مراسم خیریه کانون نخل بم در شهر دورماگن
۱۳۸۶ بهمن ۱۰, چهارشنبه"من الهام جعفری هستم یک دختر ۱۶ ساله. مهربان و بامزه هستم. سرپرست عزیزم باور کن اگر شما من را ببینید از من خوشتان میآید. ببخشید، خیلی از خودم تعریف کردم. من درسخوان هستم. معدلم در ترم اول ۱۸ شد، صادقم ولی کمی هم اضطرابی. "
نامه الهام یکی از چند نامهای است که به دیوار زده شده است. دست خطش به سادگی خط بچههاست و دنیای ترسیم شده نامهاش هم به همان بی آلایشی دنیای بچهها. معلوم نیست که کدام یک از زنها و مردهایی که در سالن هستند، سرپرست الهام به حساب میآیند، اما به طور حتم خیلیها نامه او را خواندهاند و با دختر صادقی که کمی هم اضطرابی است، آشنا شدهاند، هر چند که او کیلومترها با آشنایان ندیدهاش فاصله دارد.
دورماگن میزبان بم
دور تا دور سالن آمفی تئاتر شهر دورماگن را عکسهایی از بچههای بم پوشانده است؛ چیزی در حدود ۳۰ تصویر که همه آنها بچههایی را نشان میدهند که درمیان چادرها و اتاقکهای از پیش ساخته شده به دوربین عکاس خیره شدهاند. عکس العملها متفاوت است. یکی از امیدی که به نظرش چهره بچهها را پوشانده حرف می زند و یکی دیگر از لبخندهای محجوبانهای که به روی لب دارند: "چیزی که آدم میبیند تا چیزی که آدم احساس میکند، فکر میکنم، خیلی فرق داشته باشد. من یک دو، سه سالی هست که دارم به این موضوع فکر میکنم. دوست داشتم یک بچه را پیش خودم بزرگ کنم. یک دختر. راستش به دلیل این که خودم در سن ۱۶ سالگی به آلمان آمدم و از این خوشحالم که پدر و مادرم این شانس را به من دادند که اینجا بزرگ شوم و دوست داشتم که این شانسی را که در زندگی داشتم به یک دختر دیگر هم بدهم."
نخل بم ( Palme Bam) اسم کانونی است که میزبان این مراسم خیریه است. انجمنی خصوصی که ایده تأسیسش درست بلافاصله پس از زلزله بم به ذهن دکتر محمد حسین بنی واهب رسید؛ دندانپزشک ایرانی مقیم آلمان که خودش متولد بم است اما عشق به بچهها، عشق به ایران و همینطور هم شهر زادگاهش، باعث شد تا با کمک دوستان دیگرش همچون دکتر محمد وینتر خوش رضا، یکی از چشم پزشکان ایرانی ساکن آلمان این ایده را عملی کند. از زمان پاگیری انجمن یعنی از سال ۲۰۰۵ تا به حال، دکتر بنی واهب هر سال یک بار شخصاً به بم سفر کرده است. دستاورد این سفرها هم آشنایی با خانوادهها و بچههای بدون سرپرست به جای مانده از زلزله بوده است.
او از هر سفری که به بم داشته است، فیلمهایی را گرفته که با به نمایش گذاشتن بخشهایی از آنها تمام مشاهداتش را با همه حاضران در سالن به اشتراک میگذارد.
خیلی دور، خیلی نزدیک
هدف اصلی دکتر بنی واهب و دوستانش یافتن سرپرست برای بچههاست. سرپرستهایی که تقبل میکنند ماهانه مبلغی را به عنوان کمک هزینه زندگی برای بچهها بفرستند؛ برای بچههای خردسال ۳۰ یورو و برای آنهایی که به مدرسه می روند ۵۰ تا ۷۰ یورو.
خاطره یکی از همین بچههاست. دختربچه ۱۳ سالهای که حدوداً یک سالی میشود که یک مادر خوانده در آلمان دارد. البته او هنوز نمیداند که مادر خواندهاش به خوبی میداند که خاطره چه شکلی است: " والا برای من اولین چیزی که خیلی جالب بود، این بود که ما خیلی به هم شبیهیم. یعنی الان عکس خاطره روی میز کار من هست، تا حالا دو نفر فکر کردند که این من هستم در سن ۱۳ ، ۱۴ سالگی. حتی یکی از دوستانم که از ایران آمده بود، بهم گفت که چرا عکست را با روسری گذاشتی یا آن خانمی که خانهام را تمیز میکند، میگفت شما این جا چند سالتان بوده است."
مادر خوانده خاطره دوست دارد تا یک روز تلفنی با او صحبت کند. البته خاطره این شانس را دارد که به زبان فارسی با خانواده کوچکش در آلمان صحبت کند، اما در این بین دو فرزند خوانده دیگری هستند که برای حرف زدن با سرپرستانشان شاید به یک مترجم احتیاج پیدا کنند، زیرا که سرپرستانشان زوج مسن آلمانیای هستند که آنها هم در مراسم حضور دارند. پیرمرد و پیرزنی بازنشسته که دندان درد آنها را به به مطب دکتر بنی واهب کشانده و از همان طریق هم بوده که با انجمن نخل بم آشنا شدهاند. البته این تنها زبان نیست که وجه تفاوت میان این بچهها و سرپرستان آلمانیشان است: "من تصورم از این بچهها این است که حتماً چهرهاشان کمی شبیه چهره کسانی است که از کشورهای جنوبی میآیند. اما نکتهای که برایم خیلی جالب است، این است که در تمام این عکسها نگاههای این بچهها اصلاً غمگین نیست با اینکه هیچ چیز خاصی مثل اسباب بازی هم ندارند."
همه برای بم
مزایده تابلوهای نقاشی و حتی فروش مواد غذایی بخشهای دیگری از این مراسم هستند که مبلغ به دست آمده از آنها چیزی در حدود پنج هزار یورو است. رقمی که باعث خوشحالی برگزارکنندگان مراسم می شود. البته اجرای موسیقی ایرانی هم یکی دیگر از قسمتهای برنامه است، گروه بانو به سرپرستی خانم مریم آخوندی. ترانهای به نام زمین، شعری برای بم.
فعالیت در انجمن نخل بم برای دکتر بنی واهب تجربههای زیادی را به همراه داشته است، تجربههایی از جنسی خاص و منحصر به فرد که شاید نتوان آنها را در جایی دیگر به دست آورد: "من خاطره خوشحال کننده را میگویم، به خاطر اینکه همیشه امید برایم مهمتر است. در دفعه گذشته که ما بم بودیم و جشن نوروز را با بچهها برگزار کردیم، در آن محل و سالنی که ما گرفته بودیم و (بچهها) آمدند، اینها آنچنان صمیمی و گرم با هم دور یک میز نشستند، با هم روبوسی کردند و همدیگر را در بغل گرفتند که این واقعاً بزرگترین صحنه برای من بود."