مهاجرت یهودیان آلمانی • گزارش از نمایشگاهی در شهر بُن
۱۳۸۶ خرداد ۹, چهارشنبهدر این نمایشگاه، بخشهایی از فیلمهای مختلف، مصاحبهها، ایستگاههای شنیداری ودیداری همچنین خاطرات گریز و سرنوشتهای یهودیهای آلمانی که به فرانسه، پرتغال، شانگهای، آمریکا یا آمریکای جنوبی مهاجرت کردهاند، به عموم عرضه میشود. داستان برخی از مهاجرتها شبیه به سفری سردرگم به دور دنیاست. در بسیاری از موارد مهاجران در برابر درهای بسته قرار گرفتند. در بریتانیا حتا در آغاز جنگ این تازهواردها را دشمن دانسته و تعدادی از آنها را به استرالیا و کانادا تبعید کردند.
این نمایشگاه تا هفتم ژوییه امسال برای بازدید عموم آزاد است.
در حین گذر از نمایشگاه، به داستان زندگی افراد سرشناسی چون ورنرماکس فینکلشتاین (Werner Max Finkelstein) و میشائل بلومنتال (W. Michael Blumental) که درحال حاضر مدیر موزهی یهودیان در برلین است، برمیخوریم. میشائل بلومنتال در دوران رژیم نازیها به شانگهای رفت و از این طریق از فاجعه کشتار یهودیها گریخت.
با ورود به سالن نمایشگاه، با دیوار بلندی که تعداد زیادی عکسهای سیاهوسفید روی آن چسبانده شده، روبرو میشویم. مثلاً یک خواهر و برادر در لباس محلی، آلبرت انشتین همراه با چندی از دوستانش، پسربچهای با چشمانی پر از رؤیا با روپوش مدرسهی ابتدایی و عکسی از یک خاخام که در حال خواندن نوشتهای است. اینان همه شهروندان آلمانی بودهاند. آنان نه تنها خود را در پیوند با فرهنگ آلمانی میدانستند، بلکه خود، بخشی از این فرهنگ بودند: در مارس ۱۹۳۲ مارگارته گولدشتاین (Margarete Goldstein)، مدیرعامل یک فروشگاه و عضو هیئت مشاوران کنیسهای در هاملن (Hameln) در یک سخنرانی در کنیسه میگوید: «برای ما یهودیان آلمانی، آلمانیگرایی یک سرنوشت مشترک است که بیچونوچرا از چند صد سال پیش تا به حال مارا با ملت آلمان درآمیخته است.»
بازماندگان سخن میگویند
روی تابلویی در نمایشگاه نوشته شده که ۵۰۰ هزار یهودی در آلمان میزیستهاند که بیش ازنیمی از آنان در دوران نازیها مجبور به ترک آلمان شدند و تقریباً ۲۰۰ هزار تن از آنان قربانی کشتاردستهجمعی در آن زمان شدند. در گوشه وکنار نمایشگاه به کسانی که از این فاجعه جان سالم بسر بردهاند بر میخوریم و آنها را بوسیلهی ایستگاههای دیداری و شنیداری مختلف میبینیم و میشنویم، از جمله ورنر لوونهارت (Werner Löwenhardt)، هنرمندی که که روی دیوارعکسها با روپوش مدرسه دیده میشود. نوشتههایی از دفتر خاطرات یک نویسنده به نام مارتین هاوزر (Martin Hauser)، نشان میدهد که سالها قبل از روی کار آمدن نازیها رفتار خصمانه علیه یهودیان بسیار رایج بودهاست. او از یک برخورد خشونتآمیز با خود در سال ۱۹۲۹ حکایت کرده است.
سانت لویس سرنوشت آنان راتعیین کرد
کشور آلمان را ترک کردن برای بسیاری ازیهودیان با موانع بسیاری مرتبط بود. سرنوشت بسیاری که درماه مه سال ۱۹۳۹بر کشتی سانت لویس (St. Louis) سوار بودند، گویای گوشهای ازاین مشکلات است. آنان بندر هامبورگ را به قصد آمریکا ترک گفتند، به دلیل آنکه در کوبا به این کشتی اجازه لنگر اندازی داده نشد، کاپیتان کشتی فرمان بازگشت به اروپا را صادر کرد. نیمی از مسافران قربانی ترور نازیها شدند.
در نمایشگاه روی یک مونیتور تعدادی از کسانی که از این ماجرا جان سالم بدر بردند، دیده میشوند. سونیا شْترنبرگ (Sonja Sternberg) یکی از آنان است، او در آن زمان طراح لباس بوده و در سال ۱۹۳۹ به بریتانیا گریخته بود.
آغاز
اول آوریل ۱۹۳۳ فرمان بایکوت علیه مطب پزشکان، مغازهها، دفاتر وکلا و فروشگاهها که صاحبان آنان به دین موسی اعتقاد داشتند، شروع شد. مدت زمانی بود که پرچمهایی با طرح صلیب شکسته، اونیفورم قهوهای سربازان و صدای چکمههای آنان روی سنگفرش خیابانها، چهرهی شهرها را تغییر داده بود. تابلوهایی با نوشتهی "برای دفاع" (zur Abwehr) وپلاکاردهایی با شعار "از مغازه و فروشگاههای یهودی خرید نکنید"، مرسوم شده بودند. عکسی در این نمایشگاه چند سربازنازی را نشان میدهد که در حال چسباندن یکی از این پلاکاتها روی ویترین یک بوتیک هستند.
یهودی دشمن است
"یهو دیان باید اززیرپوشش حقوقی آلمان بیرون بیایند." یک پلاکارد آن زمان چنین فراخوانی میدهد. روی عکسی از شهر بُن در خیابان رِمیگیوس (Remigiusstr.) پرچمی با نوشتهی "یهودی دشمن است" در کنار پرچم صلیب شکسته درهوا تکان میخورد. پیام برای همگان روشن بود، قلمروی آلمان باید از یهودیان پاک میشد.
قانونجدید استخدام دولتی دستاویزی صوری برای این شد که یهودیان را از کارشان برکنار کنند. در سال ۱۹۳۷ اجازهی طبابت از پزشکان یهودی گرفته شد.
یک قوطی قهوه با آرم شرکت کِمپینسکی (Kempinski) دیده میشود، این شرکت از صاحب یهودی آن گرفته شده و به کسانی با خون آریایی اعطا شده بود.
حتا کودکان نیز با بازیهای فکری گوناگون به سمت افکار ضد یهودیت کشانده میشدند. در یکی از این بازیها به نام "یهودیها بیرون" ، بچهها میبایست با تردستی بوسیلهی یک تاس تا آنجا که ممکن است در بازی "یهودی" جمع کنند و آنها را به اصطلاح به فلسطین بفرستند؛ با کلمات "به طرف فلسطین" بازی پیش برده میشد.
مهاجرت به اصطلاح قانونی یهودیان
دررژیم فاشیستی قانون راهگشای پیگرد یهودیان بود. یهودیان از ترس آلمان را ترک میکردند. چمدانی در گوشهای از نمایشگاه با یک ایستگاه شنیداری این مهاجرت اجباری را یادآور میشود.
تا سال ۱۹۳۸هنوز مهاجرت یهودیان از آلمان ممکن بود. روی نقشهای در نمایشگاه میتوان رشد مهاجرت را در آن زمان دقیقاً مشاهده و بررسی کرد. مالیات فرارازقلمرو نازیها بالا رفت، اموال یهودیان مصادره شده و از طریق ادارههای مالیاتی هر منطقه به مزایده گذاشته شدند. درنمایشگاه دیواری به شکل قفسه، که در آن پروندههای زیادی چیده شدهاند، سمبلی برای جمعآوری اطلاعات این جریانها است.
هرشخص یهودی اجازه داشت ۱۰۰ کیلو بار همراه خود ببرد. آنان چه چیزهایی را با خود میبردند و راستی ۱۰۰ کیلو وسیله چقدر است؟ متأسفانه این پدیده در نمایشگاه نمایانده نمیشود.
آتش زدن کنیسهها
در شبهای نهم تا دهم نوامبر ۱۹۳۸ کنیسهها به آتش کشیده شدند. فقط خردهکاغذهای توراتها و یک تاج تورات از کنیسههای برلین و کلن باقی مانده است که در این نمایشگاه دیده میشوند. همچنین کارتپستالی به نمایش گذاشته شدهاست که در آن زمان از شهر نورْنبرگ (Nürnberg) فرستاده شده است که روی آن جای خالی یک کنیسه دیده میشود با برچسبی با این نوشته: چیزی که در این محل وجود داشت برای همیشه از نورْنبرگ تبعید شد.
کشورهای مقصد مهاجرت
در ادامهی نمایشگاه همهی کشورهایی معرفی میشوند که یهودیان در دوران رژیم فاشیستی به آنجا مهاجرت میکردند. کشورهای هلند، فرانسه، بریتانیا و غیره از این قبیل بودند. کسانی که به کشور همسایهی شرقی و به پراگ میرفتند، در ابتدا به ایستگاه راهآهن ویلسون (Wilson) میرسیدند و از آنجا خود را به کمیتهی امداد انجمن یهودیان معرفی میکردند. این کمیته در کنار چیزهای دیگر آشپزخانهای داشته که در آن سوپ برای تازهواردان پخته میشده است.
صفحهی اول یک روزنامهی هلندی با تیتر "دوستان، پشت در" در تاریخ چهاردهم مه ۱۹۳۸ نمایانگر این است که بسیاری به این کشور راه داده نمیشدند.
سفری بیانتها با تعلقات شخصی
روی سکویی در نمایشگاه چند چمدان چیده شده که سمبل همهی آن چیزهایی است که مهاجران با خود میبردند. در ایستگاههای شنیداری این امکان وجود دارد، که بازدیدکنندگان به متنهای ادبیای دربارهی ترک وطن و تبعید گوش دهند. در این متنها از چیزهایی چون گرمای طاقتفرسا و ازدحام جمعیت درون کشتیها، از یهودیانی که نقاط مختلف آلمان آمده بودند و در کنار هم دراتاقهایی تنگ تاریک جمع شدهاند و ازکشتیهایی که به دلیل نداشتن بار متعادل مانند یک پوست گردو به این طرف و آن طرف تاب میخوردند، سخن میرود.
مقصد برای برخی آمریکا بود و برای گروهی شانگهای، زیرا که در آنجا محدودیت ورود به کشور وجود نداشت. در این شعرها همچنین سخن از انتقال کودکان به انگلیس و سوئد به میان میآید. مثلاً در شعری از ماکس هیمن (Max Heimann) در بیستم ماه مه ۱۹۳۳ که برای دخترش نوشته است، میشنویم: «تو سفر میکنی و ما اینجا میمانیم. همه جا سرسبز است، نسیمی میوزد و بهار فرا میرسد، تو هنوز خیلی جوان هستی و پیر، ما هستیم...»
در این نمایشگاه میتوان سرنوشت چند انسان را از ابتدای آوارگی تا انتهای داستانشان دنبال کرد و به گوشه کوچکی از فاجعهای عظیم پی برد.