نخستين آلبوم گروه «ميرزا»، سفرى به دنياى ميان خواب و بيدارى
۱۳۸۵ آبان ۱۵, دوشنبهم و كيف شكلگيرى اين آلبوم و قطعات آن مىگويد.
شهرام احدى
(براى شنيدن گفتگوى «عصر شنبه» با بابک ميرزاخانى درباره آلبوم «خواب» و شمارى از قطعات اين آلبوم، فايل صوتى پايان صفحه را کليک کنيد!)
****************
دويچهوله: بابک عزيز ممنون که دعوت «عصرشنبه» را پذيرفتى و ميهمان ما هستى. تو متولد سال ۱۳۵۰ هستى و اگر اشتباه نکنم، در سن ۱۹ سالگى رفتى سراغ گيتار. علت اين آشنايى ديرهنگام چى هست؟
بابک ميرزاخانى: آنموقع اين ساز گيتار كمى مورد بيمهرى قرار گرفته بود و راحت در دسترس نبود. من در ۱۷ سالگى براى اولين بار يکى از دوستانمان را ديدم که... از نزديک ديدم که گيتار مىزد و بعد شيفته گيتار شدم. اسم آن دوست را هم بگويم، اسمش رضا مرندى ست که هنوز هم از دوستان خوب من است و جزو کسانى است كه در ايران موسيقى کار مىکند. من دوسال دنبال گيتار مىگشتم که بعد از دوسال بالاخره موفق شدم. اما وقتى هم پيدا کردم، کسى نبود که ازش ياد بگيرم. بخاطر همين خودم با هر دردسرى بود شروع کردم به زدن گيتار که حالا به اينجا رسيده.
دويچهوله: يعنى اين قضيه برمىگردد به اوايل دهه هفتاد شمسى؟
بابک ميرزاخانى: بله! فکر مىکنم ۱۳۷۰، ۷۰ـ ۶۹ شمسى بود.
دويچهوله: رشته اصلى تو ولى هنرهاى نمايشى است. در آن عرصه چه فعاليتهايى داشتى؟
بابک ميرزاخانى: من با يکى از دوستانم، جلال تهرانى، که با هم در دانشگاه همکلاس بوديم، يک گروهى داريم که سرپرست آن گروه من هستم و او هم نويسنده و کارگردانش. تا حالا چند نمايش روى صحنه برديم، مثل «تک سلوليها» و آخرينش هم «اى مرد گنده گريه نکن!». موسيقى اينکارها هم با من است و دو سه بارى هم کارگردانى فيلم کردم و در آينده نزديک هم تصميم داريم که بازهم، اگر بشود، يک کارهايى در اين زمينه بکنيم.
دويچهوله: برويم سراغ آلبوم «خواب» و قطعات گروه ميرزا. قطعات آلبوم بيشتر به سبک بلوز و بلوزـ راک است. گذشته از موسيقى پاپ، در ايران بيشتر به موسيقى راک و يا هيپ هاپ علاقمندند و موسيقى بلوز شايد آنقدر طرفدار نداشته باشد. ترانه و يا خواننده خاصى باعث شد که شيفته موسيقى بلوز بشوى؟
بابک ميرزاخانى: راستش من از همان اول که گيتار مىزدم يک چيزهايى مىشنيدم که بعدا فهميدم اسمش بلوز است و بشدت تحت تاثير گرماى اينجور موسيقى قرار گرفتم. از همان سالهاى 73 و 74 به اين طرف بطور متمرکز خودم بلوز مىزنم و تقريبا مىشود گفت كه كارهاى مختلفى را كه در سبك بلوز از همان اوايل ضبط شده، تا به حال دنبال كرده ام، آدمهاى مختلف، سبکهاى مختلف و اينکه اصلا چى بوده و چه جورى اصلا بوجود آمده و اين موسيقى و بعدها چه اثرى در موسيقى غرب گذاشته و... الان هم دارم گيتار بلوز در کنسرواتوار تهران تدريس مىکنم. همين باعث شد که من به فکر بيفتم يک آلبومى در فضاهاى بلوز، چون اين آلبوم «ميرزا» همهاش بلوز استاندارد نيست و اينها فقط يکى دوتا آهنگش اينجورى هست. ولى خوب همانطور که مىدانيد، بلوز وقتى در انگليس آمد اوايل دهه ۶۰ ميلادى با يک چيزى قاطى شد که در واقع ديگر راک شد. من سعى کردم در آن فضاها با زبان فارسى يک چنين چيزى را پياده بکنم، يعنى با تمام مشخصاتى که تمام گروههاى استاندارد آن مشخصات را رعايت مىکنند. سعى کردم مندرآوردى نباشد. براى همين هم روى شعر فارسى تحقيق مفصل کرديم و هم روى مخرج صداها که خب فرق است بين سياه پوستها و سفيدپوستان. همانطور که مىدانى بلوز اصلش مال سپاهپوستهاى آمريکاست، و... نوع خواندنش. و با آن تحقيقى که پشت اين قضيه هست، خب، به اين آلبومى که الان دست شماست و اسمش هم خواب است رسيديم.
دويچهوله: قطعات آلبوم «خواب» به زبان فارسيست، بر بستر قالبهاى آوايى بلوز. از همان اول قصد بر اين بود که از کلام فارسى بعنوان تنها عنصر ايرانى در اينکار استفاده بشود، يا اينکه مىخواستيد از عناصر ديگرى هم استفاده کنيد؟ مثلا از ملوديهاى بومى استفاده کنيد يا مثلا ساز ايرانى وارد بکنيد، چيزى که حالا بگوييم مد روز است يا...
بابک ميرزاخانى: درست است. يک چيزى الان باب است که من اسمش را حداکثر مىگذارم فيوژن که خيلى وقتها هم اصلا به فيوژن نمىرسد. اينکه با چندتا ملودى ايرانى وسط يک قطعه راک مىگويند راک را ايرانى کرديم، به نظر من اينطورى نيست. راک به نظر من دو چيز است، که يکخرده خلط مبحث شد، يکى فرهنگ راک است و يکى موسيقى راک است. فقط من موسيقياش را مد نظر قرار دادهام و سعى کردم با چيزهايى که در ايران امروز در جريان هست، اينها را بتوانم تلفيق کنم. بخاطر همين فقط دوتا ملودى و يک ساز ايرانى را قاطى داستان گذاشتن و اينها، به نظر من راک را ايرانى نمىکند، داشتن آن نگاه لازم مهم است. من اينها را دارم مىگويم، ولى اينکه چقدر توانستهام به اين قضيه نزديک بشوم، باز آن را بايد مخاطب بگويد. براى اين کار ما شعر فارسى را يک زيرورويى کرديم...
دويچهوله: يعنى به اين نتيجه رسيدى که فقط قالبهاى شعرى خاصى به موسيقى بلوز مىخورد؟
بابک ميرزاخانى: تا حالا چيزهايى که من در ايران در اين زمينه شنيدهام، اين بوده که يا موسيقى را ساخته بودند و کلام را يکجورى، خيلى عاميانهاش اين است که زورتپان کرده بودند به موسيقى و يا اينکه کلام خورده مىشود و توى هم توى هم گفته مىشود. خلاصه آنجورى که ما الان داريم محاوره فارسى صحبت مىکنيم، اينطورى نيست و در واقع هجاها عوض شده بود و تکيههاى زبان فارسى در آنها رعايت نشده بود. ما براى اينکه به دام چنين چيزى نيفتيم، به اتفاق دوستم جلال تهرانى اين تحقيق را کرديم و به اين نتيجه رسيديم که يک بحر است در شعر عروضى، به نام بحر رمل. در بحر رمل باز يک شاخهاى وجود دارد بنام بحر رمل مخبون که هرچى توى اين باشد، شما مىتوانيد در آن پنتاتونيک بخوانيد. پنتاتونيک گامى است که در بلوز استفاده مىشود، البته آن گامى که در بلوز استفاده مىشود بازهم يک خرده با پنتاتونيک فرق دارد. گام پنجتايى است. گامهاى استاندارد هفت نتى است، ولى اين دوتا فاصلهاش حذف شده و پنجتاييست. گامهاى که در راک، بلوز و اينها به وفور ازش استفاده مىکنند. بعلاوه ما به يکسرى وزنهاى جديدى هم خودمان دست پيدا کرديم که خيلى از شعرهايى که در اين آلبوم هست از آن وزنهاست که خيلى نزديک است به همان بحر رمل مخبون. بعد از اين چارچوب اوليه به محتوا اين آلبوم پرداختيم. گفتيم بياييم فضاى برزخ را در نظر بگيريم. در واقع چيزى ميان خواب و بيدارى، چيزى ميان مرگ و زندگى. چون ديديم مىتوانيم خيلى شعرهاى انتزاعى و خيلى فضاى انتزاعى در اين فضاى برزخى بوجود بياوريم.
دويچهوله: توى جلد آلبوم اين نکته ذکر شده که اين آلبوم کاريست تحقيقاتى و تجربى. شنونده از اين «تحقيق» و «تجربه» چه تصورى بايد داشته باشد؟ چقدر کجراه رفتيد تا به راه مناسب دست پيدا کنيد؟
بابک ميرزاخانى: سوال سختيست، چون راستش را بخواهيد من در موقعيت شنونده و مخاطب نيستم، يکجورايى جواب دادن به اين سوال سخت است. اما...
دويچهوله: يعنى من شنونده از اين «تجربه و آزمايش» چه تصورى بايد داشته باشم؟ به عبارتى شعرها از جلال است و آهنگها از تو! چه جورى کار کردهايد اصلا، چه قدر باهم کلنجار رفتيد تا اين قطعات درآمد؟
بابک ميرزاخانى: اين قضيه رسيدن به اينکه يک شعر کلامى بگوييم، همانطور که برايت گفتم، کلى بررسياش کرديم، ولى با هم. اما بعد از انتخاب موضوع جلال شعرها را گفت و من چون يک چيزهايى را جلال در همين وزنها رعايت کرده بود، براحتى توانستم آن قالبهايى را که بلد بودم روياش پياده بکنم.
دويچهوله: از شروع کار تا پايان کار، يعنى کار اتمام ضبط چقدر طول کشيد؟
بابک ميرزاخانى: حدود يکسال. آخر وقت زياد گذاشتيم در اين يکسال. من کارم تدريس است و بهغير از تدريس در اين يکسال گذشته فقط روى اين کار کردم. ولى خوب شد و فکر مىکنم زمانش خوب بود. يعنى اگر بيشتر از اينهم مىشد، قضيه يکجورايى برايمان بيات مىشد.
دويچهوله: مسئله بيات شدن را مطرح کردى. اين معضليست که خيلى از گروههايى که در ايران فعالاند دارند. چون يا کارشان را اصلا نمىتوانند منتشر کنند و يا بطور غيرقانونى بيرون بدهند و يکجورايى دست به دست بگردد. از همان اول هم درصدد بوديد که اين کار را منتشر کنيد يا اينکه وجود شرکت بم آهنگ باعث شد که اين قدم را برداريد؟
بابک ميرزاخانى: من شنيدم که يک کمپانى در کانادا وجود دارد بنام بم آهنگ و دست به توليد يکسرى از کارهاى موسيقى مستقل ايرانى زده. من با آنها تماس گرفتم و يک نمونه کار از همان چيزهايى که روى سپهرى، دمويى که آلبوم سپهري... اسم آن آلبوم «پشت درياهاست»، از آن آلبوم برايشان فرستادم. يکسرى مسايل پيش آمد و بابک خياوچى از شرکت بم آهنگ مطرح کرد که اين آلبوم شايد الان وقت بيرون آمدنش نباشد. من به او پيشنهاد دادم و گفتم، خيلى خب، اين آلبوم را فراموش مىکنيم و شروع مىکنيم به کار يک آلبوم جديد. او هم موافقت کرد و ما هم شروع کرديم. البته پيش از آن هم يک چيزهايى با جلال تهرانى صحبت کرديم، ولى اصلا جدى نبود. بعد از تماس و توافق همکارى با بم آهنگ خب کار جديتر شد. در مجموع ولى از اولش ما مىدانستيم که اين آلبوم منتشرخواهد شد و بيرون خواهد آمد.
دويچهوله: يکى از جذابيتهاى اين آلبوم شيوه خوانندگيست. چقدر طول کشيد تا به آن صدايى که مدنظرت هست برسى؟
بابک ميرزاخانى: يک قسمت از همان تجربه و تحقيق روى همين خوانندگى قضيه بوده. من خيلى عجيب بودم برايم که سياهپوستها چطورى مىتوانند اينجورى بخوانند. يک تحقيقى کردم و چون کارم هم تئاتر هست و آنجا هم روى بدن و بيان خصوصا خيلى کار مىشود، راجع به مخرجهاى صدا يک چيزهايى مىدانستم. اما کمى بيشتر روى اين قضيه متمرکز شدم و کمى فوکوس کردم و ديدم که... چيزى که خودم بهش رسيدم، از جايى نخواندم، ولى خب حتما کسان ديگرى هم به اين رسيدهاند، منتها به اين قضيه من خودم رسيدم که مخرج صداى سپيدپوستها اکثرا توى سرشان هست و مخرج صداى سياهپوستها اکثرا در سينهشان هست. بخاطر همين هست که يک سپيدپوستى که صدايش کلفت است، يکجورايى انگشتنما مىشود. بهش مىگويند، يارو که صدايش کلفت است و اصلا خاص مىشود. و همينطور سپاهپوستى که صدايش نازک است هم انگشتنما مىشود. وقتى شما صدايتان توى سر باشد، به سمت زير و نتهاى بالا مىرود و خودبخود نازک مىشود و هرچه صدا توى سينه باشد به سمت بم شدن مىرود. من مخرج صداى طبيعى خودم را، که خود منهم رنگ پوستم سفيد هست، سعى کردم عوض کنم و بياورم توى سينه و حتا نتهاى بالا را هم از توى سينه بخوانم و فکر مىکنم که يک چيزهايى در اينجور خواندن دستگيرم شد، ضمن اينکه نوع نفسگذارى پشت کلمات و اينها را هم سعى کردم رعايت کنم. در واقع با يکسرى کاور کردن مثلا از همين بي.بى. کينگ و از جان لى هوکر و از آدمهاى مختلف سعى کردم ببينم آنها دقيقا چطورى مىخوانند و خرد خرد در عرض يکى دوسال کم کم به يک صدايى براى خودم رسيدم که خودم هم واقعا دوستش دارم و حس مىکنم که به آنچه مىخواستم نزديک است.
دويچهوله: آدم شايد نتواند در مورد کار خودش قضاوت کند، ولى خب حسى نسبت به کار و نتيجهاش دارد. چه چيزى «ميرزا» و قطعات آلبوم «خواب» را از کارهاى ديگر که تا الان منتشر شده و به گوش ديگران رسيده، متمايز مىکند؟
بابک ميرزاخانى: خب، يکى همان مسئله خواندن و وکاليست که ميشنوى. من تا به حال وکال فارسى اينجورى نشيندهام. و نکته ديگر اينکه تمرکز کاملا روى قالبهاى استاندارد و شناخته شده باشد. معمولا بچههايى که، گفتم، راک کار مىکنند قالبها را سعى مىکنند عوض بکنند و نزديک بکنند به آنچه خودشان دوست دارند و در واقع شخصياش بکنند. اما من اين کار را نکردم. من مطمئنم اگر کلام فارسى را بگذاريم کنار، همان موسيقى که، چه نمىدانم، در گروههاى ديگر غربى هستند و مىشنويم، همان موسيقى را در اين کار هم مىشنوند. فکر مىکنم تمايز عمدهاش اين باشد.
دويچهوله: صحبت از انتزاعى بودن شعرها، آبستره بودن شعرها شد. آيا راحتتر نمىبود که يک مضمونى را آدم بردارد که براى همه خيلى عادى باشد، از زندگى روزمره باشد و آنقدر حالت انتزاعى نداشته باشد؟
بابک ميرزاخانى: دو نگاه وجود دارد به قضيه شعر در موسيقى. يکى اينکه مىگويند کلام بايد کاملا مشخص باشد و اتفاقا موسيقى در خدمت مضمون و کلام باشد. من اينجورى نگاه نمىکنم. هم از بچگى اينطورى نگاه نکردم و هم بعدها که يکخرده سنام بالاتر رفت و يک چيزهايى خواندم و يک چيزهايى دستگيرم شد، بازهم ديدم که آن نگاه براى من بهتر است. منظورم اين است که من وقتى کلام در موسيقى مىآيد، ديگر مثل ملودى به آن نگاه مىکنم.
دويچهوله: بعنوان سازى که در کنار سازهاى ديگر هست!
بابک ميرزاخانى: دقيقا! بعنوان ساز به آن نگاه مىکنم. بهرحال چون به آن کلام مىگوييم و کلام بار مفهومى دارد، بهرحال آن قضيه در آن مستتر است که شما چيزى را که داريد مىخوانيد، بايد با موسيقى که هست بهرحال يک همخوانى داشته باشد به لحاظ مفهومى. اما نه آنقدرى که همه موسيقى فداى آن مفهوم کلام بشود. اگر از اين منظر نگاه کنيم، يک جاهايى را هم اگر آدم نفهمد که چى گفت، فکر نمىکنم مهم باشد. همانطور که ما کلى موزيک مىشنويم که اصلا معنايش را نمىدانيم چى هست. طرف برزيلى خوانده، ولى ما لذت مىبريم. يک نکته ديگر هم اينکه يک توهمى وجود دارد، که همان قضيه راک و روزمرهگى و اينهاست و ما خواستيم از اين قضيه کمى فاصله بگيريم. ما داريم در ايران زندگى مىکنيم، چه از دوران باستانى ايران و چه الان و چه اصلا خود مردم ايران همه چيز را در استعاره مىبرند و در رمز و راز. ما ديديم شعر ايرانى اين را مىطلبد، يعنى اصلا شعر روزمره... يعنى شاعرانى که بصورت محاوره هم حتا شعر گفتهاند يا کسانى که به سمت شعر سپيد رفتهاند، آنها هم باز اين رمز و راز در شعرشان هست!
دويچهوله: چقدر بيخوابى کشيديد تا کار آلبوم «خواب» تمام شد؟
بابک ميرزاخانى: چند وقت پيشها، بابک خياوچى از بم آهنگ براى من ايميل زده بود که تو خواب ندارى، هروقت در شبانه روز من برايت ايميل مىزنم، تو بلافاصله جواب مىدهى. منهم گفتم، از وقتى آلبوم «خواب» شروع شده، من حدود ۲۴ دقيقه خوابيدم. اين که به شوخى بود، اما واقعا کار سختى بود. من از سر کار که مىآمدم شروع مىکردم به کار آلبوم تا ساعت چهار پنج صبح، بعد مىخوابيدم، اکثر روزها اين اتفاق افتاد، تا ۱۰ صبح مىخوابيدم و بعد هم پا مىشدم مىرفتم دنبال کار، چى مىدانم، درآمد و روزمرهگى. چون من متاهل هم هستم و بالاخره خرج خانه و هزارتا کار ديگر هست. اما به محض اينکه از آن کار روزانه سرم خلوت مىشد، به اين کار مىپرداختم. و خيلى، خيلى به من فشار وارد شد. کار خيلى سنگينى بود. يکى از دوستانم که خيلى در کار اين آلبوم کمک کرد آقاى محسن کامران جم بودند که خيلى کمک کردند و خصوصا در رکورد آلبوم. ما اين کار را توى خانه جمع کرديم و يک تشکر ويژه هم از همسرم دارم، ليدا شريعت، که تحمل کرد، واقعا تحمل کرد و کار سادهاى هم نبود.
دويچهوله: خيلى ممنون از لطفت بابک جان.
بابک ميرزاخانى: خيلى هم ممنون از حمايت تو. بهرحال اينکه از يک جايى توجه مىشود به موسيقى که در ايران مهجور است، واقعا جاى سپاسگزارى دارد. ما احتياج داريم. خصوصا از درون ايران احتياج به حمايت داريم. چون واقعا موسيقى ايران پا به پاى شعر ايران پيشرفت نکرده و قالبهاى جديد موسيقى بايد بتواند حق مطلب را ادعا بکنند و موسيقى ايران را به آنجايى که بايد باشد برسانند.