«تلفیق خاصیت نسل من است» • گفتگو با نویدعظیمی
۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبهدویچهوله: آیا این نمایشگاه اولین نمایشگاه انفرادیت در شهر رم است یا قبلا هم نمایشگاهی در رم برگزار کردی؟ این طور که شنیدم، فکر میکنم پارسال هم نمایشگاه گروهی در ونیز داشتی و اصولا نوید عظیمی برای رسیدن به این نمایشگاه از کجا شروع کرده؟
نوید عظیمی: این سومین نمایشگاه انفرادی من در رم است. برای این که سال اولی که آمدم سرضرب با یک گالری شروع کردم به کار کردن و آن یک نمایشگاه خیلی کوچکی بود. فقط طراحی بود. برای این که از اول با طراحی کارم جلو میرفت. بعد سال پیش در جایی به اسم «بیبلیوته، کاتن پری» یک نمایش مخصوصی از کارهایم دادم که یکسری تابلو بودند. یکسری کارهای رنگ و روغن یک متر در یک متر و نیم بودند، همه در یک سایز که در زیرشان آینه بود، برای همین هم روی زمین رفلکس میانداخت. بعد طی این مدت، از سال پیش تا حالا، من دو، سه تا نمایشگاه گروهی خیلی مهم داشتم که یکی همزمان در بیینال ونیز بود و دیگری با یکسری آرتیست ایرانی و فرانسوی در فرانسه. بعد دیگر نمایشگاههای خیلی متعددی که در خود رم بود. آنجا با گالریهای مختلفی کار کردم. در یک اکازیون من رفتم به "آرت فر ریپارت". بعد که کارم در ریپارت رفت، خیلیها آن را خواستند و مشتاق شدند که ببینند.
دویچهوله: در شهری مثل رم که پر از هنرمند است، ورود به حوزههای هنری و بخصوص پیدا کردن گالری برای نمایش کارها راحت نیست. چطور توانستی در بدو ورود به رم، نمایشگاه بگذاری؟ اتفاقی و شانسی بود یا از قبل روابطی داشتی؟
نوید عظیمی: در این قضیه هیچکدام از اینها نبود. بخاطر این که من خودم از دقیقهای که وارد رم شدم همین جوردنبال گالریدار بودم. به علت این که من در ایران سوابق خوبی داشتم که آمدم، بعد هم شناخت خوبی از گالریدار داشتم. یعنی به علت این که اصلا از خانوادهای میآیم که مادرم و خالهام گالریدار هستند و اصلا شیوه ارتباط گیری با گالریدار را میدانستم. همیشه میدانستم که یک پروژه باید کامل باشد و بعد برای صحبت کردن بروی، چه با منتقد چه با گالریدار یا رییس موزه. برای همین پروژهها را یکی یکی آماده میکردم و همزمان ارتباط میگرفتم و خب این قضیه ادامه هم دارد. همین طور که الان من ۳ اکتبر وارد یک حراج خیلی مهمی میشوم در "پالاتزو ونزیا" که آن هم برایم نقطه خیلی مهمی است.
دویچهوله: این طور که من شنیدم در حال حاضر کاندیدای جایزهی "مودیلیانی" هستی. میتوانی مقداری دربارهی این جایزه و این که چطور شد که برای جایزهی "مودیلیانی" کاندیدا شدی توضیح بدهی؟
نوید عظیمی: این یک مسابقهای بود که در واقع در تمام آکادمیها در استان لاتزیو اعلام کردند و خیلیها کار دادند که از توی این کارها ۱۵ نفر را انتخاب کردند. بعد از این ۱۵ نفر باز یکسری دیگر را انتخاب کردند و برای این ۱۵ نفر یک دوره به عنوان "بیزنسینگ هنر" راه انداختند. الان در آنجا ۱۵ تا آرتیست هستیم و همهشان تقریبا میتوانم بگویم آرتیستهای خوبیاند و خیلیهامان از قبل همدیگر را میشناسیم. ژوری وقتی کارها را میدید، فکر میکنم شانسم برای برنده شدن بالاست، یعنی امیدوارم.
دویچهوله: الان در آکادمی هنرهای زیبای شهر رم مشغول تحصیل هستی. آیا سابقهی تحصیلات آکادمیک در ایران را هم داشتی؟
نوید عظیمی: من در ایران لیسانس نقاشی از دانشگاه آزاد گرفتم. خب خیلی بهتر از اینجا بود. سطح تدریس اصلا قابل مقایسه نیست. اینجا هم برای این که اقامت داشته باشم در آکادمی اسمم را مینویسم، نه بخاطر این که آکادمی رم خوب است، ولی رم را خیلی دوست دارم و به نظرم شهریست که من میتوانم به عنوان حتا یک خارجی خیلی در آن جلو بروم.
دویچهوله: خب برویم سراغ نمایشگاه. چقدر برای تابلوهای نمایشگاه وقت صرف کردی و برخورد منتقدها با کارها چطور بود؟
نوید عظیمی: این نمایشگاه در واقع از وقتی شروع شد که سال پیش من با فرانچسکو پتروچی نمایشگاهی گذاشتیم و او منتقد و سرپرست نمایشگاه بود. بعد از آن قضیه من از نوامبر شروع کردم به این کارها. ولی از نوامبر تا این تاریخی که نمایشگاه بود، تقریبا چهارتا نمایشگاه آماده کردم، در واقع میتوانم بگویم چهار دورهی کاری. برای این که یک آتلیه گرفتم که جایش خیلی خوب بود و در واقع میزان تولیدم یک دفعه بالا رفت. به علت این که آنجا مرکز بود و خیلی منتقدها، متصدیان نمایشگاهها و خیلی گالریدارها رد میشدند، بنابراین همینجوری ایده بود که در کار میآمد. روی ستارهی پنجپر کار میکردم، یکی از تمهای اساسی که تمام این دورهها را بهم وصل میکند، علامت ستارهی پنجپر است.
دویچهوله: میتوانی دربارهی این ستارهی پنجپر بیشتر توضیح بدهی؟
نوید عظیمی: این ستارهی پنجپر در واقع نمادیست بین انسان پیروز و وحشت. یعنی وقتی ستارهی پنجپر نوکش به سمت پایین باشد، میشود «پَن»، الههی ترس. ولی وقتی سرش به سمت بالا باشد، انسان پیروز است. علاوه بر این تم، تمام اینها ربط به جادو، ربط به مثلا یک فرهنگ شرقی داشت، بین هند و بینالنهرین ، تمام اساطیرش و تمام سمبلهای فرهنگیاش بود، همهی اینها یک کانسپت داشت. مخصوصا آخری که دیگر نمایش درآمد این خیلی توی این قضیه غلیظ بود. برای که من همیشه تمی را انتخاب میکنم که به شکلی ضد روایی است. یعنی یک تصویر میتواند یک روایت مستقیم بدهد، میتواند یک روایت غیرمستقیم بدهد، حتا میتواند یک ضد روایت بدهد. یعنی این که ما چندتا المان را بغل هم بتوانیم بگذاریم که این المانها هرکدام یک معنایی داشته باشد یا بیشتر از یک معنا داشته باشد.
دویچهوله: میتوانی مثال بزنی؟
نوید عظیمی: خب وقتی مثلا سیب در فرهنگی یک معنا دارد و در فرهنگ دیگر چندتا معنای دیگر دارد، یا همین طوراسکلت یا سرو یا نوشته، بنابراین وقتی ما این المانها را کنارهم میگذاریم یک جملهی چندمعنایی داریم درست میکنیم. در واقع از مفهوم کارمان یک لابیرنت درست میکنیم. بنابراین وقتی بیننده با این روبهرو میشود، محدود به یک فرهنگ مشخص نمیشود. این یک وجه جهانیتر پیدا میکند.
دویچهوله: آره، در مواجه با کارهای تو بیننده ممکن است متوجه تلفیق دو فرهنگ بشود، ولی فرهنگ غالب همان فرهنگ شرقیست!
نوید عظیمی: الان که اصلا دارم کار میکنم خیلی دنبالش نیستم که المان شرقی را زیاد به رخ بیننده بکشم، برای که کار را ناآشنا میکند. در واقع بسیار زیاد بازار پسندش میکند. ولی با وصف این که خیلی دنبالش نیستم. اما دنبال این هستم که چند تا چیز را با هم تلفیق بکنم، برای این که کلا خاصیت نسل من همین است. اصلا همینطوری بزرگ شده. چه بخواهد چه نخواهد این کار را میکند. ولی جهتدادن به آن خیلی مهم است.
دویچهوله: گفتی خاصیت نسل تو این است. توی کارهای تو سیبها سیاهاند، کلههای اسکلت عنصر اصلی کارها هستند، پرندهها یا سر ندارند یا سرها تن ندارند وسیاه رنگ غالب آثار توست. این هم از خصوصیات نسل توست؟
نوید عظیمی: کاملا. برای این که حداقل من دربارهی خودم خیلی واضح میتوانم این توضیح را بدهم. اولا چرا من همه سیبها را سیاه کردم؟ علتش این است که اولا رنگ سیاه خیلی رنگ مطلقیست و اتفاقا اصلا رنگ مرگ نیست. به نظر من رنگ سیاه خیلی رنگ مطلق و نور خیلی منجمد ومطلقیست. سیاه رنگ بسیار مقدسی است. برای این که اگر نگاه بکنیم، تمام کسانی که مقدساند، اصولا لباس سیاه تنشان است و اتفاقا چیزی که زندگیبخش است رنگ سیاه است. بخاطر این که از سیاهی ما میدانیم که چیزی انفجار پیدا میکند و به نور میرسد. مثلا حتا اگر بخواهیم چیزهای دیگرش را بگوییم.
من کلا رنگ سیاه را خیلی دوست دارم، از اول چون شاید با رنگ سیاه اصلا طراحی و نقاشی میکردم، دورههای خیلی مختلفی دارم که تابلوهای خیلی بزرگ میکشیدم. سیاه روی سیاه، و اصلاهم منظورم مرگ، نیستی یا ناراحتی نبود. برای این که اصلا به نظر من رنگ سیاه رنگ بسیار الگانت و زیباییست. بعد مثلا میشود با سیاههای مختلف کار کرد. چون رنگ سیاه اصولا وجود ندارد. سیاه اصلا نیست. بلکه تلفیق چند رنگ است. بنابراین در گامهای مختلف این رنگها، میشد سیاههای مثلا سرد یا سیاههای گرم را ایجاد کرد. تا این که به این رسیدم که خیلی خب، چون چاپ و گرافیک در فرهنگ من خیلی مهم است، حداقل من ازدامنهی تصویرسازی گرافیک چون در ایران کار میکردم ، خیلی خوب بیرون آمدم، بنابراین این خاصیت چاپی، این خاصیت مطلق مرزبندی بین سفید وسیاه، شب و روز، خیر و شر و اینها اصلا در فرهنگ ما هست.
یک قسمتی از این کارها اصلا برای من مثل تقدیر از مرگ میماند. یعنی مرگ این قدر به زندگی نزدیک است. یعنی این که مثلا یکجا هست که طراحیها باهم خیلی مرزهای مشخص دارند. یعنی اصلا طراحی با پسزمینه مرزبندی دارد و به هیچوجه سایه ندارند. این خیلی مهم است، برای این که توی طراحی وقتی آدم سایه میگذارد، چیزی را روایت میکند، وقتی همه چیز اینقدر تخت و سیاه و سفید است، منظور دارد. بعد وقتی در این طرحهایی که در واقع این قدر سیلوئت و مشخص هستند، یک دفعه نوشته طلسم میگذارم و این را از تو پالس می زنم و فعالش میکنم، این اصلا ایدهی قضیه را عوض میکند. آنوقت این طلسمها هرکدام طلسمهای مختلفیست که من استفاده میکنم که در فرهنگ ما خیلی خوب شناخته شدهاند، برای این که نسلهای قبلی از این داستان اصلا استفاده کردهاند. اینها چند چیز مختلفاند، برای این که همه طلسمها، طلسمهای ایرانی نیستند. یکسری طلسمهای غربیاند، یکسری طلسمهای ایرانیاند و یکسری طلسمهای هندیاند.
دویچهوله: برای شناختن و رسیدن به این طلسمها و بقیه عناصر موجود در کارهایت چه کار کردی؟ مثلا به ادبیات و کتاب رجوع کردی و کتابهایی که در این مورد وجود دارند را خواندی یا چیزهای دیگر؟
نوید عظیمی: کتاب زیاد است، کتابی که آدم بخواهد از روی آنها مطالعه بکند. من کلا جادو واینها را خیلی دوست دارم. برای این که یک فانتزی خاصی دارد. برای این که هیچ کدامش واقعی نیستند، یک فرهنگ است که سالیان پیش بوده. ولی مطالعهاش برای من جذاب است. تک تک اینها المانهاییست که در زندگی من آمده و رفته و آخر سر ناخودآگاه در کار من جمع میشود. مثلا ناخودآگاه باهم میکس میشود و چیزی بیرون میآید. این نیست که من خیلی از این مشخص میخواستم استفاده بکنم. ولی به هرصورت درست است، این کتابها را من همه از ایران خریده بودم. داشتم و سالهای سال میخواندم.
دویچهوله: خب سه سال زندگی در ایتالیا! از سختیها، شیرینیها، پیشرفتها و پسرفتهایی که داشتی بگو و این که بعنوان یک هنرمند جوان خارجی در مملکتی که به نوعی خودش را مهد هنر میداند، در این سه سال خوب پیشرفت کردی.
نوید عظیمی: اصولا نباید این پایگاهی که برای خودم درست کردم از دست بدهم. برای این که این پایگاه واقعا مفت به دستم نیامده است. یعنی سه سال هر روز تلاشم بوده، یعنی آنقدری که من روی این کار اینجا سرمایهگذاری کردم برای خودم، شاید مثلا اگر برلین سرمایهگذاری کرده بودم، خیلی جلوتر میافتادم. ولی مسئله این است که بالاخره من در این شرایط الان رم هستم و این دیوار بسیار سختیست جلوی من. ایتالیا بسیار جای سختیست برای یک آرتیست. رم از همه جا بدتر است، به علت این که خب آنقدر قدرت گذشته رویش زیاد است که خودشان مشکل دارند. به هرصورت، من این کار را کردم و در واقع تلاش سه سال، هر روز و مداومم بوده. خب خیلی سخت بود.