ترانه، کاکتوسی در صحرای برهوت • گپی با هومن خلعتبری
۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سهشنبهپیوند هومن خلعتبری با موسیقی ایران در پی اجرای قطعه سیمرغ (اثر حمید متبسم) یا همکاری با آکادمی موسیقی گوگوش و هنرجویان مشتاق آن، محکمتر هم شده است.
وی در گفتوگوهای حضوری همیشه اشارهای به انگشتان دو دست میکند و میگوید: «اگر من بتوانم همین تعداد هنرمند هم پرورش بدهم برایم کافی است». هومن که در آکادمی گوگوش مربی آواز و اجرای صحنه است ؛ برای پرورش هنرجویان، ترانهها را از قدیم و جدید گرفته تا عامیانه و فاخر زیر و زبر میکند تا ترانه مناسب هنرجو را بیابد.
هومن آنگونه که خودش میگوید همه نوع موسیقی را میشنود. او دنیای موسیقائی امروز ایران را صحرای برهوتی میبیند که هر از گاهی گلی در آن روئیده میشود: « شعر، آهنگ و ترانه در کنار بقیه فرمهای موسیقی در این دوران به شیوهای کژدار و مریز رفتار کرده است. سطح ترانهها نسبت به قبل از انقلاب واقعاً پایین آمده و ما نمیتوانیم منکر آن شویم. در کنار این جریان هرازگاهی نیز از این صحرای برهوت گلی درمیآید، و میدرخشد. این وضعیتی ست که هم در خارج و هم در داخل مرتب به چشم میخورد. البته باید قبول کرد، که داستان سانسور در ایران نیز، بیتاثیر نیست. هر از گاهی اما ترانههایی میشنویم که واقعاً حرفی برای گفتن دارند.»
رقصیدن به ساز هر کس!
سالهاست که در ایران، تنها نوع ویژه ای از ترانهها منتشر میشود. موسیقی سنتی اغلب همراه با شعر کلاسیک ایران. آیا این یکنواختی را میتوان ناشی از انتخاب خود هنرمندان دانست یا اینکه شرایط ویژهی ایران جز این نمیپذیرد؟
هومن ضمن اشارهی دوباره به سانسور، ترانهسراها را نیز بی تقصیر نمی داند: « من یک مقدار هم میخواهم تقصیر را گردن ترانهسُراها بیندازم که به خاطر این که معروف بشوند و کارشان راه بیافتد، به ساز هر خواننده و آهنگسازی میرقصند، ترانه را تغییر میدهند و میخواهند زود زود یک کاری انجام دهند که واقعاً غذای امروز است و فردا شما دو مرتبه گرسنهاید. یعنی اصلاً فراموش میشود و میرود.»
وی میافزاید: «نکته ی سومی که من می خواهم اضافه کنم این است که بعضی از این ترانهها اصلاً دیگر ترانه نیستند، بلکه محاورهی روزمره هستند. یک مُشت حرفهای سخیف. انگار چند جوان سوار ماشین شدند و با همدیگر دارند حرف میزنند. جملاتیست که همین طوری گفته و تکرار میشود و همه دست میزنند و بشکن میزنند.»
ترانههای بد و خوب در پیش و پس از انقلاب
سانسور شاید در داخل ایران یکی از مشکلات باشد. گو اینکه سانسور همیشه بوده و از دل همین سانسور ترانه سرایانی چون شهیار قنبری، جنتی عطایی یا اردلان سرفراز و دیگر بزرگان سربرآوردند. در برونمرز اما هیچ نوع محدودیتی وجود ندارد. با این همه ترانهی خوب کمتر شنیده میشود.
هومن به مجموعهای از ترانههای خوب و بد پیش و پس از انقلاب اشاره میکند: «شعر و آهنگ ترانه ها هم قبل از انقلاب و هم پس از آن قاطی بوده. ما هم ترانههای خوب داشتیم، هم ترانههای بد. مثل همه جای دنیا. نکته دیگر این است که نسل این طرف، بهخصوص این ۲۰ـ ۱۵ ساله، که ما با اینترنت و این چیزها در تماس هستیم، بیشتر آن گلهای قبل از انقلاب را میشنویم. چیزهای سطح پایین دیگربرای شنیده شدن وجود ندارد یا خیلی کم است. هرازگاهی هم وقتی شما یک چنین چیزهایی از ترانههای مثلاً ۵۰ـ ۴۰ سال پیش، از آن ردههای سطحپایین را میشنوید، میگوئید چه جالب، اصلاً چه چیزهایی بوده. فقط چون دیگر در دست و بال نیست ، نسلهای این طرف، ترانههای سطح پایین آن زمان را نه دیدهاند و نه شنیدهاند. این است که خود بهخود مدام تمرکز میکنیم به سمت حال و این طرف که فغان میکنیم که الان سطح پایین آمده.»
کسی نمیتواند منکر بشود که در گذشته هم ما ترانههایی مانند ماشین مشدی ممدعلی و یا زالکِ زال زالکه نیز داشتهایم. تعداد ترانههای خوب اما اغلب بر ترانههای بیمحتوا میچربیده است.
هومن به نبود کارشناسان موسیقی اشاره می کند: «متولی این کاره برای موسیقی وجود ندارد. آن زمان شوراهایی بودند، رادیو تلویزیون بود، که ۹۰درصد، واقعاً خیلی هم خوب کار میکردند. ولی الان متولی برای موسیقی وجود ندارد. رئیسی که امروز میآید اصلاً از موسیقی هیچ چیزی نمیداند. خود به خود یک چنین بساطی به وجود می<آید . ماهی یک مرتبه جلسه میگذارند، همه هم به همدیگر کادو میدهند، برای همدیگر بزرگداشت میگیرند، چند تا تابلو به رسم یادگاری هم به همدیگر میدهند و خداحافظ شما.»
کمبود صحنهی اجرا
خفقان اما در بسیاری مواقع سبب شکوفایی هنر نیز شده است. هومن ضمن تاکید بر این نکته، می گوید: « شما یک بادکنک را دستتان بگیرید، فشار بدهید. ببینید چه جور میآید بیرون! چه جور باز میشود و بیرون زده میشود. در حقیقت این فشار مثل همین سانسور میماند.در یک صحرا یکهو میبینید دو سه دانه کاکتوس هست، و اینها یک گل دادهاند و وسط آن خشکزار، یک گل صورتی کاکتوس واقعاً بهچشم میآید. ولی کسانی که اینور آب هستند یکجوری از آفتاب آن مملکت دورند.»
هومن میافزاید: «معلم عزیز من آقای شریف لطفی روزی که من به اتریش میآمدم گفت سعی کن هرازچند سال یک بار، سری به این مملکت بزنی. باید آفتاب این شهر به مغزت بخورد. آن موقع من به نصیحت او خندیدم. حالا که ۴۰ سالم شده، میفهمم. آن آفتاب همانیست که آقای شجریان بعد از یکسال و نیم دو مرتبه برگشت ایران. این آفتاب باید توی سرهنرمند ایرانی بخورد. تا بتواند گل پرورش بدهد. وگرنه بیرون از مملکت که این همه تکنیک، سیستمهای صوتی، و آزادی هست. چرا چیزی درنمیآید؟»
نسل امروز ما چه در درون و چه در برونمرز نماد موسیقایی خود را ندارند. همچنان همان ترانههای قدیمی را زمزمه میکنند. هومن در این دایرهی تکرار به یک نقیصهی دیگر اشاره میکند: «یک قسمتدر این چرخه ناقص هست. اجرای روی صحنه. قدیمها اسم این اجرای روی صحنه را میگذاشتند کاباره. درست است که کاباره یک تصور دیگری را به ذهن ما میآورد، ولی هنرمند باید هر روز هنرش را به بقیه نشان دهد، برود روی صحنه. آن زمان کابارهها دقیقاً همین کار را میکردند. در عین حال که مردم میرفتند آنجا چلوکباب میخوردند هنرمند جوان صبح تمرینش را میکرد با ارکسترش، و شب میرفت همان را میخواند.»
هومن میگوید: «تکرار نه تنها سبب مهارت میشود که عیب و ایرادهای هنرمند هم به مرور زمان رفع میشود. وقتی صحنهای وجود ندارد تا خوانندهای را پرورش بدهد، از آن خواننده خواننده درنمیآید. همین است که هر کسی، ببخشید، از مادرش قهر می کند، خواننده میشود.»