را در خودم احساس نكردم. »

ما هم وجود داريم

هلين از خانواده‌اى مسلمان مى‌آيد اما با اين حال پدر و مادر سالهاست كه مذهبى به شمار نمى‌آيند. شايد همين نقش كم رنگ اعتقادات مذهبى خانواده‌اش موجب شده تا زندگى براى او در مقايسه با مهاجران مسلمان ديگر در آلمان كمى آسان‌تر باشد.

همجنس‌گرايى از ديد مسلمانان گناهى است نابخشودنى به همراه پيامدهاى دشوار. خانواده‌ها حاضرند تا هر آنچه مى‌توانند انجام دهند تا فرزندانشان "درمان" شوند. كوراى ييلماز گونه در انجمن «همجنسگرايان ترك» كار مى‌كند، جايى كه به هلين در همان روزهاى اول ورودش به برلين كمك كرد؛ انجمنى با قدمتى كمابيش ده ساله كه هر چند نام تركيه را يدك مى‌كشد اما مراجعانش بيشتر از آنكه ترك باشند، از مليت‌ها و كشورها‌ى مختلفند: « در سال، يك يا دو بار اتفاق مى‌افتد كه كسانى پيش ما مى‌آيند كه مجبور شده‌اند تا به اجبار ازدواج كنند. در حقيقت خانواده‌هايشان تصور مى‌كرده‌اند كه با ازدواجشان، هم‌جنسگرايى از سرشان به در مى‌رود يا اينكه پايانى مى‌شود براى حرفهاى در گوشى و پچ‌پچ همسايه‌ها. بوده‌اند كسانى كه خانواده‌هايشان را ترك كرده‌اند يا حتى تهديد شده‌اند. جدا از اين، عده‌اى هم فكر مى‌كنند‌‌، اين افراد بيمارهستند و مى‌بايست به روان‌پزشك مراجعه كنند.»

همين تصور عمومى بر بيمار بودن همجنس‌گرايان است كه هلين را به محله ترك نشين برلين، يعنى كرويتسبرگ، مى‌كشاند، جايى در جلوى جمعيت و در پشت ميكروفن. در اين محله مراسمى برپاست با حضور بسيارى از لزبين‌هاى مهاجر و سياهپوست. تصويرى كه به گفته هلين به زيبايى بيان مي كند كه آنها هم وجود دارند، كه آنها هم مثل فرزندان ديگران به حساب مى‌آيند. مهم نيست كه از كجا مى‌آيند، مهم اين است كه ذهن ديگران به اين تصوير عادت كند، چراكه شايد دختر بچه كوچك امروزشان، فردا زن جوانى شود در آن به همجنسانش بيشتر عشق مى‌ورزد تا به مردان.