سکسوالیته و هویت زنانه
۱۳۸۶ تیر ۲۵, دوشنبهپرسمان حق و هویت جنسی
این پرسش یا بهتربگوییم پرسمان (آمیزهای از پرسشها) را با رضا كاظمزاده، روانشناس، در میان میگذاریم. کاظمزاده، مقیم بروکسل است و یکی از موضوعهای پژوهشی او هویت و جنسیت است. نفس موضوعی که با وی در میان میگذاریم باعث میشود که در صحبت به عاملهای مختلفی پرداخته شود و پای مفاهیم مختلفی به میان آید: مفاهیمی چون مردانگی و زنانگی، و عاملهایی چون ترس مردان از زنان.
کاظمزاده میان قدرت در رابطهی دو جنس و قدرت آنان در جامعه همپیوندی میبیند. او در مورد حق زن در رابطهی جنسی و پیوستگی حقوق اجتماعی وی با این حق چنین میگوید:
«مسئلهى حقی كه زن در ارتباط با رابطهى جنسى دارد، در حقيقت برمیگردد به حقى كه در رابطه با بدنش دارد و اينكه كلاً ارتباط خود با بدنش را، مخصوصاً در دورهى كودكى و نوجوانى، به چه شكلى تجربه كرده است. مسلماً اگر بدنش تحت تملك خودش دربيايد، يعنى به نوعى اين اجازه را داشته باشد كه از آن لذت ببرد، بعداً امکان را دارد که بتواند اين "لذت" را در مناسبات اجتماعى، و مشخصا رابطهاش با جنس مخالف، منعكس كند.»
لذت تملک بر بدن خود لذت خودباشی است. برخورداری از آن حق است. اما حق تملك زن بر بدن خود بدون داشتن آزاديهاى ديگر، مثل آزادى كار، شركت در امور اجتماعى و سياسى قابل تصور نیست.
رضا کاظم زاده یادآوری میکند که در اروپا نیز این آزادی شايد يكى از آخرين مؤلفهها يا مسائلى بوده است كه زنان به خاطر آن مبارزه كردند و توانستند آن را به دست آورند:
این مسئله چنین دیر پاسخ گرفته است، «بخاطر اينكه موضوع قبل از هرچیز تربيتی اىست، به مسئلهى هويت جنسى برمیگردد و ریشهی عمیق آن در تصويرى است كه فرد از خودش و از ديگرى دارد. در نتيجه بخش عميقى از آن همزمان به ناخودآگاه فرد، به فرهنگش، به نوع برخورد والديناش با او و نگاهى كه ديگران به او دارند، برمیگردد و توسط آنها تعيين میشود.»
ادراک هویت جنسی
ادراک هویت جنسی − به این معنا که چگونه زن زنانگی را تجربه میکند و مرد مردانگی را − موضوعی است که از اواخر قرن نوزدهم بدان توجه شد. اهمیتش را به تدریج دریافتند.
تا پيش از آن تصور میشد که احساس مردانگى یا زنانگى امری طبيعى است كه خودبهخود شكل میگيرد. رضا کاظم زاده در این مورد چنین توضیح میدهد:
«الان روانشناسان میدانند كه حس مردانگى حاصل يك روند همزمان روانى-فرهنگى است. این حس بهمرور در نوزاد پسر يا نوزاد دختر شكل میگيرد و برمیگردد به ۲ يا ۳سالگى. تا قبل از آن، در نوزاد و در کودک، آگاهى به تفاوت جنسى و آگاهى به جنسى كه خود شخص دارد، موجود نیست. فرهنگهاى مختلف شیوههای مختلفی دارند براى ساختن اين هويت؛ مسلم است كه همه فرهنگها بهطور مساوى و برابر و يك شكل به اين مسئله برخورد نمیكنند."
ترس از هویت زنانه در فرهنگ ایرانی
یکی از معضل های بزرگ زنان در فرهنگ ايرانى غلبه درک مردانه از هویت بر این فرهنگ است. این معضل به این برمیگردد که مرد خودش را بعنوان مرد چگونه تجربه كرده و شناخته و از هویت جنسی زن چه تعریفی به دست داده است. "جنس ضعیف" تا جایی ضعیف است که ابراز هویت نمیکند. آنجایی که ابراز هویت میکند، ترس عمیق مرد را برمیانگزاند. "مردانگی" در برخورد با "زنانگی" ترس درونی عمیق خود را بروز میهد. این جبن در الفاظی جلوه میکند که با آنها از زن باهویت یاد میشود. کاظمزاده در این رابطه توجه ما را به فرهنگ گذشته و نیز ادبيات مدرن ایرانی جلب میکند:
«در گذشته، وقتی از کسی به عنوان «فتنه» اسم بردهاند، و شما نگاه میكنيد چه تصويرى از زن به دست دادهاند، میبينيد در حقيقت زنىست كه بهنوعى صاحب اميال و بدن خودش است. عين اين را شما در ادبيات مدرن ما در بوفكور داريد. تصويرى كه راوى بوفكور از "لكاته" میدهد، دقيقا تصوير زنى است كه از بدنش لذت میبرد و اين را در عرصهى اجتماعى پنهان نمیكند."
هراس از زن توانا
از رضا کاظم زاده میپرسیم چرا مردها از اين ميل جنسى زن هراس دارند؟ آنان ظاهراً بايد از اين تمایل استقبال كنند!
رضا كاظمزاده در پاسخ به این سؤال توضیح میدهد که بهرهورى زن از بدن خودش يا مسئلهى ارضاى جنسى يا مسئلهى لذتبردن، بطور مستقيم با تصوير يا میشود گفت با تعريفى كه مرد از هويت خودش بهعنوان يك مرد دارد، گره خورده است، آن هم به این معنا که زنى كه تواناست، قادر است و به لحاظ جنسى هم قوى است و اين را نشان میدهد، به نوعى مردانگى مرد را به خطر میاندازد. کاظمزاده میگوید:
«مرد درحقیقت با این کار تمامی استراتژیها و تاكتيكهاى فرهنگى یا فردىای كه براى مهار زن بهكار میبرد − که در يكى از معناهايش میشود گفت كه حمايت از مردانگى خودش است - به خطر میافکند. اين را ما در فرهنگ خودمان هم میبينيم كه تا چه حد آزادى جنسى زن با مسئلهى غيرت مرد پيوند خورده است، و ببينيد، همين مفهوم غيرت تا چه حد پيوند دارد با مفهوم هويت مردانه."
یکی از ریشههای فرهنگی ترس از زنانگی
اين ترس محدود به ایران و کشورهایی دارای فرهنگ اسلامی نیست. از رضازاده میپرسیم: آیا این هویت مردانه آمیخته با ترس از زنانگی در غرب نیزبهنوعى حی و حاضر نیست؟ یک نمونهی آن اینکه مردان عمدتاً در اظهار عشق ناتوانی دارند. آيا اينهم جلوهى ديگرى از همان بروز مردانگى نیست؟ آیا همین عجز نیست که در ايران خود را مثلا به شکل غیرت نشان میدهد؟
رضا كاظمزاده توضیح میدهد که فرهنگ ما با فرهنگ غرب ريشههاى مشتركی دارد. هم ایرانیان و هم اروپاییان متأثر از اديان ابراهيمی هستند. گرهخوردگى هويت مردانه با مهار غرايز و اميال و گرايشهاى زنانه: این آن چیزی است كه در جوامع متأثر از اديان ابراهيمی مشترک است. این خصیصه هنوز بر روی افكار ملتها تاثير گذار است. کاظمزاده میگوید:
«تغيير خيلى بزرگى در اروپا حاصل شده است؛ خاصه از دههى هفتاد به بعد مدل سنتى مردانگى زير علامت سؤال رفته است، كه بخشی از آن توسط جنبشهاى اجتماعى بوده است، نه تنها فمينيستها، بلکه از جمله جنبش صلحجوها، جنبش سبزها، اينها كه مدل مرد سخت را زير علامت سوال بردهاند، مدل مردی را که در فرهنگ خودمان نمونهاش، مردى مثل داشآكل است.»
مرد آشتىيافته با خود
این تحولات دردههى هشتاد بحرانى را درمیان مردان بهوجود آورد. آنان دچار بحرانی ارزشی شدند. معیارهايشان را گم كرده بودند و در حقيقت ديگر نمیدانستند مردانگى چیست. رضا کاظم زاده میگوید:
«پديدهاى به وجود آمد كه عدهای از جامعهشناسان اسمش را گذاشته بودند مرد نرم یا سست. "نرم" مفهومی واكنشى بود؛ میشود گفت نفى آن تصوير مرد سخت بود. الان چيزى كه رويش خيلى تاكيد شده و در موردش صبحت میشود، پديدهاى است كه به آن "مرد آشتییافته با خود" میگويند. این مردی است نوع رابطهاش هم با زن فرق میكند، يعنى زن را نه سركوب میكند، نه از او میترسد.»
رضازاده در ادامهی این بحث تأکید میکند که «مرد آشتىيافته با خود ، از یک انقلاب در رابطهى بين پدر و پسر در جوامع اروپايى به وجود آمد؛ يعنى از آن نزديكى عاطفى كه پدرها كم كم از اواخر دههى هفتاد و اوايل دههى هشتاد به پسرهاشان پيدا كردند؛ از بچگى به لحاظ عاطفى به آنها نزديك بودند، وقت بيشترى براى آنها گذاشتند. این امر در تربيت بچههایشان، كه نسل بعد را تشكيل میدادند، و روى رابطهاى كه آنان با زن برقرار میكنند، تآثيرهاى بسيار مهمی گذاشته است. "مرد آشتى يافته با خود" در واقع مردى است كه ديگر با بخش زنانهى وجودش سر ستيز ندارد.»
ضرورت یک گفتمان اجتماعی روشنگر
زن شرقی از سخن گفتن درباره امیال جنسی شرم دارد. گفتگویی اگر صورت بگیرد، حداکثر با نزدیک ترین دوستان است. او از کودکی یاد میگیرد که خود را در مقابل این تمایلات حفظ کند. دخترها را، از اینکه مورد سوءاستفاده قرار بگیرند، میترسانند. رابطه با جنس مخالف نه رابطهای برابر، که برای استفاده یکی از دیگری، تعریف میشود، استفادهی مرد از زن. مرد حق همه کار دارد. بازی به گونهای است که زن در آخر بازنده میشود. مشکلات به او برگردانده میشوند.
مادام که روزنهای برای یک گفتمان اجتماعی روشنگرانه و شجاعانه در این باره وجود نداشته باشد، نباید حیرت زده شد، اگر رابطه جنسی نیز در حد سرویس دادن یکی به دیگری بماند، یعنی همان سوءاستفاده!
نمونهی اروپا
صحبت درباره مسایل جنسی در اروپای غربی به یک گفتمان اجتماعی صریح تبدیل شده است. چگونگی این رابطه با همه جزئیات آن یکی از مواد درسی آموزش دبستان و دبیرستان است. زن اروپایی این را حق خود میداند که درباره آن حرف بزند، بگوید چه میخواهد و چه گونه. در فرهنگ دموکراتیک مبتنی بر روشنگری، جنس مؤنث در همخوابگی مورد سوءاستفاده جنس مذکر قرار نمیگیرد. هردو جنس از رابطهی جنسی آن بهره میبرند.
حق خودباشی و بهرهوری سربلندانه از میل جنسی، حقی نیست که دودستی به زن اروپایی تقدیم شده باشد. تلاش برای دستیابی به آن، از مبارزه برای حقوق برابر بوده و هست.
نبرد در دو عرصه
در ایران نیز نمیتوان تصور کرد که زن در مسایل جنسی به حق برابر دست یابد، بدون آنکه تحولی اساسی در حقوق و اختیارات زنان در جامعه پدید آید. با این حال مبارزه در زمینهی سکسوالیته یک تفاوت عمده با مبارزه برای تغییر قوانین تبعیض آمیز دارد. اگر زن بخواهد در ارتباط با مسایل جنسی آزادی اش را طلب کند، هم زمان در دو عرصه باید نبرد کند.
رضا کاظم زاده میگوید از این دو یکی در عرصه اجتماع است که اگر پیشبرد آن نسبت به موضوعات دیگر سخت تر نباشد، ساده تر هم نیست. یکی دیگر هم جنگی است که بایستی در درون خود پیش برد.»
زنی که برای حقوق برابر میجنگد شاید با خود مشکل پیدا نکند. درحالیکه زنی که میخواهد از آزادی جنسی دفاع کند، باید بتوان بر مجموعهای از موانعی غلبه کند، که ناشی از تربیت اوست، ناشی از نگاه دیگران است، ناشی از احساس گناهی است که از کودکی به او القا شده
این مبارزه مشکل است، زیرا به گفتهی رضازاده «مسئلهی جنسی در وجود انسان شدیداً با مسائل عاطفی پیوند خورده است؛ و مسئلهی عاطفی در خیلی از موارد غیر عقلانی است؛ از این رو برخورد با آن کار ساده ای نیست."
تجربهای دوگانه با بدن خود
مسئلهی مهمی که در نوع برخورد انسان با مسائل جنسی نقش تعیین کننده دارد و در دوره بلوغ بروز میکند، مسئلهی خود ارضایی است. کاظم زاده میگوید:
این تجربه تعیینکننده است، "چون شما در خود ارضایی، همزمان جسم خود را به دو صورت تجربه میکنید، هم به عنوان فاعل، هم به عنوان مفعول. یعنی بدن شما موجودی است که هم لذت میدهد، و هم به عنوان موجودی که لذت را میگیرد."
به نظر رضا کاظمزاده سرکوب خود ارضایی، مخصوصا در دخترها در دوره بلوغ، که از مهمترین مراحل تربیت است بعدها لذت بردن از بدن خود را برای زن به نوعی دچار مشکل میکند. این تربیت زن را به مسیری میاندازد که:
«بدن من وسیلهای است برای سرویس دادن به جنس مقابل. ولی این حق را نسبت به آن ندارم که خود من بتوانم از آن لذت ببرم.»
تجربه ای که دختران در اولین سالهای بلوغ میکنند، پایه هایی میشود برای نوع نگاه و نوع عاطفه آنها به مسائل جنسی در آینده. و همین نوع برقراری ارتباط با خود و بدن خود باعث میشود که بعدها که دختر به دبستان، دبیرستان و دانشگاه میرود و بالاخره هنگامی که وارد اجتماع و بازار کار میشود، به اشکال متفاوت با حقوق خود برخورد کند. از حق خود آشکارا یا خجلت زده، با شهامت یا با ترس دفاع کند؛ با اطمینان به درستی خواسته هایش مبارزه کند یا با ناباوری؛ و یا شاید اصلا مبارزه نکند.
درونی کردن ارزشهای اجتماعی
انسان در جریان تربیت که مضمون آن اجتماعپذیری است، ارزشهایی را از جامعه میگیرد و آنها را درونی میکند. در زمینهی جنسی نیز چنین است. رضا کاظم زاده میگوید:
«ارزشهایی که درونی میشوند، درحقیقت به نوعی کنترل جامعه هستند روی فرد، بدون اینکه از بیرون نظارتی وجود داشته باشد. درحقیقت با تعبیه این ارزشها در درون فرد، خود به خود او مطابق آن مدلی فرهنگ غالب، عمل میکند."
بایستگیهای خود بودن
بایسته برای خود بودن، برای تجربهی کشف بدن خود، لذت بردن از آن و لذت بردن از لذتی که آن بدن میبرد، بی هیچ احساس ترس یا گناهی، نه تنها شهامت فردی است، بلکه فرهنگی هم هست که فرد بتواند بر زمینهی آن تجربه جدیدی را که میخواهد از بدن خود داشته باشد، با دیگران با صراحت مطرح کند و در موردش حرف بزند. به عبارت دیگر برای رسیدن به این مرحله، باید برای طرح موضوع و گفتوگو در مورد آن، یک گفتمان اجتماعی روشنگر و دموکراتیک وجود داشته باشد و این گفتمان جای در خوری در فرهنگ بیابد.
اگر به تاریخ مدرن ایران نگاه کنیم، میبینیم تنها زنی که شهامت صحبت نسبتا بیپروا درمورد تجربهی جنسی اش را داشت فروغ فرخزاد بود. اینکه گفتمانی در این زمینه در جامعه ایران وجود ندارد، تجربه جدید برای نسلهای جدید را دشوار میکند.
شکاف فرهنگی
گفتمانی صریح و روشنگری وجود نداد، به جای آن پچپچی در جریان است برای آن که پاسخ به پرسشهای جنسی را بدهد.
وضعیت اما دستخوش تغییر است. رضا کاظم زاده معتقد است تغییر رفتار در شرایط حاضر در فرهنگ ما امری است اجتناب ناپذیر. به نظر او میان جوانان ما و فرهنگی که در آن زندگی میکنند یک شکاف ایجاد ایجاد شده است: «این جوانان یا باید برای کاری که میکنند و عملی که انجام میدهند یک فرهنگ جدید بیافرینند، یا برای آنکه بتوانند آن چیزی را که فکر میکنند، واقعا زندگی بکنند، بایستی جامعه فعلی را ترک کنند و بروند در فرهنگ دیگری که بتوانند در آن راحت تر مطابق با ایدههایشان زندگی کنند.»
ناهنجاری
نبود یک گفتمان اجتماعی مشکلات زیادی ایجاد میکند، زیرا فرد همه کارهایی را که در رابطه با دیگری انجام میدهد، که رابطه جنسی هم جزء آن است باید بتواند بفهمد، بدان معنا دهد و در مورد آن توضیح دهد.
"این کاری است که معمولا فرهنگ سعی میکند برای فرد انجام دهد. جامعه ای که شما در آن کاری را میکنید که فرهنگش وجود ندارد، بخشی از کاری که انجام میدهید، هضم ناشده در وجود شما باقی میماند. و به نوعی همیشه ذهن شما را و روابط شما را تحت تاثیر قرار میدهد."
نیتجه این هضم ناشدگی به گفته رضا کاظم زاده ناهنجاری های روحی است.
دعوت به تلاش
کاظمزاده در عین حال اضافه میکند، هیچ فرهنگی نیست که بخشی عظیمی از کلام و نمادهایش را به مسئله جنسی اختصاص نداده باشد. تمامی مراسم و آیین هایی که به وجود آمده اند تا دونفر بتوانند باهم رابطه جنسی ایجاد کنند، و در جوامع مدرن، تمام قوانین و مخصوصا تربیتی که روی آن تاکید میکنند و سعی میکنند آن را آموزش دهند، همه به خاطر اهمیتی است که این مسئله به لحاظ روانی در رابطه فرد با خودش در درجه اول و بعد با دیگری دارد.
از آنجا که در جامعه ایران گفتمان زنانه در رابطه با بدن و امیال زن به شدت سرکوب شده است، زنان سکسوآلیته را به عنوان تجربه فردی محض درک میکنند و با آن درگیر میشوند، از این رو عمدتاً قادر به فرموله کردن، تفسیر تجربهی آن وانتقال ادراکهای خود از آن نیستند. گفتمانی وجود ندارد، که به مثابه نهادی باز، معناگیرنده و معنادهنده، و آموزنده و آموزاننده عمل کند. رضا کاظم زاده معقتد است: «نبود این گفتمان یک بخش از گرفتاری نسلهای جوان جامعه ماست. و این چیزی که باید روی آن دقت کرد، فکر کرد و کار کرد.»