1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

نوجویی در ادبیات ایران به‌شیوه‌ای "برعکس"

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

"داستان‌هایی برعکس"، اثری است که از سی و دو حرف الفبا، سی و دو عكس از جاوید رمضانی و ده قطعه موسیقی از داریوش تقی پور ساخته شده که به همراه حركت، صدا و تصویر، از طریق لینك‌‌های متعدد با ‌یکدیگر در رابطه قرار می‌گیرند.

https://p.dw.com/p/HYGS
روی جلد کتاب "داستان‌هایی برعکس" از لیلا صادقی
روی جلد کتاب "داستان‌هایی برعکس" از لیلا صادقی

لیلا صادقی، در ایران به عنوان نویسنده‌‌‌ای نوجو شناخته شده است. این نویسنده‌ی جوان چندی پیش مهمان فستیوال "تصاویر زنان" شهر کلن بود و در شب گشایش این جشنواره، کتاب جدید خود را با عنوان "داستان‌هایی برعکس" معرفی کرد.

این اثر با چند رسانه به داستان‌گویی می‌پردازد: واژه، تصویر و موسیقی. حرکت، رنگ، صدا و افکت‌های صوتی هم در نقل این داستان نقش دارند. حروف الفبا، قهرمانان اصلی این داستان هستند. به عبارت دیگر "داستان‌هایی برعکس"، اثری است که از سی و دو حرف الفبا، سی و دو عكس از جاوید رمضانی و ده قطعه موسیقی از داریوش تقی پور، ساخته شده که به همراه حركت، صدا و تصویر، از طریق لینك‌‌های متعدد با ‌یکدیگر در رابطه قرار می‌گیرند. خواننده‌ی این "داستان‌های الفبایی"، خود با کلیک کردن روی این و آن لینک، در باره‌ی نحوه‌ی ادامه یا خاتمه‌ی داستان و نوع آن تصمیم می‌گیرد.

فریادی حرفی

مضامین انتقادی ـ اجتماعی، دستمایه‌ی اصلی این کتاب را می‌سازد که از زبان یک زن و مرد بیان می‌شود. حروف الفبای فارسی در شکل‌بخشی به شخصیت‌های داستان نقش مهمی بازی می‌کنند. لیلا صادقی در گفت‌‌وگویی که پس از معرفی کتاب با حاضرین داشت، در این رابطه گفت: «به عنوان مثال، حرف "ف" به شكل زنی است كه فریاد می‌كشد و دایره‌ی درون "ف" به شكل سر است و آن نقطه‌ی بالای آن، حالت دهانی در حال فریاد كشیدن را تداعی می‌كند، به همین دلیل اسم این داستان این‌است: فریادی زده می‌شود از من.» این داستان، ماجرای دردآور زنی را که در حال سنگسار شدن است، بازگو می‌کند.

اصولاً شخصیت‌های کتاب "داستان‌هایی برعکس" را، زن‌ها و مردهایی مدرن و در عین‌حال اسطوره‌ای می‌سازند: زن‌ها و مردهای امروزی‌ای که مثلاً درگیر رویدادهای افسانه‌ایی شده‌اند؛ اتفاقاتی که برای آدم و حوا یا بیژن و منیژه رخ کرده‌اند.

یک سال در انتظار نشر

"داستان‌هایی برعکس" در سال ۱۳۸۷ به صورت یک کتاب و یک لوح فشرده از سوی نشر نگاه در تهران به بازار آمد. لیلا صادقی برای نوشتن و تنظیم این اثر چند رسانه‌ای که ویژگی‌هایش در چارچوب ادبیات "هایپر تکس" می‌گنجد، ۶ سال وقت صرف کرده است. ناشر "داستان‌هایی برعکس"، می‌بایست برای کسب اجازه‌ی نشر آن یک سال تمام در انتظار رأی مسئولان وزارت ارشاد می‌ماند.

از لیلا صادقی تا به‌حال سه کتاب منتشر شده است‌: "ضمیر چهارم شخص مفرد"، "وقتم کن که بگذرم" و "اگر اون لیلاست، پس من کی‌ام؟". دویچه وله برای آشنایی بیشتر با کارهای این نویسنده‌ی جوان، با او گفت‌وگو کرده است:

دویچه وله: از شما به عنوان نویسنده‌ی آوانگارد در ایران نام می‌برند، با این عنوان موافقید؟

لیلا صادقی: تیترها به نظرم زیاد مهم نیستند. این‌که بگویند کسی آوانگارد یا پست مدرن یا هر چیز دیگری است، اهمیت ندارد. فکر می‌کنم هر کس در هر سبکی که کار می‌کند، مهم این است که کارش را با چه کیفیتی ارائه دهد. من سعی می‌کنم در کارهایم به جنبه‌های نو و تازه بپردازم، به راه‌های نرفته و تجربه‌های تازه که فضاهای تازه‌ای را با خودشان می‌آورند و مسلما مشکلات تازه‌ای هم برای نویسنده ایجاد می‌کنند.

چطور به فکر افتادید، شکل قراردادی و کلاسیک داستان‌نویسی را که بیشتر روی واژه تکیه می‌کند، تغییر دهید و رسانه‌های دیگر را هم وارد این عرصه کنید؟

من در رمان "ضمیر چهارم شخص مفرد" سعی کردم با تمرکز روی زبان، سبک جدیدی از داستان گویی را تجربه کنم. یعنی واژه‌ها را به عناصر داستانی خود تبدیل کردم و روایت داستان را با چگونگی چینش کلمات در کنار هم ایجاد کردم. یکی دیگر از ویژگی‌های کارهای من قالب‌مند بودن آن‌هاست، یعنی برای ایجاد جهان داستانی دنبال شبیه سازی قالب‌های بیرونی درون داستان هستم. مثلا شبیه سازی فرم ساعت یا برج‌های سال یا حروف الفبا به یک فرم برای داستان گویی. در مجموعه داستان "وقتم کن که بگذرم" و "اگه اون لیلاست، پس من کی‌ام"، عناصر تصویری را به عناصر زبانی اضافه کردم و با همنشینی و جایگزینی تصاویر و کلمات به روایت داستان پرداختم.

از آن‌جایی که دو کار قبلی من با دو نظام مختلف ارتباطی به داستان‌گویی می‌پرداخت، و من همیشه دلم می‌خواست که از حداکثر امکانات برای داستان‌گویی استفاده کنم، به فکرم رسید که به یک کار چند صدایی بپردازم که تنها مولف آن خودم نباشم. یعنی چند صدایی بودن از آن حیث که از نگاه چند مولف مختلف در زمینه‌های مختلف هنری نوشته شود. از عکس‌های دوست عکاسم، آقای جاوید رمضانی، خوشم می‌آمد. چرا که آن عکس‌های انتزاعی مملو بود از روایت‌های ناگفته. برای همین شروع کردم که روی آن عکس‌ها داستان بنویسم.

از آنجایی که در داستان‌های من هیچ وقت شخصیت‌ها اسم ندارند و این روایت‌های داستانی زبان محور هستند، برای شخصیت‌های خود از حروف الفبا استفاده کردم. یعنی عناصری که با چیده شدن کنار هم، گفتار یا نوشتار را ایجاد می‌کنند. این ایده به نظر خودم بسیار جالب بود، چرا که ترکیب این حروف الفبا منجر به ایجاد جمله می‌شد. این اولین باری نبود که از حروف الفبا استفاده می‌کردم. در مجموعه داستان "وقتم کن که بگذرم" نیز بسیاری از شخصیت‌های داستانی‌ام را با حروف الفبا نام‌گذاری کرده بودم.

اما در این‌جا این امکان برایم ایجاد شد که از حروف الفبا به عنوان یک قالب ساختاری و هم‌چنین مفهومی برای داستان‌گویی استفاده کنم. با مطالعه حروف الفبا در تاریخ ایران، متوجه مکتب نقشبندیه و حروفیه و غیره شدم که بسیاری از مسائل جهان را با ترکیب حروف الفبا پیش بینی و تجزیه و تحلیل می‌کردند. با مطالعه بیشتر دیدم که حروف را در عناصر چهارگانه دسته بندی می‌کردند، یعنی حروف آتشی، بادی، آبی و خاکی. همان‌طور که می‌دانیم این عناصر چهارگانه اساس تشکیل جهان هستند و ترکیب آن‌ها کیفیت‌های متفاوتی را ایجاد می‌کند و انسان‌ها نیز با توجه به تاریخ تولد خود در یکی از این عناصر تقسیم بندی می‌شوند. دیدم که می‌توانم از این ایده برای جهان داستانی خودم استفاده کنم.

در کار دوم خود از عناصر تصویری رایانه‌ای استفاده کرده بودم و از آن‌جایی که در فضای مجازی اینترنت با فضاهای تو در تویی مواجه می‌شویم که همه به هم لینک می‌خورند، دیدم که این فضا بسیار می‌تواند به ساختن جهان داستانی من کمک کند. چرا که شخصیت‌های داستان‌های من که همان حروف الفبا بودند، باید دائم با هم ترکیب می‌شدند و این ترکیب که حاصلش ایجاد جمله‌های جدید است، به نوعی ایجاد زندگی تلقی می‌شود.

لیلا صادقی، نویسنده‌ی نوجویی که در داستان‌سرایی چند رسانه‌ را به‌کار می‌گیرد
لیلا صادقی، نویسنده‌ی نوجویی که در داستان‌سرایی چند رسانه‌ را به‌کار می‌گیرد

در واقع ساختار این داستان به تدریج ایجاد شد و در طی هفت سال، شکل گرفت. کم کم دیدم که جهان این داستان به یک کهکشان داستانی تبدیل شد، به یاد آهنگ حرکات سیارات افتادم و احساس کردم که با نظام ارتباطی موسیقیایی می‌شود به این اثر غنا بخشید، به گونه‌ای که موسیقی تزئینی نباشد و دلالتگر باشد.

همکاری شما با "تصویر‌گر" و سازنده‌ی موسیقی چگونه است؟ شما چارچوب کار را برای آن‌ها تعیین می‌کنید یا آنان از نثر شما الهام می‌گیرند و به‌طور مستقل کار می‌کنند؟

برای بخش موسیقی، با چند آهنگ‌ساز مختلف صحبت کرده بودم. ولی یکی‌شان بیشتر از بقیه به فضای کارم نزدیک بود و درباره‌ی داستان و فضای آن‌ها با هم صحبت کردیم. برایش توضیح دادم که چطور حسی از آهنگ‌ها را می‌خواهم و بقیه را به حس خود آهنگساز و ارتباطی که با اثرم برقرار کرده بود، واگذار کردم. درباره‌ی تصویرها، بیش از صد اثر از جاوید رمضانی را دیده بودم، ولی آن عکس‌هایی را که احساس می‌کردم می توانم برایشان داستان بنویسم، انتخاب کردم و از میان آن عکس‌ها نیز در طول مدت نوشتن، بعضی را حذف و بعضی دیگر را جایگزین کردم. چون بعضی عکس‌ها خوب بودند، اما با فضای داستانی جور در نمی‌آمدند و مجبور می‌شدم، آن‌ها را عوض کنم.

چرا این کار را نمی‌توان یک "اثر موسیقیایی" خواند که بر آن نثری نوشته شده است؟ تقدم و تأخر نوشتن نثر و ساختن موسیقی در این میان تعیین‌کننده است؟

به این دلیل که اساس و شالوده کار، ادبیات است. وقتی کسی سی دی را در رایانه خود می‌گذارد، اگر فقط به موسیقی گوش دهد، روایت کاملی از داستان‌ها نخواهد داشت. دیدن عکس‌ها هم برای شکل‌گیری روایت داستانی کافی نیست. اساس کار متن داستانی است که با تقابل با عکس‌ها گاهی به نقیضه تبدیل می‌شود و گاهی به یک روایت چند جانبه.

در هر صورت، فقط ده قطعه موسیقی و فقط سی و دو قطعه عکس در این اثر وجود دارد، ولی چیزی حدود هزار و پانصد فایل داستانی هست که خوانش آن‌ها با موسیقی و عکس کامل می‌شود. یعنی تکنیک اصلی این کار که دادن انتخاب برای ادامه‌ی داستان است، در متن اتفاق می‌افتد و این متن است که با کمک موسیقی و عکس جنبه‌های دیگری پیدا می‌کند، ولی با این حال این سه نظام ارتباطی، یعنی متن، عکس و موسیقی در روایت داستانی هم پای هم حرکت می‌کنند و داستان را شکل می‌دهند.

شما روی این اثر شش سال کار کردید. آیا اصولاً خلق و سازش چنین آثاری "وقت‌گیر" تر از آثار کلاسیک است؟

یکی از علت‌های وقت گیر بودن نوشتن این اثر این بوده که تا به حال چنین تجربه‌ای در ایران وجود نداشته است و من در همه مراحل آن با مشکل رو به‌رو شدم. برای برنامه‌نویسی آن سه برنامه‌ی مختلف را محک زدم تا در نهایت برنامه دایرکتور مرا به هدفم نزدیک کرد. مبالغی که برای بستن این کار در نظر گرفته می‌شد، بسیار بالا بود و در ضمن معلوم نبود که کیفیت مطلوب مورد نظر نویسنده ارائه شود. کار آنقدر گسترده بود که برنامه‌نویس ممکن بود این همه لینک‌های مختلف را با هم قاتی کند. این‌که کدام داستان به کدام داستان‌ها باید لینک بخورد. برای همین هم از لحاظ هزینه وهم از لحاظ کیفیت ارائه اثر به صرفه دیدم که معلم خصوصی بگیرم و خودم کار را ببندم. بعد مسئله گرافیک کار بود که گرافیست‌ها هم مبالغ زیادی را تعیین می‌کردند و بارها و بارها گرافیک اثر را تغییر دادم با توجه به نظرهای مختلفی که از افراد هنرمند در زمینه‌های مختلف می‌گرفتم و از یکی از دوستان گرافیستم نیز نظر گرفتم و بالاخره بعد از چهار پنچ باری که گرافیک کل کار را تغییر دادم، به گرافیک مطلوب رسیدم.

موسیقی آن هم پروسه‌ای طولانی داشت و همه این‌ها را که از سر گذراندم، رسید به مجوز گرفتن و بعد چاپ و نشر که در همه آن مراحل هم مجبور بودم پا به پای ناشر و صحافی و قالب ساز و چاپخانه و غیره حضور داشته باشم. چون این تجربه برای هیچ ناشری وجود نداشت و خودم مجبور بودم نوع تیغ جلد و تا خوردن آن و حتی قرار گرفتن سی دی را نظارت کنم. خلاصه یک تنه این همه کار کردن، بسیار دشوار بود و متاسفانه یک کاری که می‌بایست به صورت تیمی انجام می شد، به دلیل علاقه وافر خودم برای به ثمر رسیدن کار، یک تنه انجام شد. کاری که باور نمی کردم که بالاخره به پایان برسد.

چه انگیزه‌ای سبب می‌شود که ناشران ایرانی در این زمینه سرمایه‌‌گذاری کنند؟ استقبال عمومی از این کتاب چگونه بوده؟

شاید یک ناشر وقتی به کسی مثل من پیشنهاد می‌دهد که کارم را چاپ کند، دقیقا نداند که سراغ چه جور کاری آمده است و فقط یک کار متفاوت را برای کارنامه‌ی کاری خود بخواهد داشته باشد. اما خوشبختانه ناشرانی که سراغ من می‌آیند می دانند که با یک نویسنده کلاسیک نویس عادی سر و کار ندارند، در نتیجه در انتخاب طرح روی جلد و برعکس نوشتن اسم من دخالتی نمی‌کنند و همه را به خودم واگذار می‌کنند.

درباره استفبال عمومی باید بگویم این نوع کارها به مرور مخاطبان خودش را پیدا می‌کند. کار اولم وقتی درآمد، مخالفان زیادی داشت. وقتی کار دوم من چاپ شد، تازه بعضی‌ها با کار اول ارتباط برقرار کرده بودند و کار دوم را پس زدند. به مرور کار دوم و سوم نیز جایگاه خودش را پیدا کرد. این کار هنوز در ایران ارائه نشده. البته یک‌بار در دانشگاه علامه طباطبایی درباره آن صحبت کردم و آن را نمایش دادم که خیلی‌ها خوششان آمد و دائم پیگیری میکردند که بالاخره کی این کار چاپ میشود. خوشبختانه بالاخره بعد از مشکلات و سختی‌های چند ساله در روند شکل گیری این کار، کار چاپ شده است و بعد از عید نوروز قرار است که پخش شود.

برخورد رسانه‌ها و نقد‌نویسان ادبی با کتاب‌های شما چندان مثبت نبوده است. این واکنش‌ها شما را برای ادامه‌ی کار دلسرد نمی‌کند؟

خب، معمولا رسانه‌ها به متفاوت بودن کار اشاره می‌کنند، اما اصولاً موافقان زیادی ندارد. کسانی که کارهای متفاوت انجام می‌دهند، انتظار استقبال عمومی هری پاتر گونه ندارند. این طور کارها به مرور جای خودشان را باز می‌کنند. البته این سوال را از خیلی از نویسنده ها اگر بپرسی، در پاسخ می‌گویند، بسیار خوب است که این یک نوع تبلیغ برای کار خودشان محسوب می‌شود. اما اگر صادقانه بخواهیم بگوییم، ناشران دنبال فروش هستند و این‌که یک کاری به مرور مخاطب پیدا کند، معمولاً برایشان قابل درک نیست.

برخورد مراجع سانسور با این آثار متفاوت، چه تفاوتی با برخورد آنان نسبت به آثار دیگر داشت؟

فکر می کنم سانسور کردن این سوال بهترین پاسخ به آن باشد.

طرح آتی شما؟

کار بعدی من یک فیلم ـ داستان است به نام "نقطه‌هایی که پر نمی‌شوند". این داستان از هفت بخش تشکیل شده که شش بخش آن از زاویه‌ی دید زن در کتاب روایت می‌شوند و یک بخش آن از زاویه‌ی دید مرد که به صورت یک فیلم کوتاه است.

مصاحبه‌گر: فهیمه فرسایی

تحریریه: داود خدابخش

پرش از قسمت در همین زمینه