عید پاک و رستاخیز مسیح
۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعهعید پاک جشن قیام و رستاخیز، جشن باروری و زایندگی است. زندگی دوباره و فرارویش نیروهای حیات است، که دمادم سرود پایداری و شکوفایی حیات را صلا میدهد. تمام عناصر حیات در رود پویا و بالنده زندگی جاری میشود، تا به بشر فانی یادآور شود، اگر او گذرا و میراست، این جهان از نیاکان دور به یادگار مانده و پس از او نیز به سیر پوینده خود ادامه خواهد داد.
عیسی مسیح، فرستاده خدا و پیام آور دینی تازه بود بر بنیاد عشق و مهربانی. اما پیام او نه از آن یک کیش و آیین، بلکه به سراسر بشریت تعلق دارد که از شر به خیر، از تاریکی به روشنی، از نفرت به عشق، از ظلم به عدل و از جهل به حقیقت گرایش دارد.
عیسی مسیح، بنده برگزیده خداوند و فرزند او بود که به زمین آمد، تا تیرهها و اقوام پراکنده را با جادوی مهر و محبت به هم پیوند دهد، تا مردمان را از آفات زمین برهاند و در ملکوت الهی سهیم کند. او بهای سنگین این رسالت را با جان پاک خود پرداخت.
مسیح مانند ایشتر، میترا، سیاوش و دهها اسطوره دیگر، یکی از خدایان باروری و زایایی است، که سیاره ما را تا ابد با عطر رویش و بالش سرشار میکنند.
اسطوره مسیح، نمادی از نیروهای دگرشونده و پایدار طبیعت است. طبیعتی که با هر خزان به آغوش مرگ میرود، تا بار دیگر سرسبزتر و شادابتر بیدار شود. در گردونه سرمدی حیات، مرگ و ایستایی امری گذراست. هر مرگی آغازی دیگر است که ندای سرزندگی و شادابی را ترنم میکند.
در مرگ عیسی مسیح نیز زندگی با شکوه و جلال تمام جلوهگر شد. از مرگ ظاهری او زندگی حقیقی رویید. او تن خاکی را به صلیب سپرد، اما زندگی جاوید را از آن خود و پیروانش کرد.
عیسی در برابر انبوه فرومایگان و تیره دلان تنها بود. دشمنان او را به بند کشیدند و اندام رنجور او را با خفت و خواری به شلاق بستند، و سرانجام او را به صلیب کشیدند.
تمام لشکریان، کاهنان اعظم و سران قوم تسخرکنان از برابر صلیب او گذشتند و با تنفر و بیرحمی به او دشنام دادند و بر او آب دهان افشاندند. نگهبانان نه تنها به نالههای جانگداز او وقعی ننهادند، بل با سرنیزه پهلوی او را دریدند و به جای آب گوارا، سرکه و جوشاب به دهان خشک او فرو بردند.
در آن جمعه شوم تا سه ساعت بعد از ظهر تمام دنیا تاریک و ظلمات شد. تمام کائنات در خاموشی فرو رفت، تا سرانجام پسر خدا از جگر فریاد برداشت: ”خدای من، خدای من، چرا مرا تنها گذاشتی؟“ پس آهی کشید و جان سپرد.
همان دم ظلمات سراسر زمین را فرا گرفت. ناگهان در معبدی مقدس پردهای بلند از میان دریده شد. زمین لرزید، دیوارها شکاف برداشت، صخرهها از پیشانی بالاترین قلهها فرو افتادند. گورها شکافته شدند و مردههای خود را پس دادند، و بسیاری از مقدسین اعصار پیشین به دنیا بازگشتند.
پیکر عیسی را در گوری نهادند و صخرهای سنگین بر در آن گذاشتند و لشکریان به نگهبانی آن ایستادند. روز سوم که یکشنبه بود، زمین لرزهای چنان شدید در گرفت که آن صخرهی عظیم از دهانه مقبره به کناری افتاد. نگهبانان به خود لرزیدند و از وحشت قالب تهی کردند.
در دم فرشتهای از آسمان به زیر آمد و از دور مردم را ندا داد که مسیح را در تنگنای این گور مجویید. او چنانکه خود وعده کرده بود، اینک دوباره زنده شده و با شما دیداری خواهد داشت در جلیله. به آنجا بروید که او منتظر شماست.
پس شاگردان و پیروان عیسی به جلیله رفتند و او را بر فراز کوهی یافتند. با دیدگان اشکبار به سیمای روشن او چشم دوختند، و سرانجام صدای گرم او را شنیدند که ندا میداد: ”به دنیا بازآمدهام و زندگی از سر گرفتهام تا جاودانه در کنار شما باشم. لحظهای تردید نکنید که همواره با شما خواهم بود. هرجا که بروید، حتی در دورترین نقطه دنیا، من همیشه همراه شما هستم.“