نگاهى به «یک بوس کوچولو» آخرين ساخته بهمن فرمانآرا
۱۳۸۴ دی ۱۸, یکشنبهبهمن فرمانآرا حکایت میکند روزی که پس از اقامتی ده ساله در خارج به ایران بازگشته در بخش کتابهای سینمایی یک کتابفروشی صحبتهای جوانی را شنیده که به دوستش میگفته «کارگردان «شازده احتجاب» کارگردان خوبی بود اما حیف که مرد.» او که با ساختن «شازده احتجاب» شهرتش را به عنوان سینماگری نوگرا و کارگردانی با قدرت تثبیت کرده بود به فکر ساختن فیلمی میافتد که موضوعش بیشباهت به زندگیاش نیست.
«بوی کافور، عطر یاس» (۱۳۷۸) پس از بیست سال دوری از سینما نخستین ساختهی فرمانآرا بعد از انقلاب بود که مدتها امکان کار کردن نداشت. فرمانآرا در این فیلم هنرمند مایوس و دلزدهای را نشان میدهد که قصد خودکشی دارد. مرد پس از گشتی که در شهر میزند و مواجهه با آدمهای گوناگون و حوادث مختلف، زندگی و مرگ را به دیدهای دیگر مینگرد و با تفسیر تازهای از نیستی هول و اضطراب ابتدای فیلم در او به آرامش مبدل میشود. بسیاری این فیلم را برگرفته از زندگی خود او میدانند اما فرمانآرا میگوید «بعضیها معتقدند«بوی كافور عطر یاس» حدیث نفس است، ولی من میگویم حدیث یك نسل است، نسل هنرمندی كه بیهوده، از كار كردن محروم شدند.»
مرگ موضوع دو کار بعدی فرمانآرا نیز هست. در «خانهای روی آب» (۱۳۸۰) شخصیت اصلی گرچه عاقبت میمیرد اما پا به جهان دیگری میگذارد که جهان موعود است. فرمانآرا در آخرین ساختهاش «یک بوس کوچولو» باز سراغ مرگ میرود و این بار با وضوحی بیشتر تفسیر تازهای از مرگ ارائه میکند. در هر سه فیلم اخیر فرمانآرا شخصیتها با پیمودن راهی به تعبیر یا مواجههای دیگرگونه با مرگ میرسند.
شباهت ساخت روایت، (که فرمان آرا اعتقاد دارد روایتی مدرن است و «همه قواعد روایت را برهم زده»)، و مضمون مشترک این سه فیلم، باعث شده که بسیاری از منتقدان این سه اثر را تریلوژی یا سهگانهای در مورد مرگ قلمداد کنند. البته فرمانآرا با این نظر چندان موافق نیست. او به خبرگزاری دانشجویان، ایسنا گفته «هیچ وقت فكر نكرده بودم كه سه گانه مرگ را بسازم اما معتقدم فیلم زمانیكه تمام میشود و اكران میشود مثل بچهای است كه بزرگ شده است و او را به مدرسه میفرستید حال اینكه شاگرد اول یا آخر بشود یا معلم او را تنبیه كند یا جایزه بدهد،دیگر دست ما نیست و زمانیكه فیلم اكران میشود و مردم آن راتماشا میكنند كار من به عنوان فیلمساز با فیلم تمام شده است.»
فرمانآرا که برای دو فیلم قبلیاش ۱۵ جایزه از فستیوال فیلم فجر دریافت کرده اکران فیلم آخرش را مخصوصا پیش از شروع این فستیوال تدارک دیده، چرا که معتقد است «جشنواره در کنار همه ویژگیهای خود پیش داوری را هم در مطبوعات برای بینندهی عام ایجاد میكند.» [ایسنا، ۱۳ دیماه ۸۴]
بسیاری معتقدند مخاطب فیلمهای فرمانآرا «بینندهی عام» نیستند و درک فیلمهای او که دیالوگهای روشنفکرانهی طولانی بسیار دارد کار سادهای نیست. او خود در مورد آخرین ساختهاش میگوید «پنجاه دقیقه نخست فیلم همهاش مكالمه است. من براى شما مسائل مختلفى را مطرح مىكنم. پرده ششم آغاز سفر است و بعد از آن تماشاگر اصلاً متوجه نمىشود فیلم چطور به پایان مىرسد.»
با این همه مخالف است که تماشاگر از دنبال کردن خط داستانی فیلم بازمیماند: «من چندان به این مسأله اعتقاد ندارم، چون شعور تماشاگرم را باور دارم و هیچگاه از موضع بالا به او نگاه نمىكنم. من دست تماشاگر را مىگیرم و به دنیایى مىبرم كه مىدانم او هم با آن دنیا غریبه نیست. اما منكر هم نمىشوم كه تماشاگر باید چند بار فیلم را ببیند. ما حتى به عنوان شعار تبلیغاتى فیلم مىخواستیم بگوییم دفعه اول بلیت دفعه دوم خود را هم بخرید. تماشاگر دفعه نخست به سینما مىرود كه قصه بشنود و وقتى خیال او از قصه راحت شد، به درك لایههاى زیرین مىنشیند. به طور مثال ما در فیلم صداهاى سوم، چهارم و پنجم داریم كه شما همه را مىشنوید. ما صداى باران مىشنویم و زمانى كه باران نباید ببارد، این صداى باران خیالى است.» [روزنامه ایران، گفتگو با رامتین شهبازی، ۶ دیماه ۸۴]
فرمان آرا در گفتگویی برای سایت خانهی هنرمندان دربارهی آخرین فیلمش میگوید «خیلی مشكل است كه بخواهم یك خط داستانی مشخص برای «یك بوس كوچولو» تعریف كنم. چرا که در واقع، دو سه تا داستان با هم تقاطع پیدا میكند. یعنی دو تا شخصیت واقعی داریم كه دو تا نویسنده قدیمی هستند كه با هم سفری را آغاز میكنند و دو تا شخصیت هم هستند كه از داستانهای یكی از اینها آمدند بیرون (چون داستان را ناتمام گذاشته)، یعنی با شخصیتها به وجود آمده و جلو میروند. در نتیجه نمیتوانم خط مستقیمی برای آن تعریف کنم. این فیلم خیلی پیچیدهتر از «بوی كافور، عطر یاس» است.»
فرمانآرا در این گفتگو همچنین به انتقاد از سیاستهای فرهنگی کشور میپردازد و میگوید «ما یکی از گرفتاریهایمان همواره این بوده و هست که یک ملوک الطوایفی فرهنگی در مملکتمان داریم. ممکن است در ارومیه من را برای فیلمی شلاق بزنند که در تهران پروانه نمایش گرفته و قدرتی وجود ندارد که بگوید اگر این فیلم را ما اجازه دادیم شما در کرمان دیگر آن را سانسور نکنید یا در رشت آن را از پرده پایین نکشید. تنها کاری که وزارت ارشاد میکند این است که شکایتی به نیروی انتظامی میکند. اما به این معنی نیست که فیلم دوباره اکران میشود.» [گفتگو با گیتا جاودانی، ۱۸ اردیبهشت ۸۴]
ساختن «یک بوس کوچولو» که نمایش آن مانند کارهای قبلی فرمانآرا بحثهای بسیاری را دامن زده، با دشواریهای بسیاری همراه بوده است. سال گذشته با رد فیلمنامه از سوی وزارت ارشاد فرمانآرا در نامهای سرگشاده نوشت که اگر به این فیلمنامه اجازهی ساخت ندهند دیگر فیلم نخواهد ساخت. ظاهرا این تهدید موثر افتاده و سناریو بدون تغییر و سانسور مجوز گرفته است. یکی از جنبههایی که دربارهاش بسیار بحث میشود شخصیت سعدی، یکی از دو نویسندهی فیلم است که پس از ۳۸ سال به کشور بازگشته. شواهد و قرائن بسیاری حکایت از آن دارد که الگوی این شخصیت نویسندهی نامدار ابراهیم گلستان است. گلستان چندی پیش در کتاب «نوشتن با دوربین» با زبانی صریح و تند که بسیاری را خوش نیامده به انتقاد از سینما و سینماگران ایران پرداخته است. عدهای «یک بوس کوچولو»ی فرمانآرا را پاسخی به این کتاب نیز تعبیر میکنند.
در آخرین ساختهی فرمانآرا بازیگران صاحبنام بسیاری بازی میکنند: رضا كیانیان، جمشید مشایخی، هدیه تهرانی، فخری خوروش، فاطمه معتمدآریا، پیام دهكردی و .... در این میان هدیه تهرانی، در نقش فرشته و پیامآور مرگ و در صحنهها و دقایق کوتاهی که ظاهر میشود، وظیفهی انتقال پیام اصلی فیلم را بر دوش، یا درستتر، بر لب دارد: «اگر وجدانت راحت باشه، مرگ مثل یك بوس كوچولوست.»
بهزاد کشمیریپور، گزارشگر صدای آلمان در تهران