پيمان وهابزاده يا گريز از شاعرانگى به قصد رسيدن به شعر
۱۳۸۴ اردیبهشت ۳, شنبه. او از شاعرانگى مىگريزد تا به شعر و جوهر آن دست پيدا مىكند.
پيمان وهابزاده متولد تهران است در سال ۱۳۴۰ و اكنون مقيم كانادا. رشتهى تحصيلىاش به نظر ربطى به شعر ندارد. وهابزاده دكتر در رشته جامعهشناسىست و علاوه بر چاپ شعرهايش در نشريات مختلف خارج از ايران، رسالههاى متعددى هم در حوزه جامعهشناسى دارد و بخصوص در رابطه با موضوع تبعيد. مدتها به همراه منوچهر سليمى، گاهنامه ارزشمند فرهنگياجتماعى «دفتر شناخت» را منتشر مىكرد كه چند سال پيش به همان دليلى كه انتشار بيشتر نشريات خارج از ايران متوقف مىشود، انتشار «دفتر شناخت» هم متوقف شد: مشكلات مالى و فنى!
از پيمان وهابزاده دفتر شعرى در سال ۱۳۷۳ منتشر شده كه از آن راضى نيست و نامى هم از آن نمىبرد. شايد كمتر كسى در ميان علاقمندان شعر وجود داشته باشد كه عنوان اين دفتر شعر را بداند. با تاخيرى هشت نه ساله مجموعه شعر دوم وهابزاده با عنوان «وقت ورود زمان» در هيئتى متواضع و ناخودنما منتشر شد. وهابزاده از آندسته شاعرانىست كه مىتواند تب انتشار را تا سر حد پختگى تاب بياورد. كم منتشر مىكند! «وقت ورود زمان» حاوى سى و چند شعر است كه در عرض ۸ سال نوشته شدهاند. ابتدا شعرى را از كتاب مىآوريم كه از لحاظ بصرى همه به آن شعر مدرن مىگويند:
لازم نبود تا نابغه باشم
تا بفهمم آدمها چه موجودات پستى هستند
لازم نبود نابغه باشم
تا بفهمم حقيقت طناب دار تفكر است
لازم نبود نابغه باشم
تا بفهمم گل كلم عجب چيز خوشمزهاىست
يا بفهمم كه پيوند چيپس و نوشابه و action movie را در آسمانها بستهاند
يا اين كه شعر زنده به شاعر نيست
لازم نبود نابغه باشم
تا خيلى چيزها را بفهمم
اما،
(حمل بر خودستايى نشود)
عجب نابغهاى هستم...
دورى جستن از زبان دستمالىشدهى تغزلى، دستمايه قراردادن سادهترين اشياء براى ساختن شعر، طنز به عنوان مجراى تنفس هر اثر هنرى موفق، و گزينش اتفاقهاى به ظاهر ساده به عنوان موضوع شعر، همگى در كنار هم شعرى را مىسازند كه مىتوان آن را نوعى «نوبدوىگرايى» ناميد. پيمان وهابزاده مرگ خود را هم موضوع شعر منثورى كرده كه بخاطر كاربرد زيركانه عنصر طنز در آن، مىتواند شعر «بىمرگى» شاعر باشد:
«مرگ پيمان وهاب زاده»
وقتى پيمان وهاب زاده مرد، هيچ اتفاقى نيفتاد. سيمان همچنان شهر ميزاييد، ماشينها راهها را طولانيتر ميكردند و بچهها توجيه طلاقهاى نيامده بودند. هيچ اتفاقى نيفتاد. شاعران همچنان كوتهبين بودند، سياستمداران در كورى روشنى تصميم ميگرفتند، علم به زندگى معنى ميداد و مادران همچنان قهرمانان فداكارى بودند.
وقتى پيمان وهاب زاده مرد، اتفاقى نيفتاد. نه هيچ اتفاقى كه نيفتاده باشد و نه هيچ افتادنى كه اتفاق باشد. پس اتفاق را اصلاً نفهميد. مرگ خصوصى ترين شعرش بود و بدقولى هميشگى اش تنها او را صبور كرده بود.
وقتى پيمان وهاب زاده مرد، من او را ديدم. پاهاى روشنى هديه گرفته بود و از اشتياق كودكانهاش موسيقى ميريخت. ديدم اسمى كه ديگر شايد هرگز نبود، در فروتنى يك سكوت هزارساله در ساحت شگفتىها محو شد.
آيا بايد ۸ سال ديگر هم صبر كرد تا دوباره سطرهايى اينچنينى را از پيمان وهابزاده خواند؟ اگر شاعر اينجا بود، قطعا با فروتنى ۴۳ سالهاش از دادن پاسخ طفره مىرفت.
بهنام باوندپور