نگاهى به «يك خط بلند استثنايى» اثر جديد هانا کرال
۱۳۸۴ بهمن ۶, پنجشنبهیهودیان و غیریهودیان ساکن دائمی خانه و نیز، آنهایی که هنگام سفر و یا فرار به آن پناه میبرند، همسایگان و دوستان، همگی در این داستان همچون قطعات ظریف موزاییک، اما بگونهای پیچیده و بغرنج در کنار یکدیگر آفریده شدهاند. و هریک از این قطعات تناسبی شگفتانگیز و دقیق با قطعات دیگر دارد.
در این کتاب همیشه و بازهم گروهی از آدمهای گمنام پدیدار میشوند. آنها را همچون در روزگار سیاهبختیهای یهودیان که به اردوگاهها فرستاده میشدند تشریح میکند. کولباری بر پشت میکشند که در آن افزون بر اثاثیهی محقرشان عکسهای خانوادگی و شمعدانهای روز «سبد» گذارده شده است. و آنگاه نویسنده به این راهپیمایی یک چیز شبحگونه و اسرارآمیز میدهد که در عین حال بسیار زیباست، و دیگر تصاویر برجستهای که برای همیشه در ذهن ماندنی میشوند. آنجا که از مولف پیر و کور شعرهایی که هیچکس بیاد نمیآورد یاد میشود و آن شاعر جوان که شعرهای خود را با گوشی سیاه و بلند و شاخمانند در گوش زن پیر فریاد میکند تصاویر پیوستهای هستند برای نشاندادن سرنوشتهای گوناگون هریک از شخصیتها بر روی یکدیگر.
هانا کرال از همان زمان که گزارشگر جوانی بود و با هفتهنامهی «پلیتیکر» همکاری میکرد، میخواست که دربارهی یهودیانی که از جهنم نازیها جان بدر برده بودند بنویسد. و آنگاه ماریک ادلمن را یافت که رهبر قیام محلهی یهودیان در ورشو در سال ۱۹۴۳ بود. او ناگهان تصمیم گرفته بود تا سکوتش را بشکند و خاطرات خود را برای دختر جوان گزارشگر هفتهنامه «پلیتیکر» بازگو کند. این گزارش که بزودی در کتابی با نام «تندتر از خدای مهربان» انتشار یافت، نام هانا کرال را بعنوان نویسندهای که آیندهای درخشان برایش پیشبینی میشد معروف کرد.
ماریک ادلمن در گفتگوهایش با هانا از ترس و وحشتی که بر محله سایه انداخته بود با همهی واقعیت سیاه و تلخ آن، اما با زبانی استهزاء آمیز سخن میگفت. این نوع بیان تنها شیوهای بود که ادلمن میتوانست برگزیند تا آنچه را که سالها روی سینهاش سنگینی کرده بود بردارد و هانا کرال نیز این شیوه را میپسندید و افزون برآن یک حقیقت ساده را دریافت که هراندازه داستانی هراسانگیزتر و سیاهتر و غمانگیزتر باشد، بایست به همان اندازه نیز، آرامتر بازگو شود.
و از همان هنگام در تمام کتابهایش از این شیوه بهرهبرداری میکند. در آغاز کار نویسندگیاش بیشتر دربارهی گزارشهای روز مینوشت و مایههای اصلی و شخصیتهای داستانهایش را در لابهلای گزارشهای خود جستجو میکرد و آنها را پرورش میداد. اما هنگامی که در سال ۱۹۸۱ از هفتهنامهی «پلیتیکر» جدا شد بیشتر به جست و جوی رد پای یهودیان پرداخت. او میخواست در نوشتههایش به انسانها، به امیدهایشان، به رویاهایشان و نیز، به شکستهایشان بپردازد.
آنا کرال هرگز نگران آن نبوده است که برخی از سرنوشتهایی را که او بازگو میکند کمتر باورکردنی برداشت شوند و نیز، در بند آن نیست که گفته شود، او اغلب خوانندگان خود را در برابر پرسشهای بیپاسخ میگذارد. او خود میگوید که نمیخواهد پاسخ روشنی بدهد. میخواهد تنها جهان را بازگو کند و از آنجا که این جهان بسیار پیچیده است، باید که آن را نیز با همین پیچیدگیاش نمایش داد.
بسیاری از منتقدین برآن هستند که برخی از داستانهای هانا کرال از زاویههای زندگی او برخاستهاند، اما خود او در اینباره چیزی نمیگوید. بجای آن میگوید که برای یک لحظهی کوتاه در زندگی بیگانهای وارد شدن، باید بسیار زیبا و هیجانانگیز باشد. میگوید، بررسی میکند که چگونه این سرنوشتها که او در کتابهایش مطرح میکند تاثیری ژرف بر یکدیگر میگذارند.
پرويز حمزوى