واکنشها به باخت تیم ایران: رفتارهایی توام با هیجان و خالی از عقلانیت
۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبهدکتر حسین قاضیان، جامعهشناس، در واکنش به تحلیلهای گوناگون در مورد باخت تیم ایران از عربستان، چند سوال را مطرح میکند: آیا اگر تیم ایران برندهی بازی در مقابل عربستان میشد، علی دایی مربی خوبی برای این تیم میبود؟ آیا در آن صورت فوتبال ایران هیچ مشکلی نمیداشت؟ سیستم سیاسی و اجتماعی ایران خالی از اشکال میبود؟ به عقیدهی وی، ضمن آنکه فوتبال نیز متاثر از سیستم و ساختار کلی جامعه است، اما نباید در بررسی علل پدیدهها، علل فنی و نزدیک به آن پدیده را از نظر دور داشت.
دویچهوله: آقای قاضیان، شما بعد از باخت تیم ملی فوتبال ایران در برابر عربستان، یک پست در وبلاگتان گذاشتید و در آن اشاره کردید به تغییر ۱۸۰ درجهای تماشاگران از زمانی که ایران اولین گلاش را زد، تا آخر بازی که ایران باخت. در ابتدا علی دایی را تشویق میکردند و بعد دیگر کار به ناسزا گفتن به علی دایی کشید. مشابهاین اتفاق بسیار افتاده، بخصوص در زمینهی ورزش در ایران. این خصوصیت را نشانهی چه چیزی در ملت ایران میدانید؟
حسین قاضیان: به نظر من این تا حدی بازتاب یک نوع روحیهی ملی است، اگر به چنین مفهومی قائل باشیم که در همهی سطوح زندگی نزد ما حاضر است، نه فقط در رفتار خودمان در ارتباط با مثلا اعضای گروه کوچکی مثل خانواده، بلکه در رفتارمان در همین مسابقات فوتبال و حتا در رفتارمان با دولت. یعنی سطوح خرد و کلان به یکسان از این نوع رفتار و روحیه آسیب میبینند یا به هرحال پذیرایش هستند؛ رفتاری که با هیجان توام است و نه با ارزیابیهای عقلانی، و اصولا بر عاطفه و احساس متکی است و بهعلاوه خیلی هم لرزان است و به شدت ممکن است به جریان مقابلاش بینجامد.
من فقط برای نمونه خاطر نشان میکنم که انقلاب ایران، انقلابی بود که در عرض شش ماه توانست حاکم وقت را سرنگون کند. شعار "جاوید شاه" در عرض شش ماه به جایی کشیده شد که مردم میگفتند «تا این شاه کفن نشود، این وطن، وطن نمیشود». این مردم از خارج نیامده بودند. همان مردمی بودند که جاوید شاه میگفتند و در عرض شش ماه "جاوید شاه"شان تبدیل به "مرگ بر شاه" شد و یک رژیم را سرنگون کرد. دولتها همیشه از این وضعیت فریب میخورند و فکر میکنند احساسات مثبتی که مردم به آنها دارند، دائمی است. مثلا این مسابقهی فوتبال که در عرض ۹۰ دقیقه "علی دایی" تبدیل شد به "علی کریمی" و چیزهای دیگری در ارتباط با علی دایی گفته شد. در ارتباط با دولتها هم همین موضوع را به عینه میبینیم. در ارتباط با رفتارهای دیگر اجتماعیمان هم میتوانیم این را ببینیم؛ رفتاری که به طور کلی حاکی از هیجان و عواطف و احساسات است و عموما از کمترین عقلانیتی خالی است. ضمنا این رفتار پایدار هم نیست و به شدت ممکن است به عکساش تبدیل شود.
این گونه رفتارهای مردم را چقدر میشود به آن فرهنگ قهرمانسازی و اسطورهسازی که ایرانیها خیلی هم به آن علاقه دارند ارتباط داد که یکشبه مثلا علی دایی میشود قهرمان و بعد فردا صبح ناگهان به ضد قهرمان تبدیل میشود؟
قهرمان همیشه زاییدهی وضعیت اجتماعیای است که روال امور به خوبی جریان ندارد و همه مستأصل هستند و در آرزوی این که دستی از غیب برون بیاید و کاری بکند و این خود را در شکل یک قهرمان متجلی میکند. حالا در هر سطحی، حتا در سطح مسابقهی فوتبال که وقتی این مسابقه گره خورده و کسی چارهگشا نیست، یکباره یک قهرمان ممکن است با دوتا ترفند خیلی جالب بتواند گره بازی را باز کند و گلی بزند و بازی را از وضعیتی که درگیرش شده است نجات بدهد. در بازی زندگی هم همین طور است، در بازی سیاست هم همین طور است. وقتی زندگی اجتماعی گره میخورد، همه مستاصل میشوند و انگار کاری از دست کسی برنمیآید، آنوقت قهرمانها زمینه پیدا میکنند.
اگر وضعیت اجتماعی شما به گونهای بوده باشد که به لحاظ تاریخی همواره فکر کنید که در وضعیت استیصال قرار داشتهاید، همیشه به فکر قهرمان هستید، چه در بعد کلانش در ارتباط با سطح ملی در حوزهی سیاست، چه در سطوح خردترش در سطح ورزش. برای همین هم هست که قهرمان در جامعهی ما بیش از خیلی از جوامعی که چیزهای دیگری برای خرسندی دارند، خرسندکننده جلوه میکند و جای خیلی از ناکامیهای دیگر را میگیرد. در یک چنین فضایی طبیعی است که قهرمانان میآیند و جای خودشان را به قهرمانان دیگری میدهند. ممکن است امروز علی دایی از اوج قهرمانی به حضیض ذلت کشانده شده باشد، اما دیر یا زود یک قهرمان دیگر میآید و جای او را میگیرد و بنابراین فقط مصادیق این فرایند قهرمانی عوض میشود، ولی مفهومش و خودش باقی میماند.
خیلیها قضیهی باخت تیم ملی را به علی دایی ربط دادند و او را مقصر دانستد و بعد هم گفتند که این آدم اصلا بدون هیچ پیشزمینهای مربی شده است. اما این واکنشها بعد از شکست تیم ایران بود. فکر میکنید چرا آن موقعی که او بدون هیچ پیشزمینهای و بدون هیچ سابقهی درخشان مربیگری، برای مربیگری تیم ملی انتخاب شد ، هیچ مقاومت فرهنگی در برابرش از سوی مردم و دوستداران فوتبال صورت نگرفت؟
در ایران، تصمیمگیریها در حوزهی ورزش هم مثل تصمیمگیریها در حوزهی سیاست از شفافیت کافی برخوردار نیست. بنابراین در واقع نمیدانیم در آن پشت، سازوکارهای تصمیمگیری چگونه به انتخاب یک مربی مثل آقای دایی میانجامد و چه طور در عرض چند دقیقه آقای قطبی که مربیگریاش قطعی شده بوده و حتا جشن خداحافظی با هم تیمهایش میگیرد، در عرض چند دقیقه به او خبر میرسد که چنین قضیهای صحت ندارد و کسی دیگر مربی شده است. ما نمیدانیم آن پشتها چه میگذرد. چون تصمیمگیریها از شفافیت کافی برخوردار نیست، قابل ارزیابی هم نیست که بدانیم بر چه مبنایی این تصمیمگیریها انجام شده و چه مراحلی را طی کرده و کجاها نقص داشته است. بنابراین پیشرفتی هم حاصل نمیشود. چون فقدان شفافیت و فقدان ارزیابی، فقدان انتقاد را میآورد و وقتی انتقاد نباشد، پیشرفت هم حاصل نمیشود. اما در ارتباط با این موضوع ببینید، باز دوباره ما داریم اسیر فضایی هیجانی میشویم. این فضای هیجانی امکان ارزیابیهای فنی را هم از بین میبرد. اگر جنبهی هیجانی این ماجرا را کنار بگذاریم، این هم یک باخت است مثل بقیهی باختهایی که در هر بازی فوتبالی ممکن است حاصل بشود. اما از نظر بسیاری از مردم که پریروز آن شعارها را میدادند و بسیاری از کسانی که از این باخت ناراحت هستند، این فقط یک باخت نیست. انگار این باختی است عظیمتر و عمومیتر. خیلی از جنبههای هیجانی دیگری را که در همین بازی تنها هم خلاصه نمیشده است به غلیان میآورد. مثلا باخت به عربها، با همین تعبیری که مردم معمولا دارند. یا این که ما بازهم نتوانستیم به جام جهانی برویم. یا بازهم کار به روزهای آخر کشید.
بنابراین وقتی این یک باخت محسوب نمیشود و باختی محسوب میشود که انگار زمینههای قبلی و پیشینهی روانی تاریخی دارد، دیگر ارزیابی فنی نسبت به موضوع این یک باخت کنار گذاشته میشود، وگرنه اگر پای ارزیابی فنی در همین بازی خاص گذاشته شود، به نظر من از جنبهی فوتبالی قضیهی خیلی عجیبی اتفاق نیفتاده است. تاریخ مسابقات ایران و عربستان همیشه پر از رقابتهای بسیار نزدیک اینهاست. ما قبلا چهار برد داشتیم، عربستان سه برد داشت. بنابراین هر آن امکان داشت که آنها ببرند. قبلا هم پیش آمده بود که آنها برده بودند و در یک بازی هم همیشه اتفاقاتی میافتد که بعید نیست و ممکن است تیمی که انتظار میرفت پیروز بشود، اتفاقا شکست بخورد. اگر از زاویهی حوادث فوتبالی یا مسائل فنی فوتبال نگاه کنیم، این هم یک باخت است مثل سایر باختهایی که به دست میآید. اما چون فقط از این زاویه نگاه نمیشود، بنابراین ارزیابی فنی هم جای خودش را به همان پیشینهی روانیـ تاریخی احساسات نهفته و انباشتهای میدهد که حالا دیگر سرریز میکند و در شعارهای مختلف و در ارزیابیهای هیجانی خودش را نشان میدهد، بهطوری که علی دایی از اوج عزت به حضیض ذلت رانده میشود و همین طور همه چیزهایی که تا بهحال خوب جلوه میکرد، یکباره بد جلوه میکند.
برخی از وبلاگها بعداز شکست تیم ملی ایران در مقابل عربستان این قضیه را از دید سیاسی یا اجتماعی نگاه کردهاند و آن را نتیجهی ساختارهای موجود سیاسیـ اجتماعی دانستهاند. حتا یک وبلاگ آن را نتیجهی "سیستم احمدینژادیسم" توصیف کرده است، "سیستمی پرمدعا و کمتوان که خودش را در برابر هیچ کس پاسخگو نمیداند" و گفته است که علی دایی زاییدهی چنین سیستمی است. چقدر با این نظر موافقاید؟
در بررسی هر پدیدهای ما میتوانیم علل دور و علل نزدیک را بررسی کنیم. ممکن است از طریق بررسی علل دور، ما به نتایجی از این دست برسیم. به این که بالاخره ساختار کلی یک جامعه منجمله ساخت سیاسی آن در اوضاع ورزش آن کشور تاثیر دارد، منجمله فوتبال و در یک مسابقهی معین. اما اگر بخواهیم خود این مسابقهی خاص را بررسی کنیم و ببینیم چرا در اینجا ما باختیم، دیگر توسل به آن علل دور، خیلی مفید نیست. بهتر است ما اینجا و از لحاظ روششناسی به علل نزدیک توجه کنیم. مثلا اگر صرفا جنبههای فنی فوتبالی مورد نظرمان باشد، خب بهتر است بدانیم که چه تاکتیکهای اشتباهی در پیش گرفتیم، چه اشتباهی مرتکب شدیم، آنها از چه موقعیتی استفاده کردند، ما چه گرفتاریهایی داشتیم و آنها چه برتریهایی. اینها چیزهایی است که علل نزدیک محسوب میشوند. در غیر این صورت اگر ما این بازی را برده بودیم، آیا معنایش این بود که سیستم سیاسی ما جالب و بدون مشکل است؟ پس موقعی که میبریم چه هست؟
این است که واقعا نمیشود در این مواقع به علتهای دور اتکا کرد. البته بیتردید وضعیت خاص در هر جامعهای از وضعیت عامش تبعیت میکند. مثلا فوتبالاش از وضعیت ساخت اجتماعی به طور کلی و همین طور ساخت سیاسیاش پیروی میکند. اما در یک مورد مشخص اگر آنها را بخواهیم پیش بکشیم، به نظر من خیلی دریافت فنی از حادثه به دست نمیآوریم. بنابراین میشود همیشه این سوال را در برابر این جور استدلالها گذاشت که اگر برده بودیم، آیا نشاندهندهی آن بود که آن ساختارها مستأصل نیستند، آن ساختارها خوب و بهینه هستند و به خوبی دارند کار خودشان را انجام میدهند؟