معلولیت و معلولان؛ از رم باستان تا ظهور فاشیسم
۱۳۹۶ آبان ۱۳, شنبهزنان معلول در مظان «جنزدگی» قرار میگرفتند. آزار و کشتن کودکان معلول مجاز بود چرا که مولود نزدیکی به شیطان معرفی میشدند. افراد "مفلوج" و "ناقصالخلقه" را اگر زنده میماندند، در شعبدهبازی، سیرک و نمایشهای خیابانی به کار میگرفتند. اولین سازمانهای عمومی برای حمایت از توانخواهان به تدریج و از قرن پانزدهم میلادی شکل گرفتند.
مروری کوتاه بر پیشینه زیستی معلولان و توانخواهان، از دوران باستان تا ظهور ناسیونال سوسیالیسم.
بینالنهرین و مصر باستان
جهانبینی بابلیها بر اساس این اعتقاد بود که انسانها برای بندگی خدایان آفریده شدهاند و از این طریق به آرامش دست مییابند. بیماریها و معلولیتها به عنوان مجازات الهی تعبیر میشدند که درمان آنها مستلزم طلب بخشایش است. کسانی که درمان "ناهنجاری"شان توسط کاهنها به نتیجه نمیرسید، گناهکار شناختهشده و طرد میشدند. معلولیت مادرزادی، علامت غضب و اراده الهی بود.
در دوران بابلیها چنین باورهایی رواج داشت: «اگر زنی سقط جنین کند، سرزمین دچار قحطی میشود، اگر زنی نوزاد چلاق به دنیا بیاورد، خانه انسان دچار رنج و عذاب خواهد شد، اگر بردهای نوزاد بدون دهان به دنیا بیاورد، بانوی بیمار خانه درخواهد گذشت.»
از اشارات موردی به جایگاه و نوع برخورد با معلولان در تاریخ امپراطوری مصر میتوان برداشت کرد که آنها از نوعی مراقبت بهره میبردند: «از شلها میتوان به عنوان نگهبان دروازه استفاده کرد، کمسوها میتوانند به دام خوراک دهند، کوتولهها را میتوان برای انجام کارهای دستی ویژه تربیت کرد» البته از "کوتولهها" عمدتا به عنوان دلقک برای سرگرمی فراعنه و ساکنان دربار استفاده میشد.
روم باستان
(از حدود ۸۰۰ ق.م تا ۵۰۰ ب.م)
کتیبههای دوازدهگانه رومیها که حدود ۴۵۰ سال پیش از میلاد بر روی تختههای چوبی حک شده، به طور خلاصه حق، دادگاه و عدالت را مدون کرده بودند. این قوانین تنها به شهروندان آزاد و مردان اختصاص داشت و طبق آنها بر روی متهمان شکنجه اعمال میشد. همچنین مردان حق اعمال قدرت بر زنان و کودکان و تصمیمگیری برای آنها را داشتند. به عنوان مثال پدران مجاز بودند فرزندان نامقبول را در سبدی حصیری رها کنند. این امر زمانی رخ میداد که کودک جسمی متفاوت از کودکان دیگر داشت، ضعیف به نظر میرسید، مولود همآغوشی غیررسمی و یا آن که دختر بود.
دورنمای متفاوت زندگی
هیچ معلولی از حمایت عمومی و خدمات درمانی به شکل امروزی بهرهمند نبود. چنین خدماتی را تنها میشد از خانواده انتظار داشت. گاهی قیصر روم برای افزایش محبوبیتاش کیسههای کوچک پول به توانخواهان میداد. چگونگی وضعیت انسانهای معلول در آن دوران به جایگاه اجتماعی و وضعیت اقتصادی خانواده بستگی داشت. مرد یا زن بودن فرد هم بیتاثیر نبود. کودکان معلول یا بیمار اغلب به قتل رسیده یا رها میشدند، زنان بیمار از جمع خانواده حذف میشدند. کلودیوس، علیرغم معلولیت جسمی و لکنت زبان طی سالهای ۴۱ تا ۵۴ میلادی در مقام قیصر روم فرمانروایی کرد. با این وجود او هم آماج تمسخر و تحقیر بود.
نقش مذاهب در تغییر دیدگاهها
عهد باستان، آغاز تثبیت موقعیت مذاهب یکتاپرستانه در مناطق تحت فرمانروایی روم بود. با یکتاپرستی، دوران خیرخواهی و امور خیریه آغاز شد. از آن پس بیماری و معلولیت غالبا به عنوان سرنوشت و آزمایش الهی برای فرد یا خانواده تعبیر میشد. حمایت و کمک از روی همدردی به جزئی از فرایض دینی تبدیل شد.
قرون وسطی
عنوان قرون وسطی به حد فاصل دوران باستان تا عصر جدید (سال ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ میلادی) در اروپا اطلاق میشود. در این بازه هزار ساله، قوانین و برخورد با افراد بیمار و معلول تغییرات بسیاری کرد. مهمترین متن حقوقی مرسوم در دوران قرون وسطی در مناطق اروپای مرکزی، «زاکسناشپیگل» بود. مبنای این کتاب حقوقی مصور، ترکیبی از تصورات اسطورهای و مذهبی و مقررات کاربردی روزمره بود. «زاکسناشپیگل» از جمله توضیح میداد که چه کسی از حق تصمیمگیری، حقوق قانونی، زندگی و ارث برخوردار است و چگونه باید آن را اثبات کرد.
الزام اثبات سلامتی
در آغاز قرون وسطی در موارد بسیاری افراد میبایست توان جسمانی و سلامتی خود را اثبات کنند. معلولیتها و بیماریها مجازات الهی پنداشته میشد. در مقایسه با گذشته وضعیت گروهی بدتر و شرایط گروه دیگری بهتر شده بود. زنان معلول که در مظان «جنزدگی» قرار داشتند، میتوانستند با رفتن به کلیسا خود را از این اتهام مبرا کنند. مردان هم برای اثبات توانایی خود میبایست به تنهایی از عهده سوار شدن اسب برآیند. در مقابل، آزار و کشتن کودکانی که معلولیت جسمی داشتند مجاز بود، چون دلیل مشکلات جسمانی آنّها را نزدیکی به شیطان میدانستند. این برداشت حتی در دوران جدید هم توسط اصلاحگر کلیسا، مارتین لوتر بیان میشد.
مراقبت و کمک به مستمندان
با افزایش نفوذ کلیسای مسیحی در مناطق آلمانی زبان امروزی، نگاه بسیاری نسبت به افراد بیمار و معلول تغییر کرد. به همین ترتیب، وضع زندگی و حقوقی معلولان نیز دستخوش تغییر شد: ایده مراقبت اجتماعی و قانون موسوم به «کمک به مستمندان» طی قرون وسطی به اجرا در آمد. در همین دوران اولین نهادهای ویژه افراد معلول پا گرفتند. با این وجود معلولان تهیدست، زن و کودک و یا پیرو دین یهود، کمتر از دیگران امکان برخورداری از زندگی مناسب را مییافتند. ثروتمندان و قدرتمندان و مردان مسیحی که از جمله در جنگها آسیب دیده بودند، بیشتر حمایت میشدند.
انسانهای معلول در سیرک
در این دوران شغل شعبدهبازها و دلقکها شکل گرفت. کسانی که قادر به انجام مشاغل دیگر نبودند به سراغ شغلهای یاد شده میرفتند. انسانهایی که بدنی با ویژگیهای نامتعارف داشتند، اغلب راه دیگری برای گذران زندگی نمییافتند. به همین خاطر "ناقصالخلقهها" در سیرکها و نمایشهای خیابانی به نمایش گذاشته میشدند.
دوران جدید؛ اولین نهادهای عمومی
در دوران جدید ( از ۱۵۰۰میلادی تا آغاز قرن بیستم) جهانبینی دنیوی در کشورهای اروپایی، عرصه را بر جهان بینی مسیحی به شکلی فزاینده تنگ کرد. بیماری به ندرت به عنوان مجازات الهی تلقی میشد، بلکه عموما آن را مشکلی پزشکی میدیدند. در اروپا این تغییر تفکر را که در هنر، سیاست و بسیاری عرصههای دیگر بازتاب مییافت، تحت عنوان «مدرنیته» توضیح میدادند. در کنار موسسات کلیسایی مانند یتیمخانهها و نوانخانهها، نهادهای حکومتی و عرفی هم شکل گرفتند.
بازگرداندن توان کاری مردان
در دوران معاصر، به دلیل صدمات ناشی از جنگها، گروههای جدیدی از بیماران و توانخواهان جسمی پدیدار شدند. به طور نمونه، سربازان زیادی بعد از عملیات جنگی عضوی از بدن خود را از دست میدادند و قادر به کارکردن نبودند. برای این گروه (غالبا مردان جوان) درمانگاههایی تاسیس شد که هدفشان توانبخشی و بازگرداندن توان کاری آنها بود.
نکته مهم این که ایده اصلی این موسسات کمک به یکایک افراد نبود. هدف، بازتوانی و شاغل کردن مجدد بخش اعظم این گروه برای پیشگیری از ناآرامیهای اجتماعی بود.
عوارض روند صنعتیسازی
با گذشت زمان شرایط کاری دستخوش تغییر شد. تعداد بیشتری از افراد در مقایسه با گذشته در کارخانه کار میکردند تا در بنگاههای کوچک خانوادگی یا کشاورزی. بسیاری برای کوتاه کردن مسیر، در نزدیکی کارخانه زندگی میکردند اما یکی از عوارض این وضع، دور شدن از خانواده و محرومشدن از رسیدگی آنها هنگام بروز بیماری بود. همزمان به دلیل شرایط بد بهداشتی محلات کارگری نزدیک کارخانهها، بر میزان بیماریها و معلولیتهای جسمی افزود میشد.
گروهبندی انسانها
اهمیت حفظ نیروی کار افراد برای حکومتها مهمتر از پیش شد و به تبع آن سیاستها و قوانین تغییر کردند. سیستم اجتماعی تفکیک شد. پزشکان و سیاستمداران شروع کردند بین گروههای مورد نظر و اهداف خدمات حمایتی تمایز قائل شوند: مردان، زنان، کودکان، فقرا و ثروتمندان، افراد شاغل و بیکار از امکانات متفاوتی برای دریافت حمایت برخوردار بودند. حق دریافت خدمات دولتی غالبا به امکان بازیابی توان کاری متصل بود. به عنوان مثال در قانون مستمندان پروس در سال ۱۸۹۱ زنان، کودکان و مردان دارای معلولیت جسمی از تامین و پزشکی، آموزش و توانبخشی شغلی محروم بودند. به واسطه همین تمایز، در خاتمه دوران جدید، نهادها و موسسات بزرگ مردمی برای تامین افراد موسوم به «دیوانه و مفلوج» تاسیس شدند. قوانین اجتماعی بدین ترتیب تصویب شدند: بیمه درمانی (۱۸۸۳)، بیمه حوادث (۱۸۸۴)، بیمه از کارافتادگی و بازنشستگی (۱۸۸۹).
آغاز قرن بیستم تا ۱۹۳۳
بعد از جنگ جهانی اول، آمار معلولیت به خاطر عملیات جنگی یا سوانح کاری در موسسات صنعتی به طور جدی افزایش یافت. نتیجه آن شد که سیستمهای حمایتی دولتی، کلیسایی و خانوادگی موجود برای رفع نیاز کافی نبودند. بسیاری از خانوادهها بعد از سانحه شغلی برای نانآور خانواده به ورطه فقر سقوط میکردند. فقر نیز متعاقبا به بروز بیماریها و محدودیتهای جدید میانجامید. آمار بالای معلولیت جسمی، دیدگاه جامعه نسبت به توانخواهی و توانبخشی را نیز تغییر داد.
«روش آموزشی ویژه مفلوجها»
پزشکان متخصص در مورد دلایل بیماریها، معلولیتها و روشهای درمانی و آموزشی تحقیق میکردند. در همین دوران « آموزش ويژه چلاقها و افلیجها» برای کودکان و جوانان معلول و خانهها و موسسات مخصوص آنها پایهگذاری شد. همچنین شاخه روانپزشکی جای خود را در این عرصه باز کرد. دیگر افراد مبتلا به بیماری روانی، معلولیتهای ذهنی یا ویژگیهای نامتعارف رفتاری را فقط در بخش بسته حبس نمیکردند، بلکه خدمات پزشکی هم به آنها ارائه میدادند.
مردان سرکار، کودکان در «یتیمخانه»
برای این که افراد دارای معلولیت جسمی - بیش از همه ناشی از جنگ – احساس نکنند که سربار جامعه هستند و نیروی کارشان همچنان مورد نیاز است، قوانین جدیدی تصویب شدند. طبیق قانون «آسیبدیدگی شدید» مصوبه ۱۹۲۰ (اصلاح شده در ۱۹۲۳ و ۱۹۵۳) کارفرمایان موظف شدند یک درصد نیروهای شاغل خود را از بین افراد موسوم به «آسیبدیده شدید» انتخاب کنند.
قانون «تامین و حمایت افلیجها» در حکومت پروس (۱۹۲۰) و قانون «رفاه اجتماعی جوانان رایش» (۱۹۲۴) از عوامل تاثیرگذاری بودند که به سرشماری و ثبت معلولان منجر شدند. همچنین شیوههای آموزشی با هدف جذب بیشتر معلولان در بازار کار متحول شدند. در این زمان کودکان و جوانان معلول هم امکان رفته به مدرسه را داشتند. البته این مدرسهها غالبا متصل به اقامتگاههای معلولان و فقط مختص آنها بودند.
به دلیل همین جداسازیها، تصویری در جامعه شکل گرفت که معلولیت مسئلهای پزشکی، نامتعارف و مشکلآفرین است. تصویری که افکار عمومی را تا امروز هم همراهی میکند.
آغاز جنبش خودهمیاری
در این دوران برای اولین بار زنان و مردان معلول، خود را سازماندهی کردند. به عنوان مثال "اتحادیه خودهمیاری معلولان جسمی" در سال ۱۹۱۷ ایجاد شد. هدف این تشکلها تاثیر بر قوانین مرتبط با توانخواهان بود. آنها از جمله به عناوینی چون «چلاق / افلیج» معترض بودند؛ چرا که نامگذاری افراد بر حسب تفاوتهای جسمی، نوعی ارزشگذاری منفیاست و انسان در تمامیت خود نادیده گرفته میشود. معترضان میخواستند به جای «چلاق / افلیج» از شرایط آنها با عنوان «معلولیت جسمانی» یاد شود.
ناسیونالسوسیالیسم
در فاصله سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ تغییراتی جزیی در قوانین مصوبه در پایان قرن نوزدهم تا آغاز قرن بیستم صورت گرفت. بعد از پیروزی حزب نازیها (حزب کارگران ناسیونال سوسیالیست آلمان) در انتخابات، تفسیر و اجرای قوانین دستخوش تغییرات جدی شدند. بیش از همه بعد از سال ۱۹۳۳ به طور سیستماتیک از رویکردها، موسسات، تحقیقات، کتابها و گفتمانهایی پشتیبانی شد که مطابق با «بینش نژادی» بودند. طبق این بینش، انسانها بر اساس معیارهایی دلبخواه، به دو گروه «بد و خوب» تقسیم میشدند. این تقسیمبندی غالبا منشا تصمیمگیری برای حق حیات، بازداشت، سترون کردن و گاه نابودی فرد بودند.
تقسیمبندی دلخواهانه انسانها
در سیستم نازیها، انسانها به کمک حقوقدانها و پزشکان به گروههای مختلف تقسیم میشدند. تعلق به یک گروه بر مبنای فاکتها نبود، بلکه تقسیمکنندگان، بر اساس برداشتی که از منشا، فرد، اعضای خانواده، رنگ پوست، مذهب، زبان، ظاهر، جسم، وضعیت مالی، رفتار یا جهتگیری جنسی فرد داشتند، دست به اقدام میزدند.
بسته به این که چه ویژگی برای افراد منظور میشد، عواقب متفاوتی در انتظار آنها بودند: اگر برای فرد به خاطر این که یکی از افراد خانوادهاش یهودی بود، ارتباط با یهودیت تعیین میشد، اردوگاه مرگ در انتظارش بود. اگر فردی فقیر و همزمان بیمار بود، به اجبار او را به اقامتگاه بینوایان یا بیمارستان میفرستادند. آنجا آزمایشهای پزشکی دردناکی در انتظار محکوم بود. به اجبار او را عقیم میکردند و در نهایت میکشتند.
پزشکان، تعیینکننده سرنوشت انسانها
غالبا پزشکان تنظیمکننده معیارها بودند و تعیین میکردند که چه کسانی شامل فهرست ضوابط میشوند. افراد مشمول از هیچ حقی برخوردار نبودند و معیارها به طور دلخواهی اجرا میشدند. پزشکان تعیین میکردند که چه کسی برای جامعه «مفید» و چه کسی «مضر» است یا «ارزش زندهماندن» ندارد. به عنوان مثال سربازان جنگی مجروح و غیر یهودی، از طرف حکومت حمایت مالی میشدند. در مقابل افراد فقیری که معلولیتشان ناشی از جنگ نبود در ردهبندی «کمارزش» قرار میگرفتند. ماموران میتوانستند کودکان خانوادههای فقیر را بر اساس قانون پیشگیری از بیماریهای موروثی سال ۱۹۳۳ نابارور کنند.
«قانون سلامت مورثی» و سترونسازی اجباری
با قانون سلامت موروثی در سال ۱۹۳۳ به کارگیری واژه «بیماری مورثی» آغاز شد. پزشکان به طور دلخواه تعیین میکردند که چه کسی «بیمار موروثی» است. حتی معلولیت بینایی یا شنوایی میتوانست در رده بیماریهای موروثی قرار گیرد و به عقیمکردن فرد مربوطه منجر شود.
این قانون به محرومیت کامل افراد معلول از حقوق قانونی انجامید. این محرومیت همچنین شامل گروههای قومی مانند «روما» (کولی) هم میشد. زنان و مردان بسیاری بر مبنای قانون یادشده قربانی سترونسازی اجباری شدند. مورخان تخمین میزنند که رژیم نازی طبق «برنامه اتانازی» ۲۰۰ هزار نفر را کشت و حدود ۴۰۰ هزار نفر را هم عقیم کرد. سترونسازی اجباری عوارض جسمی و روحی بسیاری برای افراد مربوطه داشت.
چگونه این بیعدالتی امکانپذیر شد؟
عوامل متعددی موجب شدند که چنین سیاستی علیه معلولان به مقصود خود برسد. نخست آن که از سالها پیش مرسوم بود که کودکان، جوانان و بزرگسالان دارای معلولیت در مراکز و سرپناههای ویژه سکنی داده شوند تا انسانهای غیرمعلول و معلول در زندگی روزمره ارتباطی با یکدیگر نداشته باشند. به این واسطه بسیاری از مردم اطلاعات کمی در مورد معلولیتها و بیماریها داشتند و آن میزان ناچیز اطلاعات هم بیشتر جنبه منفی داشت.
همچنین سالها پیش از به قدرت رسیدن رژیم نازی، در بین مردم جا افتاده بود که انسانها را به «خوب و سالم» یا «بیمار و بد»، به «فرز و ماهر» یا «ناتوان و تنبل» تقسیم کنند. علاوه بر این نگاه جامعه به افراد دارای معلولیت یا مبتلا به بیماری، بیشتر از جنبه دلسوزی، نیازمندی و مراقبت بود تا برابری حقوق.
دلیل اصلی این رویکرد گسترده اجتماعی آن بود که حتی بستگان توانخواهان، علیه برخورد غیرانسانی با معلولان مقاومت نکنند. حتی افرادی که بعد از پایان جنگ جهانی دوم برای جبران خسارت و بیعدالتی نسبت به معلولان تلاش میکردند با نگاه یادشده درگیر بودند.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نویسنده میهمان: بابک نصیری، پژوهشگر مسائل علمی و همکار SBK) Sozial-Betriebe-Köln) بزرگترین موسسه رسیدگی و خدمات به توانخواهان در شهر کلن آلمان.