نقشهایی از شادی و درد
۱۳۸۶ تیر ۱۶, شنبه"امیدوارم شاد بمیرم. امیدوارم هرگز دوباره باز نگردم." این دو جمله را فریدا کاهلو، (Frida Kahlo) نقاش برجستهی مکزیکی آلمانیتبار، زمان کوتاهی پیش ازمرگش در سن چهل و هفت سالگی، در دفتر خاطرات خود نوشت. امروز جهان هنر به بهانهی صدمین سال تولدش ـ اگر زنده میبود ـ یاد او را گرامی میدارد؛ نه تنها به عنوان نقاشی که شهرت آثارش از مرزهای مکزیک در گذشت، بلکه همچنین به عنوان شخصیتی سیاسی که با انسانها، طبیعت و حیوانات اخت بود. دستمایهی بیشتر کارهای فریدا کاهلو را همین عناصر تشکیل میدهند. زبان تصویری او هرچند ریشه در اساطیر سرخپوستی دارد، ولی سرشار از نشانههای سمبلیک و سوررئالیستی (فراواقعی) است. دویست تابلویی که کاهلو از خود بهجا گذاشته، افزون بر این، زندگی و کشمکشهای درونی او را بهتصویرمیکشند.
تبار آلمانی
فریدا کاهلو در ششم یولی سال ۱۹۰۷ در مکزیک به دنیا آمد. پدرش، ویلهلم کاهلو در سال ۱۸۹۰، در سن ۱۸ سالگی بهخاطر اختلافات خانوادگی، آلمان را ترک گفت و به آمریکای لاتین مهاجرت کرد. او پس از گذشت چهار سال که در مکزیکوسیتی به عنوان عکاس مشغول به کار شد، با ماریا کاردنا (María Cárdena) ازدواج کرد و به تابعیت کشور مکزیک درآمد.
فریدا کاهلو ولی بعدها، تاریخ تولد خود را به سال ۱۹۱۰، سالی که انقلاب مکزیک آغاز شد، تغییر داد و از این طریق همبستگی و پیوند ژرف خود را با انقلاب این کشور که نشانهی آغاز دورهای نوین بود، به نمایش گذاشت. البته شاید عشق و علاقهی مفرط او به نقاش انقلابی مکزیک، دیهگو ریورا (Diego Rivera) که در آن زمان دبیر حزب کمونیست مکزیک نیز بود، بر شدت بخشیدن به این حس همبستگی بیتأثیر نبود. انقلاب مکزیک که از ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۹ به طول انجامید، قیامی علیه دیکتاتور پورفیرو دیاتس(Porfirio Díaz) بود و اقشار و طبقات مختلف جامعهی مکزیک را در برمیگرفت. کاهلو و ریورا از جملهی پشتیبانان این انقلاب در عرصهی هنر بودند. لئو تروتسکی که در سال ۱۹۳۷ به مکزیکوسیتی رفت، تأثیر سیاسی ماندگاری بر این دو هنرمند و جامعهی روشنفکری مکزیکو بهجا گذاشت. کاهلو برای آنکه همبستگی خود را با انقلاب مکزیک بیشتر نشان دهد، اغلب لباسهای ملی مکزیکی میپوشید و از جواهرات و تزئینات سرخپوستی استفاده میکرد.
نیروی زندگی بخش هنر
فریدا کاهلو دو سال پس از تصادفش با اتوبوس در سن هجده سالگی، با دیهگو ریورا که در آن هنگام ۴۰ ساله بود، ازدواج کرد. او پس از این تصادف، در عرض ۲۹ سال، ۳۲ بار جراحی شد. از این رو مجبور بود، همواره کرستی گچی بر تن داشته باشد. نقاشی کردن، یکی از راهکارهای معجزهآسایی بود که کاهلو برای تسکین دردهای روحی و جسمیاش، علاوه بر مصرف الکل و مواد مخدر به آن پناه میبرد. تابلوهای کوچکی که از خود تصویر کرده، بازتابندهی این دردهای دائمی است. او در پاسخ سئوال منقد هنری مکزیکو، آنتونیو رودریگز که چرا اینهمه خود را تصویر میکند، پاسخ میدهد: «من خودم را نقاشی میکنم، چون اغلب تنها هستم و چون خودم را از همه بیشتر میشناسم.»
عشق به هنر در کاهلو چنان شدید بود که اغلب فرسودگی جسمی اش را به هیچ میگرفت و در مجامع روشنفکری، مجالس بحث و گفتگو و تظاهرات خیابانی نیز شرکت میکرد. خانهاش، به محل تجمع "انقلابیون"، به ویژه مهاجرینی که از جنگ و فاشیسم اروپا گریخته بودند، تبدیل شدهبود. سفرهایش با دیهگو ریورا به نیویورک و پاریس که در دنیای هنری دیگری را به روی او گشودند، هرچند با دردهایی جانکاه همراه بودند، ولی تأثیر هنری ماندگاری بر او گذاشتند.
کاهلو در کنار پیکاسو و کاندیسکی
در اولین نمایشگاهی که کاهلو در سال ۱۹۳۹ در پاریس داشت، پیکاسو گوشوارهای به نشانهی تقدیر از کارهایش، به او هدیه کرد. حتی کاندینسکی که معمولا از جمع پرهیز میکرد، در نمایشگاه او حضور یافت و کارهایش را به حد کمال ستود. کاهلو که در آن زمان ۳۲ ساله بود، همراه این هدایا و ستایشها، افکار هنری جدیدی نیز با خود به مکزیک برد. او در واقع با مکتب سوررآلیسم در اروپا آشنا شد.
نقاشان بزرگ معاصر او در اروپا بر آثار کاهلو تاثیری چشمگیری بهجا گذاشتند: نشان کارهای آوانگاردهای آن دوره چون اوتو دیکس، (Otto Dix) گئورگ گروتس،(George Grosz) رنه مارگریت(René Margritte) و ماکس بکمن، (Max Beckmann) به ویژه اکسپرسیونیستها و دادائیستهای آلمانی را میتوان در آثار او پی گرفت.
مثلا وقتی تابلوی کاهلو دربارهی قتل زنان را در کنار تابلوی "حمله به فاحشهخانه" که دیکس در ۱۹۱۹ نقاشی کرده، قرار میدهیم، همسانیهای شکلی و موضوعی بسیاری در آنها میبینیم. با اینحال، آثار کاهلو از شخصیت هنری و مستقل او خبر میهند. آنچه که در کارهای اکسپرسیونیستهای آلمانی به عنوان نشانی علیه زوال فرهنگی و تباهی دورهی "جمهوری وایمار" تفسیر میشود، در کارهای فریدا کاهلو، تراژدی انسانی را باز میتاباند و به تمثیلی از خدای عشق، خشونت و مرگ تبدیل میشود. با آنکه زندگی کاهلو، با رنج و درد و تنهایی درهم آمیخته بود، با اینحال او هنرمندی، سرزنده و شوخطبع بود که با ایدههای بکرش، جهانی پر از شگفتی و رمز و راز آفرید.
آرزویی برآورده شده
وضعیت جسمانی فریدا کاهلو در سال ۱۹۴۰ وخیمتر از پیش شد. با این حال، حتی در آخرین روزهای زندگیاش، دست از فعالیت و کار نکشید. چند روز پس از آن که چشم بر جهان فروبندد، با وجود عفونت ریه و ممنوعیت پزشکی، راهی تظاهرات ضد دیکتاتوری شد. همراهان او از سرزندگی و شوخ طبعیاش در این تظاهرات خبر میدهند.
کاهلو به این آرزو که شاد بمیرد، دست یافت. آرزویش اما در مورد رفتنی بی بازگشت برآورده نمیشود: نام او و تأثیر آثارش در تاریخ هنر و سیاست جاودان میمانند.
امید