1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

چرا"زهره" ماندگار شد؟

الهه خوشنام۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

داریوش رفیعی خواننده‌ی کرمانی، پنجاه سال پیش در بهمن ماه درگذشت. با گذشت پنجاه سال اما همچنان ترانه‌ی "زهره"ی او ورد زبان‌هاست.

https://p.dw.com/p/Gy3E
داریوش رفیعی در واقع آنچه که در ترانه‌هایش می‌خواند، همه از دل برآمده بود و شاید به همین دلیل نیز بر دل‌ها می‌نشست.
داریوش رفیعی در واقع آنچه که در ترانه‌هایش می‌خواند، همه از دل برآمده بود و شاید به همین دلیل نیز بر دل‌ها می‌نشست.عکس: Barbad Music

واقعا راز ماندگاری برخی از ترانه‌ها در چیست؟ محتوای پر معنا و مفهوم آن؟ یا آهنگ دلنشینی که بر روی آن نهاده‌اند؟ یا صدای زیبا و استثنایی خواننده؟ گاه مجموعه‌ی این زیبائی‌ها در ترانه‌ای هست، اما از ماندگاری خبری نیست. اغلب ترانه‌ای ساده با محتوای معمولی، ناگهان بر دل‌ها می‌نشیند و زمزمه‌ها را بدنبال خود می‌آورد.

ترانه‌ی"آمنه" راهمه به خاطر دارند. نه خواننده صدایی استثنایی داشت و نه محتوای ترانه که آمنه را چشم و چراغ شاعرمی‌دانست حرف جالبی برای گفتن داشت. اما آمنه کم کم به چیزی شبیه سرود ملی تبدیل شده بود و آنچنان جایی در میان مردم باز کرده بود، که بی جهت و با جهت،مردم بلافاصله آن را زمزمه می‌کردند. در استادیوم‌های ورزشی حتا برای تشویق فوتبالیست‌ها، آمنه را می‌نواختند. بی سبب نیست که ترانه را یکی از موثرترین دست‌آوردهای رسانه‌ای در میان مردم می‌دانند.

محتوای ساده‌ی عاشقانه‌ی برخی از ترانه‌ها و گاه برداشت‌های اجتماعی، سیاسی از بعضی از آن‌ها در ماندگاری‌شان نقش بسزائی دارد. "مرا ببوس" با آهنگ مجید وفادار همچنان ورد زبان‌هاست. "وفادار" گویا متخصص ساختن ترانه‌های ماندگار است. شاید ماندگاری دو ترانه‌ی"گلنار" و "زهره" را نیز بتوان مدیون وفادار بود. اما خواننده‌ی زهره نیز با ویژگی‌های چشم گیر در پنجاه سال پیش، سهم بزرگی در جاری ساختن آن ترانه‌ها بر زبان مردم داشت.

دو ترانه ماندگار

داریوش رفیعی، جوان خوش سیما و خوش قد و بالای کرمانی، با صدایی محزون و گرفته و ظاهری آراسته که از وضعیت مناسب مالی او خبر می‌داد، از همان آغاز کار در رادیو، کنجکاوی‌ها را برانگیخت.

جواد بدیع زاده، خواننده ترانه‌های مردمی و عضو شورای موسیقی رادیو، کاشف صدای او بود. با توصیه‌ی او بود که پای داریوش به رادیو باز شد. صدای داریوش هم بر روی ترانه‌های محلی مثل"مستانه" که شیرازی است، خوب می‌نشست و هم ترانه‌های عاشقانه که حالی و آنی ویژه می‌خواهد.

شنیدن ترانه‌های عاشقانه، با صدای گرفته‌ی این جوان بیست و دو سه ساله، دل عاشقان را نیز به لرزه در می‌آورد. یکی از این ترانه‌ها گلنار نام داشت، که شعر آن را "کریم فکور" سروده، و مجید وفادارآهنگی در دستگاه دشتی بر روی آن گذاشته بود.

گلنار- گلنار کجایی که از غمت ناله می‌کند عاشق وفادار

گلنار- گلنار کجایی که بی تو شد دل اسیر غم‌،دیده‌ام گهر بار

مجید وفادار که نبض اشتیاق مردم را در دست داشت، با فاصله‌ای سه، چهار ساله آهنگ دیگری در دستگاه سه گاه بر روی شعر زهره گذاشت. تا سال‌ها پیش همه گمان می‌کردند که سراینده‌ی این شعر جهانگیر تفضلی است. اما بنا به گفته‌ی جواد بدیع زاده و برخی از کارشناسان موسیقی، شعر از آن مهدی رئیسی است.

یاد از آن روزی که بودی زهره یارمن

دور از چشم رقیبان در کنار من

چون یقین کردی که در عشقت گرفتارم

سرد گشتی و نمودی این چنین خوارم

خود نکردی فکر آخر نازنین یارم

من هم چو تو دارم خدایی زهره

کدام عاشقی است که چنین گرفتاری‌هایی را بارها و بارها تجربه نکرده باشد. زهره از دل عشاق بر آمده بود، و بر گوش‌ها نیز نشست و ورد زبان‌ها شد.

خواننده‌ی عاشق پیشه

شاید اگر پدر داریوش به نمایندگی مجلس شورای ملی از بم کرمان برگزیده نمی‌شد، پای او نیز به تهران نمی‌رسید. داریوش بیست ساله بود که به تهران آمد. با ظاهری جذاب و دلی عاشق پیشه، از شهرستانی کوچک وارد شهر بزرگی شد که بدون تردید گرفتاری‌ها و قید و بند‌های شهرستانی کمتر در آن یافت می‌شد. هم زنان دلربا و زیبا به سوی او جلب می‌شدند و هم داریوش دلباخته‌ی آنان می‌شد. در واقع آنچه که در ترانه‌هایش می‌خواند، همه از دل برآمده بود و شاید به همین دلیل نیز بر دل‌ها می‌نشست.

ضربی‌خوان ماهر

در آن سال‌هایی که داریوش تصنیف‌های مردمی می‌خواند، هنوز ترانه به صورت امروزی باب نشده بود. نوازندگان و خوانندگان برای آن که تنوعی در کارهای خود ایجاد کنند، ضربی خوانی را رایج ساختند.

موسیقی شناسان می‌گویند: در ضربی خوانی، با آن که خواننده به هر حال در چهار چوب وزن وریتم عمل می‌کند، ولی این حق را به خود می‌دهد که ملودی را هرگونه که بخواهد پیش ببرد. شاید به همین جهت است که ضربی خوان‌های قدیم همه تنبک نواز هم بوده‌اند. داریوش از میان مردان، ضربی خوان ماهری بود، و پوران شاپوری بنا به نظر کارشناسان از میان زنان. در کارنامه‌ی هنری داریوش، چهل و هشت قطعه ضربی و تصنیف و آواز به ثبت رسیده است که غالب آن‌ها را مجید وفادار و پرویز یاحقی ساخته‌اند.

"آن" صدای داریوش

تورج نگهبان، ترانه‌سرا و از اعضای شورای موسیقی رادیو می‌گوید: «با آن که صدای داریوش چندان رسا و پر قدرت نبود، ولی"آن" ی در آن بود که کمیاب و تاثیر گذار است.» نگهبان صدای داریوش را تنها عامل موفقیت او می‌داند، نه آنچه را که می‌خواند. البته او این نکته را نیز نا گفته نمی‌گذارد که شکل و قیافه و رفتار و کردار او نه تنها زنان که مردان را هم کشته و مرده‌ی او می‌ساخت.

اسماعیل نواب صفا، ترانه‌سرا نیز گرفتگی و شور و حال ویژه‌ی صدای داریوش را که از حالات درونی او سرچشمه می‌گرفت، سبب فرا گیر شدن ترانه‌هایش می‌داند. او ضمن آن که بر تحریرهای کم آوازی او انگشت می‌گذارد، به دو نقطه‌ی قوت او نیز اشاره می‌کند. گلویش، عقده‌های درونش را به صدای پر کشش و پر جذبه‌اش منتقل می‌کرد. و ضرب شناسی‌اش که شرط اول ضربی خواندن است، خوب بود. پرویز خطیبی، نویسنده نیز معتقد است که صدای داریوش آن چنان گرم و پر سوز بود که بر دل همگان می‌نشست.

بیژن ترقی، ترانه‌سرای دیگرمان نیز بر طبع حساس و چهره‌ی موقر و بلند نظری و گشاده دستی او انگشت می‌گذارد." او از مواهب انسانی، لطایف روحی و صفای درون بهره‌مند بود. نواب صفا رفیق و یار نزدیک او حرف آخر را می‌زند. چهره‌اش مصداق سبزه‌ی کشمیر بود که صدها دل را به زنجیر عشق کشیده بود.

تهران مخوف

با ورود این سبزه‌ی کشمیری به تهران مخوف، تنها در هنر به روی او گشوده نشد. رفت و آمدهای ناباب و آشنایی با زنی که نواب صفا او را در خاطراتش"پتیاره" می‌نامد، داریوش را به ورطه‌ی اعتیاد انداخت. نواب صفا می‌نویسد: «کم کم، پایش به مهمانی‌های شبانه باز شد. ناگهان سر از محفل رندان در آورد و در زندان فریب کاران و آدمی رویان دیو سیرت، اسیر شد. این زن پتیاره، ظاهرا بد قیافه نبود، ولی نمیدانم چرا من، همواره در چهره‌ی او تصویر افعی را می‌دیدم.»

داریوش رفیعی در سال ۱۳۰۶خورشیدی در بم کرمان به دنیا آمد و در سن سی و یک سالگی براثر اعتیاد، به بیماری کزاز گرفتار شد و در گذشت.