گلهایی به بوی جوانی
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبهبرنامهی شعر و موسیقی "گلهای جاویدان" که شادروان داود پیرنیا در سال۱۳۳۵ خورشیدی در رادیو ایران بنیاد کرد، در لندن پس از گذشت سالها به صورت صحنهای در آمد. گلهای جاویدان که تولید و پخش آن یازده سال ادامه پیدا کرد، از برنامههای مورد علاقهی مردم به شمار میرفت. بنیاد توس، با مدیریت جمیله خرازی،مبتکر برگزاری این برنامه در لندن بود. به همین مناسبت با او به گفت و گو نشستهایم.
دویچه وله: خانم خرازی این برنامهی گلها برای بسیاری از ایرانیها یک حالت نوستالژیک دارد. برای خود شما هم یک چنین حالتی داشت که این برنامه را تدارک دیدید؟
خرازی: دقیقا نمیدانم که با این کلام بتوانم تصویرش کنم یا نه. ولی بازهم من همان جملهی سابق را میگویم که از قضا یادم میآید اولین بار به شما گفتم. همهی اینها بوی جوانی من را میداد و دیدار این دوستان و دوباره دیدن. بخصوص این که سنها همه رفته بالا و هربار که من میبینمشان میترسم که خدای ناکرده نکند این آخرین بار باشد. دقیقا همین جور است.
شما تا حالا سه برنامه درست کردهاید که هرسهموفق بوده بدون این که هیچ نفع مالی در آن داشته باشید. این برنامهها همچنان به همین صورت ادامه پیدا خواهد کرد یا فرمش تغییر میکند و یا تمرکز شما را روی مسئلهی ایران، ایران درونمرزی منظورم است، کمتر خواهد شد و بیشتر به ایران برونمرزی خواهید پرداخت؟
خوشبختانه این خاک هنرپرور ایران آنقدر هنرمند دارد در زمینههای مختلف که از نظر ما برونمرز و درونمرز فرقی ندارد. چون واقعا برای شخص من حداقل هنر مرزی ندارد. هنرمند مال مردم است. هنرمندی که در قرن پنجم بوده هیچ چیزی ورای هنرمندی که در قرن بیست و یکم کار کرده ندارد. او هم جان و روحش را در آن هنری عرضه میکند که دارد نشان میهد. حالا چه کشفاش میکنند، چه نشانش میدهند و چه نمیدهند، بهرحال کارش را میکند.
من تاکیدم روی برونمرزی به این علت بود که شما زبان انگلیسی را هم انتخاب کردهاید بهعنوان زبان جانبی فارسی یا این که بهعنوان زبان اصلی. چون من هنوز مطمئن نیستم که چه جوری است. به این دلیل فکر کردم شاید توجه به جوانهایی که در برونمرز زندگی میکنند و زبان فارسی را به خوبی نمیدانند به این علت بوده.
دقیقا همین جور است. برای این که جوانهای ما ریشههایشان در آن مرز و بوم مانده و سایههای ساقههاشان در برونمرز بارور شده است. بیشتر اینها با غیرایرانیها، غیرفارسیزبانها ازدواج کردهاند و هیچ چیز از تاریخ مملکت خودشان نمیدانند. یا برای غیرایرانیهایی که بازهم در سیسال اخیر جز مسایل بد، واقعا بد که بیشترش سیاسی بوده، چیزی از ایران نشنیدهاند. ما وظیفه داریم نه ما بهعنوان یک بنیاد، بهعنوان یک ایرانی من دارم میگویم، هرکداممان وظیفه داریم که چیزهای خوب مملکتمان را هرکداممان حداقل به یک نفر دیگر بگوییم، چه برسد به هزاران نفر.
برنامههای آیندهی شما چگونه خواهد بود؟
گفتم، در هر نشستی ما سعی کردیم به یک گوشهی هنر و تاریخ و ادبیات ایران توجه بکنیم و حالا حالاها این چرخش ادامه دارد، چون هنر فراوان است در ایران و بوده.
شما در گذشته تصمیم داشتید چند تن از خانمها را، از جمله بینظیر بوتو، عبادی و چند تن دیگر را دورهم جمع بکنید. این مسئله بیشتر مسئلهی زنان است و نه مسئلهی هنر. منظورم من این است که آیا در آینده یک چنین برنامههایی را هم خواهید داشت؟
من تمام این برنامهها را ادامه میدهم، به دلیل این که آن کار در زیر چتر بنیاد طوس نیست. آن کار شخصی من است. علتش هم این است که من منهای کار تجارتی که بهرحال برای گذران زندگیام میکنم، روی برد دو دانشگاه هستم و از طرف دانشگاه مجبورم کارهایی بکنم. منتها آن ذات کوچولویی که گاهی وقتها فریاد میزند «من هم ایرانی هستم و به من توجه کنید»، من را وامیدارد حالا زیر عنوان زن، زیر عنوان آزادی، زیر عنوان این که ما هم کلامی داریم یا وضع ما را هم ببینید، از زنان دنیا یک مسایل دیگر در این زمینه و حرکتهایی داشته باشم و دعوتی بکنم. آنها ارتباطی به زیرچتر بنیاد طوس و هنرمند بودن ندارد. آنها مسایل شخصی من است. بله، آن داستان ادامه دارد. خانم شیرین عبادی دعوت من را پذیرفتند، به دانشگاه شیکاگو تشریف آوردند، من چند روز میهماندارشان بودم و سخنرانی مختلف هم کردم.
در این برنامهای که شما امروز و در گذشته هم تدارک دیدید، فکر میکنم شما علی الااصول مشکلات خیلی زیادی با ما ایرانیها داشته باشید، چون ما تا وقتی در ایران بودیم شاید یک فرهنگ مشترک داشتیم، ولی حالا همهمان فرهنگ میزبان هم قاطیمان شده است و هرکدام یک ساز میزنیم. با وجود همهی این مشکلات واقعا برای شما سخت نیست که این برنامهها را برگزار کنید ؟چه جوری با آن کنار میآیید؟
من دائما به یک نقطهی مشترک فکر میکنم و آن غم و درد مشترکی است که تمام ما ایرانیها همه جا غیر از ایران با همدیگر داریم. و شاید دقیقا روی همین اصل است که به ایرانیهای درونمرز هم مرتبط شدهایم یکجورایی. درد شناسایی و شناختهشدن.
یعنی فکر میکنید مسئله مسئلهی هویت است که ما این قدر برای خودمان مشکل میتراشیم؟
این مشکلات داخلی است. امید من این است که داخلی هم حل بشود. ولی در انظار خارجی، تلویزیونهایی که بهرحال این صدا را به گوش میرسانند، خود شما و کسانی که برنامهها را میبینند، آنها امید دارند که این مشکلات را نبینند. بله، ایرانیها باهم بیشتر مشکل دارند تا ایرانیها با غیرایرانیها. بهرحال باید بسازیم. چارهای نداریم. ما اینها را از تو خیابان و قرعهکشی پیدا نکردیم. اینها مال ما هستند و ما مال اینها. باید باهم بسازیم.
برنامهی بلافصل پس از گلهای شما چه هست خانم خرازی؟
یک عالمه سعی کردم که تا اینجا، تا وقتی برنامهای اعلام بشود، همه را سیکرت نگه داریم. سیکرت واقعا کلمهی صحیحی نیست. اصلا این کلمه صحیح نیست، ولی چیزی به ذهنم نمیرسد. شاید به جایش سورپرایز بهتر باشد. ولی واقعیت قضیه این است که خیلی هم من متاسفم، با یک دل پردرد این حرف را میزنم. دیروز شاعر عزیزمان، آهنگسازمان آقای بیژن ترقی فوت شدند. در برنامهی گذشته، برنامهی صد سال ترانه، ما از روزی که این برنامه را به دندان و دست گرفتیم و شروع کردیم روی صحنه آوردن تا روزی که به صحنه آمد، شش هنرمند عزیز ازدنیا رفتند. بنابراین تمام سعی ما براین است که هر آنچه میشود زودتر انجام بدهیم، هر برنامهای که داریم. و میدانم که باور کردنش سخت است. برای خود من که دارم عمل میکنم، عملکردش سخت است. ولی همین الان ما داریم روی سه پروژهی مختلف کار میکنیم. این است که هرچیزی به شما بگویم تا ۹۹ درصد امکان دارد انجام بشود، امکان دارد انجام نشود. دیروز یکی از نوازندگان ما گفت، دستم گرفته دیگه نمیتونم کار کنم، و این یکروز قبل از برنامه بود. پنج روز پیش یک نوازندهی دیگرمان به علت ناراحتی قلبی رفت بیمارستان. ولی فکر کنید اگر خدای ناکرده از پنج تا چهارتا بشود، این برنامه اجرا نمیشود و ما باید بتوانیم یک کار دیگر جایش بکنیم.
مصاحبهگر: الهه خوشنام
تحریریه: فرید وحیدی