یادی از خالق ترانههای خیالانگیز
۱۳۸۶ شهریور ۷, چهارشنبههرمان هسه، نویسنده و شاعر آلمانی با این شعار زندگی کرد: «زندگی هر انسان، راهیست بهسوی خود او.»
موافق این دیدگاه، هسه شیوهی زندگی قراردادی و معمول نسل خود را زیر علامت سئوال برد و یک عمر بر خلاف جریان آب، شنا کرد. نمایشگاهی که زیر عنوان "عناد، لذت دارد؛ زندگی و آثار هرمان هسه" که از ۱۴ اوت در موزهی کلینگزپور، (Klingspor)، در شهر اوفنباخ (Offenbach) برپا شده است، نیز او را نویسندهای معرفی میکند که در طول زندگی ۸۵ سالهی خود، خوانندگانش را به پذیرش مسئولیت و کسب آگاهی بیشتر فرا میخواند.
در این نمایشگاه، که تا ۱۴ اکتبر ادامه دارد، حدود ۳۰ اثر آب ـ رنگ از هسه، عکسهای او، چاپهای اول کتابهایش به زبان آلمانی و سایر اسناد و مدارک زندگی این نویسندهی برجسته که در سال ۱۹۴۶جایزهی "نوبل برای ادبیات" را به خود اختصاص داد، به نمایش گذاشته شدهاند. در کنار این نمایشگاه، یک رشته برنامههای داستانخوانی از روی آثار او با عنوان "یک شهر هسه میخواند"، اجرا میشود.
پناهندگی در سوئیس
هسه در سال ۱۸۷۷ در کالو (Calw)، شهر کوچکی در ایالت بادن ورتمبرگ، (Baden-Württemberg)، در جنوب آلمان به دنيا آمد و در سال ۱۹۶۲ در مهاجرت در سوئيس درگذشت. پدر و مادر هرمان هسه، از ميسيونرهای مذهبي بودند كه سالها در هند به تبليغ مسيحيت پرداختند. این تربیت و آموزش مذهبی ولی مانع از آن نشد که هسه به دیگر مذاهب و شیوههای زندگی نپردازد و در بارهی آنها مطالعه نکند. شاید داشتن کتابفروشی کوچکی که هسه پیش از موفقيت در نويسندگی آن را اداره میکرد، در راه یافتن و شکل دادن به زندگیای موافق منش و دیدگاه مستقلش، بیتأثیر نبود.
هسه در سال ۱۹۱۲ به علت مخالفت با تبليغهای نظامیگری ملیگرايان آلمان و طرفداری از جنبش صلحجویانهی وقت، مجبور به مهاجرت به سوئيس شد. او در این دیار با نگرانی، افزایش نفوذ حزب ناسیونال سوسیالیستها را در کشورش دنبال کرد و پس از به قدرت رسیدن این حزب، به فراریان، پناهندگان و نویسندگانی که از راه سوئيس، به کشورهای دیگر پناه میبردند، یاری رساند: توماس مان و برتولد برشت از جملهی این نویسندگان بودند.
مخالفت با نظام توتاليتر
هسه به فلسفه و فرهنگ هندويی كه در سالهای اقامتش در كشور هند با آنها آشنا شده بود، علاقهی زیادی داشت. تأثیر این علاقه، در کارهای او بارز است. مخالفت با نظام توتاليتر، انتقاد از گسترش بیرویهی صنعت و جانبداری از صلح، از جمله مسائلی هستند که هسه پیوسته در آثار خود به آنها میپردازد. هنگامی كه برخی از روشنفكران، مثل توماس مان او را به باد انتقاد گرفتند كه به مشكلات روز و حاد توجهی ندارد، پاسخ داد كه مسئلهی او، دولت، جامعه و كليسا نيست، بلكه انسان است، آن هم نه يك فرد مشخص.
از جمله معروفترين كتابهای هسه "گرگ بيابان"، "سیدارتها"، "زير چرخ"، "بازی با مهرههای شيشهای"، "نارتسیس و گلدموند" و "ترانههای خيالانگيز" هستند که اغلب، بارها به فارسی نیز ترجمه شده اند. برای آشنایی با تأثیر آثار هسه بر جامعهی آن دوران ایران، با سروش حبیبی که برخی از رمانهای هرمان هسه را به فارسی برگردانده، به گفتگو نشستهایم:
دویچهوله: با چه انگیزهای دست به ترجمهی آثار هسه زدید؟ چگونه برای اولینبار با نام او آشنا شدید و چه جنبهای از کارهای هسه برای شما جالب بود؟
سروش حبیبی: هنوز شاگرد دبیرستان بودم که دوست دانشمند فقیدم، منوچهر مهندسی، که از شیفتگان زبان و ادب آلمانی بود، علاقه به فرهنگ آلمان را به من القا کرد. بهخاطر دارم که آن وقتها هرگز به خیالم هم نمیآمد که روزی آلمانی یاد بگیرم و این زبان، جایی را که امروز در زندگی و جانم دارد، داشته باشد. زبان آلمانی برایم در کرانههای دور آسمان رؤیاهایم بود. اما روزگار، چرخها زد و سالها بعد مرا به آلمان کشاند، گیرم به یک دانشکدهی فنی! ولی خب، من از این فرصت استفاده میکردم و تا جایی که وقت و نیرویم اجازه میداد، به سفرهی گسترده و رنگین زبان و ادب این کشور هم ناخنکی میزدم. از این گذشته همسر اولم هم، خدا رحمتش کند، گرمانیست (کارشناس ادبیات آلمان) بود و باعث میشد که خشکی کتابهای فنی را با تازگی اشعار هردر (Herder) و هولدرلین (Holderlin) خرمی بخشم.
باری، زمانی که شاگرد مدرسه بودم، اول بار اسم هسه را از منوچهر مهندسی شنیده بودم. آن روزها، هسه تازه جایزهی نوبل گرفته بود و دوستم او و توماس مان را بهحق، بر تارک اولمپ ادب اروپا میدانست.
من در آن زمان در بند تحلیل علاقهام به آثار هسه نبودم. افسوس مثل دوستم، مهندسی در ادب دنیا غور نکرده بودم و سلیقهام، راستای خاصی نداشت. آن طور نبود که ادب آلمان را بر مثلا ادب انگلیس، رحجان گذارم و از میان نویسندگان این کشور، یکی را موضوع ستایش خاص قرار دهم. بعدها بود که با ادب آلمان آشناتر شدم و هرمان هسه مرا مجذوب خود ساخت. اما آنچه در هرمان هسه، خاصه علاقهی مرا بهخود جلب میکرد، روحیهی قلندری و رندی و عصیانگری او بود.
چه کارهایی از او را به فارسی برگرداندید؟ در چه سالی و به چه زبانی؟ آیا برای پیداکردن ناشر دچار اشکال هم شدید؟
آثاری که من طی متجاوز از پنجاهسال، یعنی تا امروز از هرمان هسه به فارسی ترجمه کردهام، به قرار زیر است:Knulp با عنوان "داستان دوست من" در ۱۳۵۴، "نارتسیس و گلدموند" در ۱۳۵۶، "سفر شرق" در ۱۳۶۰، "گورزاد" در سال ۱۳۸۵ که همان مجموعهی Maerchen (افسانه) است و نام یکی از قصهها را برای آن انتخاب کردم، و دست آخر "سیدارتها" در سال ۱۳۸۵. این کتاب را نه "زیدارتا" که تلفظ آلمانی آنست، بلکه به تلفظ اصل آن "سیدارتها" ترجمه کردم. "سیدارتها"، نام بودا بوده است.
کتاب "نارتسیس و گلدموند" را نیز در چاپ اول، بنابه توصیهی دوست فاضلی که شاعر و نویسنده و طنزپرداز و مترجم تواناییست و در آن روزگار نیز دست اندر کار نشر بود، "نرگس و زرین دهن" نامیدم. اما بعد پشیمان شدم، زیرا گذشته از این که نرگس، نام زن است و نارتسیس مرد بود، و نیز گذشته ازاین که ترکیب قشنگی نیست، ترجمهی نامها را کاری نادرست میدانم. نام اشخاص، نماد شخصیت آنهاست. اگر تورگنیف را در فرانسه "ژان"، یا اگر در آلمان باشد، "هانس" صدا میکردند، او حتما خود را طرف خطاب نمیشمرد و جواب نمیداد.
البته این کار در فرانسه و بعضی کشورهای دیگر معمول است و "یحیی" و "یوحنا" را "ژان" و "ویلهلم" را "گیوم" و... ترجمه میکنند. در ایران هم، در گذشته الکساندروس را "اسکندر" و سکراتس را سقراط ترجمه کردهایم. بدیهی است که منظور من، فرانسویانی که نامشان گیوم است، نیست. ولی "ویلهلم تل" را "گیوم تل" یا "فرانتس یوزف" را که امپراتور اتریش بوده، "فرانسوا ژوزف" خواندن، درست نیست و من ترجیح میدهم که از این راه نروم.
بعدها در ترجمهی کتاب "سفر شرق"، تجدیدنظر کردم و دربارهی عبارات لاتینی آن توضیحاتی بر متن افزودم که در روشنکردن غوامض معماگونهی آن مؤثر میبود. اما مؤسسهی انتشارات علمی و فرهنگی (فرانکلین سابق) که خود را صاحب این ترجمه میداند، کتاب را به همان صورت پیشین چاپ میکند و اعتنایی به ترجمهی جدید که تازه آن را هم رایگان عرضه میکنم، نمیکند.
من برای انتشار "کنولپ" و "نارتسیس و گلدموند" با مشکلی روبرو نشدم. زیرا در آن وقت، دیگر ناشناخته نبودم. چند اثر از نویسندگان فرانسوی و انگلیسی ترجمه و منتشر کرده بودم که بعضی از آنها مورد استقبال بسیار قرار گرفته بود، از جمله "خداحافظ، گاری کوپر"، اثر رومن گاری، که قهرمان آن هم قلندری اسکیباز است، یا "بیابان تاتارها" از بو تزاتی.
از این گذشته، هسه نیز در آن زمان ناشناخته نبود. آقای خسرو رضایی "دمیان" را از زبان فرانسه ترجمه کرده بود که بنگاه ترجمه و نشر کتاب، وابسته به بنیاد پهلوی، آن را در سال ۱۳۵۳ منتشر کرده بود و دوست و استاد بزرگوارم کیکاووس جهانداری، "گرگ بیابان" را از آلمانی ترجمه کرده بود که بنگاه انتشارات خوارزمی انتشار داده بود. بعدها آقای پرویز داریوش، خدا رحمتش کند، کتاب "سیدارتها" و "بازی با مهرههای شیشهای" را از انگلیسی ترجمه کرد که از تاریخ ترجمه و انتشار آنها اطلاعی ندارم.
ناگفته نماند که من هنگامی که "سیدارتها" را ترجمه میکردم، از ترجمهی آقای پرویز داریوش اطلاع نداشتم. و وقتی خبردار شدم، ترجمهی خودم را به ناشری پیشنهاد نکردم. زیرا آقای پرویز داریوش را مترجمی توانا و بسیار با ذوق میدانستم و عرضهی ترجمهی دیگری را با وجود ترجمهی او، هرچند از زبان اصلی ترجمه شده بود، کاری عبث و باعث اتلاف کاغذ و مرکب میشمردم. اما بعد ناشرم مطلع شد و اصرار کرد که ترجمهام را به او واگذارم. به این اعتبار که وجود ترجمههای متعدد از آثار بزرگان، کار خوبی است. خوشبختانه من در این عرصه، روسیاه نشدم و ترجمهی "سیدارتها"، بعد از سه چهار ترجمه، هنوز از استقبال خوانندگان برخوردار است. این را هم بگویم که ترجمهی تجدیدنظرشدهی "نارتسیس و گلدموند"، بعد از انقلاب، پانزده سال در انتظار صدور و مجوز ماند، تا اخیرا در سال ۱۳۸۴ چاپ و بلافاصله نایاب شد. آن سانسور پانزدهساله و این استقبال شدید، مؤید عرایضم است، دربارهی مقامی که آثار هسه در میان روشنفکران ایران دارد. گردانندگان نظام، آثار او را، گرچه هیچ رنگ سیاسی بارزی ندارد و دعوی به سرکشی در آنها مشهود نیست، برنمیتابند. در این مدت، بنابه اظهارات دوستان، نسخههای زیراکسی آن بیمجوز، تولید و در برابر دانشگاه فروخته میشد.
من تمام آثار هسه را از زبان آلمانی ترجمه کردهام. بطور کلی معتقدم که مترجمان بهتر است که تا ممکن است، آثار را از زبان اصلی ترجمه کنند. من مترجمانی را میشناسم که با وجود تسلط بیچون و چراشان به زبان مبدأ که غیر از زبان اصلی اثر بوده است، مرتکب اشتباهات خطیری شدهاند. علت آن، این است که واژههای هر زبان، نمایندهی طیف کم و بیش وسیعی از معانیاند. ممکن است مترجم، اول مثلا اثری را از آلمانی به انگلیسی ترجمه کرده است، بنا به درک خود از زبان آلمانی و معرفتی که به احوال و روحیات نویسنده داشته است، یکی از معانی واژهای را انتخاب کرده باشد، و این معنا در میان مترادفات موجود، مختصر انحرافی با معنایی که منظور نظر نویسنده بوده است، داشته باشد. خلاصه این که مرتکب اشتباه کوچکی شده باشد که هنوز با مقداری اغماض، قابل قبول است.
مترجم دوم که آن کتاب آلمانی را از روی ترجمهی انگلیسی آن به فارسی ترجمه میکند، ممکن است باز مرتکب همان مقدار خطای "مجاز" بشود، اما خطاهای این دو مترجم، در متن ترجمهی فارسی برهم افزوده میشوند و نتیجه گاهی منجر به اشتباهی کلی میگردد. البته اگر متن مورد ترجمه، از زبانهایی باشد که شمار مترجمانی که به آن زبان تسلط داشته باشند، ناچیز باشد، چارهای نیست. یا در مورد زبانهایی مثل چینی که بهعلت نفس زبان، دو ترجمهی دست اول نیز با هم تفاوت دارند، ترجمهی دقیق، بسیار دشوار است.
دویچه وله: در این سالها چه نویسندگان خارجیای در ایران مطرح بودند؟
سروش حبیبی: از نویسندگان سیاسی و تبلیغگر، مثل ماکسیم گورگی و الکسی تالستوی و شولوخف و اشتیان بک و... که بگذریم، آندره ژید و رومن رولان، فلوبر و استاندال و رومن گاری و سارتر و یونسکو و هاینریش بل و برشت و بکت و همینگوی و... خلاصه بیشتر نویسندگان نامدار اروپایی درایران شناخته شده بودند.
چرا هسه در آن دوران برای خوانندهی ایرانی و جامعهی روشنفکری ایران جالب بود؟ از نظر سیاسی چه گروههایی او را "توصیه"، و چه گروههایی از آن انتقاد میکردند. در بحثها و محافل روشنفکری دربارهی او چه میگفتند؟
گمان میکنم که عطر عرفانی و رنگ قلندری و آزادی از قید تعلق هسه از یک طرف، و روح سرکشی که در اغلب آثار او به صورتهای مختلف نمایان است و بازتابی از جان اوست، چیزی است که برای خوانندگان ایرانی که خود، جز در دورانهایی بس کوتاه فشار استبداد را، هر دوره به صورتی، تحمل کردهاند، اثری دلچسب دارد.
ناگفته پیداست که طرفداران حزب توده، آثار هسه را نمیپسندیدند. از اینها که بگذریم، اصحاب هیچ سنخ فکر دیگری را نمیشناسم که انتقادی بر آثار هسه داشته باشند. خاصه ایرانیانی که به حافظ ارادت دارند، یعنی بیشتر ایرانیان، اکثر این آثار را باب طبع خود میبینند. اشخاص برجستهی داستانهای هسه، به قواعد حاکم بر جامعه و پذیرفتهشده از طرف اکثریت کاسبمنش، سر تسلیم نمینهند و بهاصطلاح همرنگ جماعت نمیشوند و رندانه گردن از یوغ هر تعلقی آزاد میکنند.
ارزش ادبی و زیباشناسانهی آثار هسه، چگونه ارزیابی میشود؟ آیا تنها ضدیت او با «تسلط تکنیک و پدیدهی ناسیونالیسم» مطرح میشد یا آثارش از نظر ادبی نیز مورد توجه و تحلیل بود؟
جواب به این سؤال برای من آسان نیست، زیرا افسوس بیش از سیسال است که از ایران دورم و اطلاع ندارم که چه بحثها و تحلیلهایی در اطراف نویسندهای به بزرگی هسه، که افکارش در بستری مستعد چون جامعهی روشنفکران ایران، مجال توسعهی بسیار داشته است، مجالس عاشقان را گرم میکرده است. ولی گمان میکنم که خوانندگان آثار او، بیشتر به محتوای داستانها اقبال نشان دادهاند. بدیهیاست که شیوهی عرضهی اندیشه و تکنیک داستاننویسی و انتخاب واژهها و چگونگی قراردادن آنها در عبارت، یعنی چیزی که به سبک و نگارش نویسنده تعبیر میشود، در نفوذ فکری و دلنشینی آن اهمیت بسیار دارد و البته مورد توجه اهل قلم قرار گرفته و البته در کار نویسندگان ایران اثر داشته است. ولی بهگمان من، اهمیت این جنبه از نوشته به پای اهمیت درونمایهی اثر نمیرسد و محتوای اثر است که در عصر خاصی بر گروه خاصی برای مردم جذاب و دلنشین میافتد یا نمیافتد. به قول گوته، اگر حرفی که داری به گفتنش بیرزد، نیازی نیست که دنبال کلمه بگردی، یا بهعبارت دیگر، اگر پایبست خانهات استوار است، در بند نقش دیوار نباش.
مسلم است که گرسنه، به شنیدن شرح بیوفایی معشوق، رغبتی ندارد و وصف زیبایی گل و شیدایی بلبل، بر دل داغدیده اثری نمیگذارد. چه بسا این اقبال شدید مردم به رمانهای هسه و بیاعتناییشان به ترجمهی اشعار او در این زمینه گویا باشد. گرچه، این معنی در مورد همهی شعرا صادق است. آدم متمایل است به اینکه فکر کند که شعر اروپایی در ایران که در سنت شعری، براستی بینظیراست، چندان خریداری ندارد و بهعکس آثار سرایندگان ایرانی، مورد التفات بسیاری از اروپاییان است و ترجمههای اندیشمندانه و متینی از آنها، از فردوسی و سعدی و مولانا و مولوی... تا سپهری، آذین کتابفروشیهاست. به هر تقدیر، این موضوع محتاج تأمل و بحث دامنهدارتری است که باید در فرصت دیگری به آن پرداخته شود.
خلاصه این که روح اعتراض و سرکشی علیه نظام حاکم صنعتی و مقاومت در برابر نظام نازی که منجر به جلای وطن هسه به سوئیس شد، در جوانان آن زمان اثری عمیق گذاشته است. اما شیوهی داستاننویسی او نیز بر کار نویسندگان، خاصه داستاننویسان بیتأثیر نبوده است.
آیا جامعهی کتابخوان امروز ایران هنوز هم از هسه استقبال میکند؟ چرا؟
شاید نظر من، که سالهای دراز است از محیط کتاب ایران دور بودهام، در این مورد نافذ نباشد. من فقط از میزان استقبال مردم از کتابهایی که خود ترجمهکردهام، میتوانم قضاوت کنم. بنابه تجربهی من، استقبال مردم از هرمان هسه بسیار خوب است. با وجود این، پایهی اقبالشان به تالستوی و داستایفسکی نمیرسد. علت آن چیست؟ نمیدانم. البته اهمیت کاردانی ناشر و نحوهی معرفی اثر و ابراز سلیقهاش در عرضهی اثر در بازار کتاب، قابل انکار نیست.
این جا شاید بیجا نباشد که از شرایط سخت کتاب در ایران امروز، ذکری بشود. ناشران و کتابخوانان، با مشکلات شدیدی روبرویند. قیمت کاغذ و هزینهی زیاد کتاب سرسامآور است. اخیرا یکی از دوستان که خود ناشری قدیمیست، میگفت که چاپخانهها و صحافان حداقل هزینهی پنجهزار جلد کتاب را از ناشر مطالبه میکنند، خواه هزار جلد کتاب داشته باشی، خواه پنجهزار جلد و این در حالیاست که تیراژ رمان، دو هزار نسخه بیشتر نیست. البته این گفته، شاید کمی مبالغه باشد، اما نمایندهی حقیقتی است.
کتابخوانها، بطور کلی ثروتمند نیستند و با توجه به وضع وخیم اقتصادی، هر خانواده ناگزیر است که چند جا مشغول باشد تا بتواند هزینهی معیشتش را، آن هم بطور ناقص تامین کند و نه پولی برای خرید کتاب برایش میماند، نه وقتی برای خواندن آن. این بالارفتن هزینهی کتاب از یک طرف و کمشدن شمار خوانندگان، کار را بر ناشران بسیار سخت کرده است و این حال برای آیندهی کتاب هیچ امیدبخش نیست.
آیا ترجمههای دیگری که از کارهای هسه وجود دارد، به متن وفادار بودهاند؟ چه رمانهایی بیشتر از او ترجمه و تجدید چاپ شده است؟
من ترجمههای دیگری را که از آثار هسه شده است، نخواندهام و با متن اصلی مقایسه نکردهام، و نمیتوانم جواب دقیق به این پرسش شما بدهم. فقط میتوانم بگویم که بیشتر رمانهای او ترجمه شدهاند و از مقالاتی که بهمناسبت رویدادهای مختلف نوشته است، یا تحلیلهایی که شرح تاثراتش در ضمن سفرها بوده است و اشعار و خلاصه از نوشتههای غیر رمانی، چیز زیادی ترجمه نشده است.
ولی بهطورکلی دربارهی وفاداری به متن، بحث بسیار است. باید دید که وفاداری را چگونه تعریف میکنید؟ اگر کسی متنی را کلمه به کلمه ترجمه کند، ترجمهاش وفادار خواهد بود؟ چنانکه میدانیم، برای هر واژه، طیفی از معانی وجود دارد که بعضی از آنها با هم قرابت دارند. انتخاب کدام یک از این معانی، متضمن وفاداری به متن است؟ البته در این بحث فرض من بر آن است که مترجم بر زبانهای مبدأ و مقصد، تسلط کافی داشته باشد و معیارش برای انتخاب یکی از میان گروهی از معانی، بر برداشت شاعرانه یا فلسفی او از متن، مبتنی باشد. به این حساب وفاداری مترجم به متن، بستگی به وسعت یا عمق آشنایی او به احوال و زبان خاص نویسنده و طرز فکر او دارد.
اما اگر منظور از ترجمهی غیروفادار یا ناامین به متن، ترجمهی بهاصطلاح آزاد باشد، بحث دیگری است. من گمان نمیکنم که امروز دیگر کسی به خود اجازهی ترجمهی آزاد از نویسندهای به بزرگی هرمان هسه را بدهد. با این حال من صلاحیت دادن جوابی دقیق به این سؤال شما را در خود نمیبینم.
با تشکر