نفس خستهی نسل درهم شکسته <br>(موافقان و مخالفان آتشی و سربلندی شعر)
۱۳۸۴ آذر ۱, سهشنبهآتشی گرچه مدتها از بیماری حنجره و کلیه در عذاب بود و مشکل قلبی داشت برای سن و سال و سختیهای بیپایانش سر حال و قبراق مینمود. سه شنبه، ۱۷ آبان ماه، در عمارتی در یوسفآباد که قرار بود دفتر ماهنامهای ادبی به نام «دینگ دانگ» باشد با آتشی دیدار و دربارهی ماهنامه و شعر امروز ایران گفتگو کردیم.
شاعر درست یک هفته پس از این دیدار، ۲۴ آبان ماه، راهی بیمارستان شد. آتشی آن روز صدایی گرفته اما خلقی روشن و ذهنی هوشیار و بیدار داشت. حتا در مورد ناراحتی کلیهاش نیز شوخی میکرد و میگفت «در جالیز امعاء و احشایم خیار سبز شده.» به پهلوی چپش اشاره میکرد که غدهای را میشد زیر پوستش لمس کرد. میگفت درد ندارد گرچه پزشک معالجش [به خبرنگار کتاب میراث خبر] گفته «سرطان کلیه و غدد لنفاوی داشت و متاسفانه بیماری بسیار پیش رفته بود.» خارج کردن کلیه و غده روز چهارشنبه ۲۵ انجام شد و ظاهرا حال آتشی خوب بوده و میبایست شنبه مرخص شود. اما از فردای روز عمل دچار نارسایی قلبی و دستگاه گوارشی میشود و به بخش مراقبتهای ویژه منتقلاش میکنند. منوچهر آتشی، که در سالهای اخیر از مرگ بسیار سروده بود، اندکی پس از ساعت یک و نیم روز یکشنبه درگذشت.
وضع بد مالی و دغدغهی بیپایان نان و سقفی بالای سر آتشی را در تمام زندگی رها نکرد. آتشی برای امرار معاش مانند بسیاری از نویسندگان و شاعران همنسلاش چه در دوران شاه و چه در جمهوری اسلامی مجبور به انجام کارهایی شد که با شهرت او به عنوان شاعری اجتماعی و معترض همخوان نبود. همین کارها آتشی را در سه دههی آخر حیاتش با انتقادها و واکنشهای تندی روبرو کرد، گرچه او با عناد بیگانه و نرمخو بود. آتشی در میان مذهبیان و غیرمذهبیان، در میان دستاندرکاران جمهوری اسلامی و مخالفانش، دوست و معترض بسیار داشت. دوستانش، گذشته از دوستداران شعر، مجذوبان سلوک بیآلایش و صفا و مهر او بودند و معترضانش بیشتر انگیزههای سیاسی داشتند تا دلایل اخلاقی و ادبی.
او که یک هفته پیش از مرگ، ۲۲ آبانماه، از سوی صدا و سیمای جمهوری اسلامی به عنوان یکی از چهرههای ماندگار فرهنگ و ادب ایران معرفی شده بود، در حالی از سوی نمایندهی بوشهر و چند نمایندهی دیگر مجلس به عنوان «ضدانقلاب و ضد دین و ممیز ساواک» مورد شماتت قرار میگرفت که همزمان از سوی استاندار پیشین فارس و بوشهر و نمایندهی پیشین این شهر عیادت و ستایش میشد که او را «بزرگوار و اندیشمند و مردمی» میخواندند. شاعران مذهبی او را به خاطر «همکاریهای همیشگی با شاعران انقلاب و همکاریهای ارزشمند با وزارت ارشاد» «دوستداشتنی» میخوانند و میستایند [فاطمه راکعی، به ایسنا] و شاعری اعتقاد دارد «تضاد بین نیازهای روزمره و حفظ تعهد اجتماعی بالاخره آتشی را از درون درهم شكست. پذیرش بعضی جایزهها مثل پیوند كلیه است و با بعضیها نمیسازد.» [شاپور جورکش به ایسنا و ایلنا] و دیگری مینویسد: «تصور نمی کنم که او به زندگی پس از مرگ باور داشت» [جلال سرفراز، بی بی سی]
(شکرالله عطار زاده نمایندهی بوشهر در تذکری که روز سه شنبه در مجلس قرائت و متن آن میان روزنامهنگاران پخش شد از جملخ مینویسد«آتشی در طول دوران زندگی خود با اشاعه گرایشهای لائیكی و ضد دینی با قلم مسموم خود ارزشهای دینی و انقلابی را به باد تمسخر گرفته و در روزگاری كه حاكمیت مطلق حكومت دست نشانده پهلوی همه داراییهای این مملكت را به تاراج برده بود با مدح رضاخان ملعون در اشعار خود رضایت حكومت محمدرضا و ساواك را به خود جلب مینماید تا آنجا كه افتخار ممیزی ساواك را به دست میآورد.» این متن را بسیاری از خبرگزاریها به طور کامل منتشر نکردند و یکی از آنها ساعتی پس از انتشار آن را از فهرست اخبار خود حذف کرد.)
با درگذشت آتشی بازار اغراق نیز گرم شد. شاعری، آتشی را «آخرین بازمانده شاگردان بلافصل نیما» میخواند [محمدرضا عبدالملكیان به ایسنا] و خبرگزاریها و دیگر رسانهها نیز آن را تکرار میکند، در حالی که هنوز خوشبختانه یدالله رویایی و م. آزاد زندهاند.
آتشی، هر چه بود و کرد، به شعر وفادار بود و غرور و عزتی را که گاه قربانی شقاوت تگناها و تهیدستیها میشد در شعرهای تابناکش گردنفراز در اهتزاز نگاه میداشت. از آتشی بهندرت شعری میشناسیم که به مدح و تکریم الوده، یا حتا به سفارش و مناسبتی ساخته شده باشد. او خود چند روز پیش از مرگش در بررسی شعر پس از انقلاب به صراحت میگوید: «به آن بخشهایی که مناسبتی بودند و جوهر شعری نداشتند کاری نداریم. اینها زیاد بودند و خودبه خود از تاریخ شعر حذف میشوند.»
منوچهر آتشی را نه صدا و سیما و نه هیچ ارگان دولتی و غیر دولتی دیگر، بلکه پیش از هر چیز شعر ماندگار میکند، شعرهایی که از تصاویر درخشان و بدیع جان میگیرند و حماسهی غرور و سرافرازی میسرایند. در شعر اتشی دشتهای سوختهی جنوب اسطوره میشوند و آفتاب سوزان دشتستان بر کاکل خرما جاودانه میتابد. جاودانگی سهم آتشی از درد و رنج زیستنی دشوار است که راه باشکوهی به کلام یافته.
آتشی سالهای تلخ بسیار دید؛ در آستانهی شصت سالگی از گذشتهی خود میگوید:
«از سالها که هر سال تاریک و وهمناک رفتند
بیآنکه جای پایی روشن
ـ در ماسهزار خود ـ
برجا نهاده باشند از من»
(از شعر «ماه و شاعر»، مجموعهی «وصف گل سوری»، چاپ اول ۱۳۷۰، مروارید.)
آتشی گذشته از عمری که صرف آموزگاری در دبستانها و دبیرستانهای روستاها و شهرها کرد، در تمام دوران حیاتش با خوشرویی پذیرای جوانان بود و همیشه گوشی شنوا برای شعر شاعران جوان داشت. و شاید به همین دلیل پذیرش گسستن از میراث گذشته برایش دشوار بود:
«این که بگویند ما به گذشته ربطی نداریم صد در صد اشتباه میکنند. اصلا نمیشود با گذشته ربطی نداشته باشند، پس از کجا شروع کردهاند؟!»
روز سه شنبه ۱۷ ابانماه، پیش از آغاز گفتگویی که ظاهرا آخرین گفتگوی آتشی دربارهی شعر بود پرسید: «خب، حالا چی میخواهی بپرسی که ما نفسمان یاری بده؟»
نفس آتشی ان روز که دوازده روز پیش از مرگش بود گرچه خسته به گوش میرسید، به یاری ذهن و زبان زندهای آمد تا چند پرسش دربارهی شعر را پاسخ گوید. این نفس امروز گرچه خاموش است، به گرمی در شعرهای باشکوهی دمیده که سالیان سال، تپنده و طربناک، روزهای تاریک و شبهای سرد ما را روشنی و گرما خواهد بخشید؛ جادوی کلامی که راز ماندگاری شاعر است؛ شعری که بر مسند حافظهی مردم جلوس میکند و در پیشگاهش بسیاری میآیند و میروند.
مراسم تشییع جنازهی منوچهر آتشی روز پنجشنبه، سوم اذر ماه، ساعت ۹ صبح از مقابل بیمارستان سینا آغاز میشود.
بهزاد كشميرىپور، گزارشگر صداى آلمان در تهران