جنگ نابرابر اورسن ولز با سینمای هالیوود
۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبههنگامی که اورسن ولز در اکتبر ۱۹۸۵ درگذشت، دوست و همکار دیرین او جان هیوستون در اطلاعیهای گفت: «چه ننگی بالاتر از این که یکی از بزرگترین استعدادهای سینما از همه جا رانده شده بود.
سالها بود که هیچ استودیویی حاضر به همکاری با اورسن ولز نبود. آخرین شانس او کارگردانی فیلم "آن سوی باد" بود که سرمایه آن را ایرانیها تأمین کرده بودند، اما پس از آن که چهار پنجم فیلم تمام شد، فیلمبرداری متوقف شد.»
با این که فیلم "همشهری کین" از همان اولین نمایش مورد ستایش منتقدان هنری قرار گرفت، اما عامه تماشاگران به آن اقبال زیادی نشان ندادند.
مهمترین علت این بود که به خاطر کارشکنیهای هرست، سرمایهدار بانفوذی که فیلم را علیه خود میدانست، فیلم بدون تبلیغ کافی و در سالنهایی محدود به روی پرده رفت.
اما دلیل مهمتر این واقعیت بود که سینمای آمریکا در آستانه جنگ جهانی دوم، در قالبها و ساختارهایی فرو رفته بود که تنها برای تولید فیلمهای سرگرمکننده مناسب بودند. تماشاگران نیز با همین گرایش پرورش یافته بودند و هنوز برای پذیرفتن سبک درونگرای "همشهری کین" و بافت پیچیده و ظریف آن آمادگی نداشتند.
بیشتر بخوانید: صد سالگی اورسن ولز، طلایهدار سینمای مدرن
زیان مالی فیلم که با بودجه سنگینی تهیه شده بود، هالیوود را به ولز بدبین کرد و او پس از آن تنها با سختی و تحمل مرارتهای فراوان توانست چند فیلم دیگر کارگردانی کند.
افول ستاره "کین"
اورسن ولز کارگردانی دومین فیلم خود به نام "امبرسونهای باشکوه" The Magnificent Ambersons را در اوایل سال ۱۹۴۲ شروع کرد.
داستانی که به او پیشنهاد شد یک درام خانوادگی سطحی بود که ولز موفق شد با پرداختی خلاق و جسورانه از آن فیلم اجتماعی نیرومندی بیرون بکشد که انحطاط و سقوط یک خانواده اشرافی را در سالهای اوایل قرن بیستم ترسیم میکند.
فیلم "امبرسونهای باشکوه" که مثل اولین فیلم ولز، سبکی درونگرا و تازه دارد، آشکارا با جریان مسلط در سینمای داستانگوی هالیوود ناهمساز بود و نتوانست رضایت رئیس کمپانی RKO را جلب کند.
معروف است که او پس از تماشای فیلم گفته بود: "حاضرم هزار دلار به کسی بدهم که قصه این فیلم را برایم تعریف کند!"
به دستور او فیلم از نو مونتاژ و "بازسازی" شد. با وجود اعتراض ولز، برخی از پلانهای فیلم را دور ریختند و برخی را کوتاه کردند و حتی چند صحنه اضافی فیلمبرداری کردند تا فیلم "پایان خوش" داشته باشد. ولز ۶ سال پس از تولید فیلم جرأت کرد به تماشای آن بنشیند و گفتهاند که از فرط خشم و نومیدی به گریه افتاد.
ولز به طور همزمان با "امبرسونها"، روی فیلم دیگری به نام "سفر به ترس" Journey into Fear کار میکرد که آن را با همان اکیپ خود میساخت و خود نیز نقشی در آن داشت. او از همان آغاز با دخالتها و مزاحمتهای مدیران استودیو روبرو شد، تا آنجا که ناچار شد کار را رها کند و کارگردانی فیلم را به فیلمسازی دیگر واگذار کند.
ولز پس از کارگردانی "امبرسونها" برای ساختن فیلم نیمهمستندی به نام "تمامش واقعیت است" It’s all True به آمریکای جنوبی رفت و با جدیت مشغول کار شد. پس از آن که ۳۰ هزار متر فیلم تهیه و بیش از ۶۰۰ هزار دلار خرج شد، کمپانی RKO او را به هالیوود فرا خواند، قرارداد او را فسخ کرد و به همکاری با او پایان داد. فیلمهایی که ولز برداشته بود، به صورت پراکنده در فیلمهای مستند و داستانی گوناگون به کار رفت، اما فیلم مورد نظر او هرگز ساخته نشد.
دو فیلم و دو شکست دیگر
ولز میکوشید با تهیه برنامههای رادیویی و شوهای تئاتری برای تولید یک فیلم، بودجهای فراهم کند. سرانجام به ساختن فیلمی به عنوان بیگانه Stranger (۱۹۴۶) دست زد تا به خیال خود با یک موفقیت بزرگ هم به اوضاع مالی خود سروسامان دهد و هم نظر هالیوود را به سوی خود جلب کند. اما حاصل کار از هر نظر بیفایده بود.
سال بعد ریتا هیورث، ستاره زیبای هالیوود که همسر ولز بود، استودیوی کلمبیا را قانع کرد که کارگردانی فیلم "بانویی از شانگهای" The Lady from Shanghai را به او بسپارد. پس از پایان فیلمبرداری، مدیران کلمبیا که از آغاز به ولز بیاعتماد بودند، فیلم را به کارشناسان خود دادند تا از نو مونتاژ و به سلیقه عوام نزدیک شود. با وجود این فیلم فروش بسیار پایینی داشت.
اما برخی از منتقدان اهمیت فیلم را درک کردند. ولز از یک رمان پلیسی بیمایه فیلمی تکاندهنده ساخته بود. فیلم ماجرای درگیری ملوانی سادهدل در جنایت مرموزی است که افراد بانفوذ مرتکب شده و حال به دنبال کسی هستند تا گناه آنها را به دوش بکشد. در این فیلم آشکارا برخی از بنمایههای اصلی "فیلم نوار" (Film Noir) دیده میشود.
در دنیای شکسپیر
اورسن ولز از بدو ورود به سینما آرزو داشت که از کارهای شکسپیر فیلم بسازد. در شرایطی که بسیاری از موقعیتها را از دست داده بود، تصمیم گرفت هدف دیرین را با مخارج پایین دنبال کند و بر آن شد این پروژه را با سینمایی کردن "مکبث" شروع کند. ولز فیلم را با سرمایهای اندک در یک شرکت کوچک سینمایی تهیه کرد. فیلم طی تنها سه هفته ساخته شد و فقط ۷۰ هزار دلار خرج برداشت.
در فیلم "مکبث" همه چیز از فقر امکانات حکایت میکند، از آرایش صحنهها و جامهها تا صرفهجویی در فضاسازی و نورپردازی؛ اما همین فقر لحن ویژهای به فیلم داده، سرشت خشن و "بربریت" اثر را که با برداشت ولز همخوان است، برملا میکند: «مکبث تصویر جامعهای وحشی و در حال زوال است.»
ادامه در اروپا
ولز در اواخر سال ۱۹۴۷ هالیوود را به مقصد اروپا ترك كرد و گفت که هدف او به دست آوردن "آزادی" است. او دو انگیزه داشت: فرار از دست مجریان مالیات که امان او را بریده بودند و رهایی از مزاحمت مأمورانی که با بلند شدن موج ضدکمونیستی، به ولز، به عنوان روشنفکری چپگرا، مظنون بودند.
ولز فیلم "مکبث" را با خود به اروپا آورد و در سال ۱۹۴۸ در جشنواره ونیز نمایش داد، اما فیلم موفقیت زیادی کسب نکرد.
او که از کار سینمایی سر خورده بود، به تئاتر پناه برد و برای کسب درآمد در لندن و پاریس به روی صحنه رفت. در مصاحبهای گفت: «سینما به عنوان یک رسانهی بیانی مرا به شدت جذب میکند، اما اغلب از دغدغههایی که به جنبههای مالی و اداری سینما مربوط میشوند، عذاب میکشم... من سالهای دراز به خاطر حق بیان مبارزه کردهام و اغلب بیهوده. من ۵ سال از زندگیام را با نوشتن فیلمنامههایی هدر دادم که هیچ تهیهکنندهای به آنها علاقه نداشت. از میان فیلمهایی که ساختهام تنها مسئولیت یکی را میتوانم قبول کنم: همشهری کین. در فیلمهای دیگر دست و بالم بسته بود و دیگران با ذوق و سلیقه سطحیشان ایدههای مرا خراب کردند. من به اروپا آمدم چون در هالیوود برای آزادی عمل هیچ امکانی وجود ندارد.»
سرگذشت پرمصیبت "اتللو"
ولز در اروپا به طور عمده به بازیگری روی آورد و در تعدادی فیلم ظاهر شد که معروفترین آنها فیلم برجسته "مرد سوم" بود به کارگردانی کارول رید، بر پایه رمان معروفی از گراهام گرین.
ولز میکوشید درآمدهای حاصل از بازیگری را برای تأمین بودجه یک فیلم پسانداز کند. پس از گردآوری اندکی پول سرانجام دل به دریا زد و فیلم "اتللو" را شروع کرد که داستان تولید آن یکی از ماجراهای غمانگیز تاریخ سینماست.
او این فیلم را طی ۴ سال در کشورهای گوناگون جلوی دوربین برد. هر وقت از هنرپیشگی پولی عایدش میشد، چند پلانی فیلمبرداری میکرد.
ولز اولین گام برای تولید اتللو را در تابستان ۱۹۴۸ در ایتالیا برداشت، سپس برای پایین آوردن هزینهها، گروه خود را به مراکش برد و چندی بعد دوباره به ونیز برگشت. سپس با بخشی از اکیپ خود به رم و پاریس و لندن رفت. گاه به علت ته کشیدن سرمایه، کار را رها میکرد و به بازی در فیلمی مشغول میشد، و باز در جایی دیگر فیلم خود را ادامه میداد.
ولز تا پایان سال ۱۹۵۰ نیمی از "اتللو" را گرفته بود، اما هنوز نمیدانست کدام هنرپیشه قرار است نقش دزدمونا را ایفا کند. خود او میگوید: «هربار در این فیلم یک بازیگر را از پشت نشان میدهم یا میبینید که صورت او زیر نقاب پنهان شده، مطمئن باشید که به جای او از بدل استفاده کردهام. در طول فیلمبرداری هرگز موفق نشدم یاگو، دزدمونا و رودریگو را در کنار هم داشته باشم.»
چنین مشکلاتی طبعا انسجام و یکدستی فیلم اتللو را در هم ریخته، بافت تصویری خاصی به آن تحمیل کرده است. اما ولز به گونهای معجزهآسا در خلق فضایی تراژیک موفق است. اتللو در جشنواره کن سال ۱۹۵۲ مورد تحسین فراوان قرار گرفت.
"فالستاف" (۱۹۶۶) که باید آن را آخرین فیلم پراهمیت ولز دانست، کاملترین فیلم شکسپیری او شناخته میشود.
بازگشت با "نشانی از شر"
اورسن ولز در سال ۱۹۵۶ به آمریکا برگشت و نخست برای بهبود اوضاع مالی خود در چند فیلم بازی کرد تا این که در سال ۱۹۵۸ چارلتون هستون، بازیگر نامی، موفق شد کمپانی اونیورسال را متقاعد کند که کارگردانی فیلم "نشانی از شر" Touch of Evil را به اورسن ولز بسپارد.
داستان فیلم حول رقابت دو پلیس آمریکایی و مکزیکی در یک شهر کوچک مرزی دور میزند. ولز بر پایه داستانی ساده یکی از برجستهترین آثار "فیلم نوار" را عرضه کرده است.
خمیرمایه فیلم زمینهای برای افشای سوءاستفاده پلیس از قدرت است. پلیس آمریکایی، غولی کریه و فاسد که خود ولز نقش او را ایفا کرده، دست همه تبهکاران را از پشت بسته است. ولز میگوید: «من ترجیح میدهم گناهکار بیمجازات بماند تا این که پلیس از قدرت خود سوءاستفاده کند.»
بر سر این فیلم هم ولز با تهیهکنندگان اختلاف پیدا کرد، زیرا آنها بدون اجازه او صحنههایی از آن را کوتاه یا حذف کرده بودند.
مبارزه بیپایان "دون کیشوت"
ولز در سال ۱۹۵۵ اولین تصاویر را برای تولید فیلمی بر پایه "دن کیشوت" رمان معروف سروانتس فراهم کرد و در ژوئیه ۱۹۵۷ برای فیلمبرداری به مکزیک رفت.
او میکوشید با صرفهجویی فراوان، در صحنههای هرچه محدودتر و با مواد ارزانتر کار کند، با وجود این تولید فیلم بارها به خاطر ته کشیدن بودجه قطع شد.
او در هر فرصتی بخشی از فیلم را جلوی دوربين برد. طی چندین سال دکورها، فضاها، ايدهها و عوامل فنی و هنری فیلم تغییر کردند. فیلمبرداری عملا نزدیک ۱۷ سال، از ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۲ طول کشید.
در این مدت ۷ فيلمبردار عوض شدند و برخی از هنرپيشهها کنار رفتند يا به عالم باقی شتافتند! بازيگر اسپانيايی فرانسيسکو ريگوئرا، که نقش دون کيشوت را ایفا میکرد، سرانجام درگذشت. در فیلم آکیم تامیروف، بازیگری که مورد علاقه ولز بود و در ۴ فیلم او بازی کرده، نقش سانچو پانزا را به عهده داشت و خود ولز راوی داستان بود.
اورسن ولز تا پایان عمر در سال ۱۹۸۵ بر فیلم "دن کیشوت" کار میکرد و میکوشید نسخهای از آن فراهم کند اما این آرزو را با خود به گور برد. سرانجام در سال ۱۹۹۲ خسوس فرانکو، سینماگر اسپانیایی، با گرد آوردن تمام نوارهای فیلم، اثری ارائه داد به نام "دون کیشوت اورسن ولز" که از حال و هوای کارهای او دور است.
بازگشت به اروپا
ولز در سال ۱۹۵۹ به اروپا برگشت، در چند فیلم سینمایی شرکت کرد و در دوبلین به روی صحنه تئاتر شکسپیر رفت. در سال ۱۹۶۲ موفق شد یک تهیهکننده فرانسوی را به سرمایهگذاری بر "محاکمه" اثر معروف فرانتس کافکا راغب کند. این فیلم یکی از کاملترین فیلمهای ولز و الگویی آموزنده برای برخورد خلاق با یک اثر ادبی است.
آخرین طرح نافرجام اورسن ولز "آن سوی باد" نام دارد که بخش عمده سرمایه آن را یکی از رجال وابسته به دربار پادشاهی ایران تأمین کرد. این اثر در واقع گونهای "فیلم در فیلم" است و به سرگذشت یک کارگردان کهنهکار آمریکایی میپردازد که میخواهد فیلمی به نام "آن سوی باد" بسازد و نقش او را جان هیوستون به عهده دارد.
ولز در این فیلم به تجربهگرایی و بداههسازی روی آورده، از تکنیکها و شگردهای گوناگون استفاده کرده و برای ایفای نقشها از دوستان خود یاری گرفته است.
ولز قصد داشت فیلم را به سرعت در طی ۸ هفته بسازد و با آن بازگشتی پیروزمندانه را به سینمای آمریکا اعلام کند؛ اما فیلمبرداری فیلم به دلایل گوناگون ۶ سال طول کشید و عاقبت ناتمام ماند.
در ۲۸ اکتبر ۲۰۱۴ یک کمپانی فیلمسازی در لس آنجلس اعلام کرد که با خرید تمام حقوق فیلم، مشکلات حقوقی فیلم را حل کرده و قصد دارد پس از تدوین نهایی فیلم نسخه کامل آن را در ۶ مه ۲۰۱۵ به نمایش بگذارد، یادبودی بر صدمین سالگرد سینماگر بزرگ.