«ملاقات با همه، حتی با شیطان» • گفتوگو با حسین مهری (۱)
۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبهحسین مهری، دو سالی سردبیر مجله روشنفکر و پس از آن مجله جوانان رستاخیز و روزنامه ی آیندگان بوده است. او که پیش از وقوع انقلاب برای ادامهی تحصیل به پاریس رفته بود، در همان سالهای آغازین به جرگه همکاران دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر رژیم پهلوی پیوست. ترور دکتر بختیار او را نیز به لس آنجلس، محل تجمع رسانههای برونمرزی کشاند. همکاری او با رادیو بیست و چهار ساعته بیست و یک سال دوام آورد. شهرت او در خارج از ایران به دلیل گفت و گوهای ژرف و آگاهانه اش با مشاهیرادب و فرهنگ و سیاست ایران است.
در میان این مصاحبهها گفتوگویی جنجالی با حجت الاسلام صادق خلخالی، حاکم شرع جمهوری اسلامی جایگاهی ویژه برای خود دارد.
"صد میلیون عرب" نوشته تیری دژاردن، "و سایگون سقوط کرد"، از پل دریفوس، "جنس دومِ" سیمون دو بووار، و ....همچنین "پائیز پدر سالارِ" گابریل گارسیا مارکزاز جمله کتابهائی است که او به فارسی برگردانده است."یاداشتهای پاریس"، "صدای پای دگرگونی" و همچنین دو کتاب "صد مقاله" و "صد و بیست روایت" که به تازگی منتشر کرده، مجموعه مقالات او در درازای عمر روزنامه نگاریش است.
او جامعهی ایران امروز را بیقرار و بیشکیب میداند و میگوید: «تناورترین قدرت در جامعهی کنونی ایران نه یک سازمان حزبیست، نه یک جرگهی چریکی. برومندان این جامعه از چریکها و از چریکشیدایی بیگانهاند. از ایدئولوژی و مسلک جدایند و در مقاومت خدایند. برومندان این جامعهی بیقرار، زناناند. زنان با دلهای سوخته و مغزهای سوزان. آنها آرام نمیگیرند و نظام مذهبی را از درون میتراشند و میهراسانند. نسل تازهی ایران که زاده و پروردهی این زنان بیقرارند، بههیچ روی مغزشویی نشدهاند.»
حسین مهری در گفتوگو با دویچه وله فارسی از انتشار دو کتاب تازهاش و از مطبوعات و رسانهها میگوید. این گفتوگو در دو قسمت تنظیم شده است.
*********
دویچه وله: کار در یک رسانه برونمرزی اصولاً چه تفاوتی با روزنامهنگاری در ایران دارد؟ آیا در برونمرز به آن آزادیای که شما میخواستید و طالبش بودید رسیدهاید؟
تجربهی من در رادیو صدای ایران که الان دو ماه است متأسفانه به دلایل مالی تعطیل شده، تجربهی بسیار درخشانیست از لحاظ آزادی بیان. برای این که یکی از اصول کار این رادیو این بود که هر برنامهسازی آزاد است اندیشهها و سلیقهی خودش را در کار برنامهسازیش بهکار برد. حالا از هر طیف و هر گروهی که هست و اصلاً میخواهد خودش را به طیف و گروهی متعلق بداند یا نه. بههر صورت هرگز در رادیو صدای ایران در این ۲۱ سال کسی به من نگفت که از چه بگو و از چه نگو. فقط یک بار حدود ۲۰ سال پیش که من داشتم دربارهی فراماسونها با چندتاشان بدون ذکر نام آنها مصاحبه میکردم آقای مروتی به من زنگ زدند و گفتند رئیس این فراماسونها آقای فلان گفتهاند که این کار را ادامه ندهید و دربارهی فراماسونها صحبت نکنید و این بحث را مطرح نکنید. شما هم این را یکماه دیگر ادامه دهید و بعد یواش یواش دیگر مطرح نکنید. فقط یک بار چنین دستوری به من داده شد، آن هم با لطافت. ولی همیشه ما آزاد بودیم هر چه دلمان میخواهد بگوییم، از هر جا و از هر کس.
میتوانم بپرسم علتش چه بود که شما نمیبایست راجع به فراماسونها میگفتید و بقیه مسائل را میتوانستید مطرح کنید؟
راستش به دلیل این که نام فراماسونها همیشه همراه با رازداری و رازوارگی در ایران مطرح بوده و هیچ فراماسونی دوست نداشته که بگوید من فراماسونم یا رسماً اعلام کند. به قول یکی از همان فراماسونها، فراماسونری هم مثل بسیاری از تحفههای غربی به ایران که رسید شکل و گونهدیگری گرفت و توأم با ننگ و نام شد و به همین دلیل شاید نمیخواستند مطرح باشد.
شما در ایران هم در مورد مسائل سیاسی خیلی کار کردید و قلم زدید. با این شّم سیاسیای که شما دارید، در آن زمان هم پیشبینی چنین روزهایی را میکردید؟
در زمان شاه اصلاً و ابداً من تصور نمیکردم. البته تصور تغییر رژیم را در ذهنم داشتم و حتی بهیاد میآورم که یک بار به یکی از دوستانم گفتم که سرانجام این ساواک شاه را ساقط خواهد کرد. ولی به آن صورتی که من پیشبینی میکردم، رویدادها رخ نداد و چنان رخ داد که هیچ کس از مخیلهاش عبور نمیکرد که گرفتار چنین دوزخ مذهبی شود.
به این ترتیب شما پیشبینی سقوط رژیم را میکردید، ولی نه به این صورت!
بله. علتش هم این بود که از پنج سال پیش از انقلاب من و خانمم و فرزندانمان رفتیم به فرانسه برای ادامه تحصیل. در نتیجه از خارج از ایران بهتر میشد ایران را دید. با توجه به خبرهایی که در برونمرز بود، ولی در درونمرز منعکس نمیشد. خب طبیعیبود که آن رژیم اجازهی جریان آزاد افکار و اندیشهها را نمیداد. حتی طرفداران پادشاه درگذشته ایران هم میگویند این را، ازجمله آقای داریوش همایون. من بهعنوان سردبیر روزنامهآیندگان یک بار رفتم پیش آقای داریوش همایون. گفتم آقای همایون یکی از دوستان ما آقای علیزاده را که خبرنگار فرهنگی ماست، ساواک توقیف کرده. شما با آشناییهایی که با دستگاه دولتی دارید، یک کاری کنید آزادش کنند. آقای همایون گفت: مگر علیزاده نمیدانسته که اینجا یک کشور پلیسیست. من هیچ کاری نمیتوانم بکنم. عین عبارتش است. اینجا یک کشور پلیسیست و نباید در کارهای چریکی دخالت میکردند. من گفتم چه کار کرده مگر؟ گفت اسمش در دفتر تلفن یکی از چریکها پیدا شده. داریوش همایون که به نظر من یکی از شریفترین و دانشمندترین ایرانیان بود، گفت من تنها کاری که میتوانم برای علیزاده بکنم، این است که حقوقش را سر وقت به خانوادهاش برسانم.
آقای مُهری شما به دلیل کارتان در بخش روزنامهنگاری با همهی روزنامهنگاران در ارتباط بودید. میتوان نشریات آن زمان را یکی از دلایل وقوع چنین ماجرایی دانست؟ آیا کوتاهی روزنامه نگاران در آگاه کردن بیشتر مردم به قول خود شما سبب بازگشت به دوره ی پیش از تجدد نیست؟
اصولاً روزنامهنگاری یک کار ایدهآلیستیست. هیچ کس به خاطر دریافت وجوه به سوی روزنامهنگاری، نویسندگی و کارهایی از این قبیل نمیرود. همه برای نام، شهرت یا برای برآوردهشدن خواستها و احساسهاشان به سوی روزنامهنگاری یا کارهای امثال آن میروند. از زمانی که روزنامهنگاری بعد از ۲۸ مرداد با دشواریهایی روبهرو شد و سانسور روز به روز بیش و بیشتر شد متأسفانه، روزنامهنگاری آن جاذبهی پیشیناش را از دست داد و بسیاری از روزنامهنگاران جدید آن حالت ایدهآلیستی و آرمانگرایی و آن از خودگذشتگی را نداشتند. بیشتر برای دریافت حقوق کار میکردند. بیشتر البته و نه همه. بنابراین چنین گروهی، خِیلی نمیتوانست بیش از این آگاهی دهد، چون خودش آن قدر که باید آگاهی نداشت و آن قدر که باید از خودگذشتگی نداشت. بسیار بودند روزنامهنگارانی که در زمان شاه بههرحال آمدند گامهایی به سوی آزادی و آزادگی بردارند، ولی گامهاشان درهم شکست. در زمان وزارت اطلاعات همین آقای داریوش همایون عزیز ما که استاد بنده بود، گروهی از روزنامهنگاران نامه نوشتند و اعتراض کردند به سانسور، همین آقای همایون در یک نامهی متقابل همه را تکذیب کرد. در حالی که خودش میدانست چه خبر است. ایشان دو دوره دبیر سندیکای نویسندگان ایران بود. البته خود بنده هم یک دوره رئیس هیأت مدیره سندیکای نویسندگان ایران بودم.
اتفاقاً من همین را میخواستم از شما بپرسم که احتمالاً روزنامهنگاران ما در یک تضاد زندگی نمیکردند؟ از یکطرف با سانسور مخالفت داشتند و آرزوی این را داشتند که روزنامههایی مثل واشینگتن پست و لوموند به چاپ برسانند، از طرف دیگر هم به سانسور تن میدادند و هم حتی به آنجا میرسیدند که خودسانسوری میکردند!
دقیقاً. متأسفانه حضور یک نیروی غالب بر جریان آزاد اندیشه همیشه نتیجهاش همین است. نتیجهاش خودسانسوریست. خود من هم سالها خودسانسوری میکردم، برای این که من هم روزنامهنگار عصر شاه هستم. ولی خب مثل دستگاه نمیاندیشیدم، در ضمن چریک هم نبودم که بخواهم در مقابل رژیم بایستم. این است که در آن دوران واقعاً به نظر من بیش از این نمیشد کاری کرد.
شما در همان نخستین سالهای اقامتتان در خارج از کشور به گروه نهضت مقاومت ملی ایران و آقای دکتر شاپور بختیار پیوستید. آیا در آن زمان شناختی از نزدیک با دکتر بختیار داشتید یا پس از انقلاب با ایشان آشنا شدید؟
من در پاریس با ایشان آشنا شدم و به دستگاه ایشان هم نپیوستم، بلکه بهعنوان روزنامهنگاری که با رژیم جمهوری اسلامی بههیچ روی موافقت ندارد و میخواهد با آن رژیم مبارزه کند، آغاز همکاری مطبوعاتی و انتشاراتی با ایشان کردم به مدت ۱۰ الی ۱۱ سال.
یعنی شما هیچ نوع توافق عقیدهای با آقای دکتر شاپور بختیار نداشتید و فقط بهعنوان روزنامهنگار کار میکردید آنجا، منظورتان این است؟
بله، بله. ولی البته برای افکار و اندیشههای ایشان احترام قائل بودم. از لحاظ تشکیلاتی عرض میکنم که پیوستگی نداشتم.
ولی از نظر عقیدتی موافقتی با ایشان داشتید؟
بله، افکار و اندیشههای ایشان را میپسندیدم. بهخصوص که اولین بار ایشان بود که رسماً اعلام کرد مذهب و سیاست، یعنی کلیسا و دولت، باید ازهم جدا باشد و براین پایه پای فشرد و من یادم هست که در مصاحبهای با لوموند در روزهای نخستوزیریاش گفت (چون این لوموند را آن زمان من در تهران خواندم) که من نمیدانم اگر این روحانیون بر سر کار بیآیند، چه مصیبتها بر ایران خواهد رفت. وقتی فکرش را میکنم، اشک از چشمانم جاری میشود.
شما در کارنامهی کاریتان مصاحبهای دارید با آقای خلخالی که هم در درونمرز و هم در برونمرز شهرت پیدا کرده. چه طور موفق شدید با آقای خلخالی گفتوگو کنید، ایشانچه جوری اصلاً راضی شد؟
راستش برای اولین بار میخواهم فاش کنم. من همیشه در این ۲۱ سالی که در رادیو صدای ایران کار کردم، برنامهام شهرت داشت به مصاحبه با شخصیتهای مشهور ایرانی در اپوزیسیون و خارج از اپوزیسیون. فرق نمیکرد. مثلاً من با مدیر نشریات جمهوری اسلامی هم گاهی مصاحبه میکردم و خیلیها هم به من ایراد میگرفتند. ولی من میگفتم باید با همه مصاحبه کرد و باید حرف همه را شنید، با همه ملاقات کرد، حتی با شیطان. البته این را از دکتر بختیار یاد گرفته بودم. میگفت ملاقات با هر کس حتی با شیطان. با هر کس که میخواستم مصاحبه کنم، پیشاپیش از او اجازه میگرفتم، تاریخ تعیین میکردم، موضوع را هم گاهی تعیین میکردم. ولی با خلخالی چنین نشد. اولاً من با خلخالی یک مصاحبه نکردم، هشتتا مصاحبه کردم.
ما سه مصاحبه را شنیدیم.
یکی از آن مصاحبهها که زیباترین و بهترین مصاحبه بود به دلیل نقص فنی قابل استفاده نبود. بههر روی. من از پسر یکی از آیتاللهها، آیتالله منتظری، شماره ی تلفن او را گرفتم. با آن خانواده من مرتب مصاحبه میکردم. خود آقای منتظری با من هیچ وقت مصاحبه نکرد. قبول نمیکرد. ولی با پسرهایش دربارهی وضعیت آقای منتظری مرتب در رادیو صدای ایران مصاحبه میکردم و گاهی رادیوهای برونمرزی این مصاحبهها را در داخل ایران پخش میکردند. آن موقع صدای رادیو ایران در ایران پخش نمیشد. به یکی از پسرهای آقای منتظری یکبار گفتم من چه جوری میتوانم با این خلخالی تماس بگیرم. میشود شماره تلفناش را به من بدهید؟ گفت بله، فردا زنگ بزن بهت میدهم. زنگ زدم شمارهاش را گرفتم. شب بود و به وقت لسآنجلس ساعت ۱۲ و برنامهی من هم تمام شده بود. برنامهی من ۹/۵ تا ۱۲ شب بود. بعد از یکی از کارگردانان فنی بسیار شایسته مان، خواهش کردم که بیشتر بماند شاید بتوانیم مصاحبهای راه بیندازیم. زنگ زدم بلافاصله به منزل خلخالی. اول یک آقایی گوشی را برداشت که گویا معاون اش بود. بعد هم گوشی را داد به خودش. این اولین مصاحبه این چنین انجام شد. هیچ کدام از مصاحبههای بعدی هم روی قرار و مدار نبود. تصادفاً زنگ میزدم، گوشی را برمیداشتند و صحبت میکردیم.
در این سه باری که من مصاحبه را شنیدم، هر بار از سوی خلخالی رابطهی تلفنی قطع میشد. و بار سوم یادم هست شما از ایشان سئوال کردید که آیا ایشان واقعاً در بیمارستان روانی چهرازی بستری بوده یا نه؟ نوع این مصاحبه طوریست که ما نظیر آن را در تاریخروزنامهنگاری کمتر دیدهایم. شما خودتان این نوع گفتوگو را در چه ردهای قرار میدهید؟
راستش من این گفتوگو را یک گفتوگوی اندیشیدهی خلاق نمیدانم. برای این که من گوشی را برداشتم و هرچه به ذهنم رسید در آن لحظات مطرح کردم و به هرچه خلخالی گفت، تا آنجا که توانستم جواب دادم. ولی به مناسبت این که خلخالی بهعنوان یک جلاد، یک آدمکش، یک منفور شهرت پیدا کرده بود، مصاحبه با او هم شهرت پیدا کرد. وگرنه به نظر من این مصاحبه از حیث درجهبندی در میان مصاحبهها نقش بسیار مهمی ندارد. چندتا سئوال از یک جلاد کردیم. ولی جلاد بودنش مهم بوده.
***********
بخش دیگر گفتوگو با حسین مهری، اختصاص دارد به دو کتاب «صد مقاله» و «صد و بیست روایت»؛ مقالاتی که جان کلام متفکران جهان را در خود دارد و خواننده را نیز به تفکر و تامل وا میدارد.