سرانجام سنگدلی مادران مدرن
۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعهجدایی پدر و مادر، از دست دادن فرزند، درگیریهای دوران بلوغ پسر یا دختر، عدم تفاهم بین مادران و دختران... اغلب از دستمایههای فیلمهایی هستند که سازندگان آنها به روابط دو نسل در چارچوب خانواده میپردازند. کارگردان سرشناس کلمبیایی، رودریگز مارکز، در چهارمین فیلم خود با عنوان "مادران و دختران" از زاویهی دیگری این مناسبات را بررسی میکند: وقتی مادری که فرزند خود را پس از تولد به خانوادهی دیگری سپرده، پس از سی سال در صدد برمیآید با "دختر گمشدهاش" تماس برقرار کند؛ زمانی که زوجی بیفرزند، حضانت کودکی "بیگانه" را به عهده میگیرد؛ هنگامی که زنی موفق و مستقل، بدون قصد ازدواج و تشکیل خانواده، بهگونهای تصادفی باردار میشود و بر سر دوراهی قرار میگیرد...
هریک از این مضامین، میتواند دستمایهی فیلمی مستقل واقع شود. رودریگز مارکز، ولی، هر سهی این موضوعها را در یک فیلم گنجانده و با مهارتی که در ساختن فیلمهای درام دارد، از خطر افتادن به دام "احساساتیشدن" جسته است؛ "مادران و دختران" ، فیلمی تأثیر گذار، پیچیده و ژرف است.
سه زن داستانگو
سه زن، در بازگویی داستان فیلم نقش اصلی را بازی میکنند: کارن (آنت بنینگ)، فیزیوتراپ موفقی است که در سالهای نوجوانی، ناخواسته صاحب فرزند شده و به اصرار مادر، دختر خود را برای حضانت به خانوادهی دیگری واگذار میکند. الیزابت (ناومی واتس)، وکیل کارآمد و مدبری است که پدر و مادر واقعی خود را هرگز نشناخته و بیشتر دوران زندگیاش را در "مدارس شبانهروزی" گذرانده است. و سرانجام لوسی (کری واشنگتن) که "شیرینیپزی" آفریقایی- آمریکایی است و با همسرش (دیوید رامسی) قصد دارد، کودکی را به فرزند خواندگی بپذیرد.
جستجوی این سه زن برای یافتن مادر ـ دختر ـ فرزند که بلافاصله با شروع فیلم آغاز میشود، محور اصلی "مادران و دختران" را میسازد. خواهر جوآن (شری جونز) که در بخش "حضانت" تشکیلاتی مشغول به کار است، در ساختار فیلم به عنوان حلقهی رابط این سه دنیای متفاوت از یکدیگر، عمل میکند. آنچه دنیای این سه زن را به هم پیوند میدهد، تنهایی شدید و حس قوی جستجوی خوشبختی است. رودریگز مارکز، برای القای این احساسات متفاوت، فرصت کافی در اختیار تماشاگر میگذارد؛ نماهای دور، حرکت آرام و نامحسوس دوربین و بیش از هر چیز بازیهای درخشان هنرپیشگان سرشناس هالیوود، این امر را ممکن میسازد. طول فیلم نیز که بیش از دو ساعت است، دست مارکز را برای رسیدن به هدفش باز میگذارد.
شخصیتهای متفاوت
بازی آنت بنینگ، به ویژه، در نمایش زیر و فرارفتهای احساسی و کشمکشهای درونی زنی که در جوانی در اثر دخالت مادر، دچار اشتباهی فاحش شده و پس از مرگ او در صدد جبران اشتباه خود برمیآید، در ایجاد فضای عاطفی فیلم، چشمگیر است. هر چه داستان فیلم به پیش میرود و چهرهی عبوس کارن که در ابتدا بیروح مینمود، جان میگیرد و برق امید در چشمانش میدرخشد.
در میان شخصیتهای این سه زن، لوسی، کمتر فرصت "خودنمایی" مییابد. رودریگز مارکز، (پسر گابریل گارسیا مارکز، نویسندهی کلمبیایی) به عنوان فیلمنامهنویس "مادران و دختران"، اصولاً جای اندکی برای قصهی او در نظر گرفته است و از اینرو رودریگز مارکزِ کارگردان هم از پرداخت کامل شخصیت او غافل مانده است؛ امری که تعادل و هماهنگی میان دنیاهای سهگانهی شخصیت اصلی داستان را خدشهدار ساخته است. این نکته، بهویژه، از آنجا که سرگذشت لوسی، در پایان فیلم وجهی نمادین به خود میگیرد، به ساختار فیلم لطمه وارد میآورد.
برداشتی قراردادی
این که مارکز در تازهترین فیلم خود به سرگذشت زنان پرداخته، به خودی خود در گسترهای که بیش از ۸۰ درصد دستمایههای فیلمها را زندگیها و دغدغههای مردانه تعیین میکند، حرکتی جسورانه است. با اینحال برخوردهای قراردادی این کارگردان در پرداخت شخصیتهای مؤنثاش، کمتر جسارتآمیز جلوه میکند: این که الیزابت برای نشاندادن استقلال و کارآمدی خود از روشهای مردانه الگو برمیدارد و خود را تنها با "هویتی مردانه"، تبیین میکند، یکی از این نمونههاست. کارن نیز به عنوان "مادری سنگدل"، سرانجام در پایان فیلم "مجازات" میشود و سرنوشت تلخی را تجربه میکند...
با اینحال موفقیت فیلم "مادران و دختران" که از روز ۲۸ آوریل در سینماهای آلمان به نمایش درآمده، تضمین شده است؛ نه تنها به دلیل آن که با سرمایهی شرکت معروف "اورست" ساخته شده، یا شرکت بینالمللی "اونیورسال"، مسئولیت پخش آن را به عهده دارد، یا هنرپیشههای سرشناسی در آن بازی میکنند. بلکه همچنین به این خاطر که گارسیا موفق شده، خوشبختی و رنج را در کنار هم نشان دهد و با چاشنی آن به زندگی "مادران و دختران" معنا بخشد.
برای پیبردن به داستان فیلم و دیدن نماهای آن، روی نشانهی » کلیک کنید: