مهناز کريمى / سرنوشت ما را نه خدا که اطرافيان رقم مىزنند
۱۳۸۳ دی ۱۵, سهشنبهنهايى بود بالاخره در اصفهان جايزهى ادبى اين شهر را به خود اختصاص داد و رمان برتر سال ۱۳۸۲ شناخته شد.
«سنج و صنوبر» در ميان ايرانيان خارج از کشور نيز مورد توجه بسيارى قرار گرفته است و تاکنون چند نقد و بررسى در مورد آن در مجلهها و سايتهاى اينترنتى انتشار يافته است. مهناز کريمى معتقد است که پرداختن به مسئلهى مهاجرت يکى از دلايل توجه ايرانيان خارج از کشور به اين رمان است به گفتهى او «اين رمان يک پا در خارج دارد و يک پا در داخل ايران» .
رمان نخست مهناز کريمى، «رقصى چنين»، نزديک به دو دههى پيش، در بوشهر، منتشر شده و توجه چندانى را برنيانگيخته بود. او که يکى از دلايل اين امر را توزيع نامناسب کتاب ميداند در مورد فاصلهاى که ميان انتشار رمان اول و دومش وجود دارد مىگويد:
«يکى از دلايلش اين بوده که من در اين مدت هم روى اين رمان کار ميکردم و هم داستان کوتاه مينوشتم. حدود ۴۰ داستان کوتاه در اين مدت نوشتهام. و بعد همزمان رمان ديگرى را شروع کرده بودم که الان تقريبا تمام شده و فکر ميکنم قبل از عيد چاپ بشود. و يک رمان ديگهاى هم هست که حدود صد صفحهاى از آن نوشته شده. در نتيجه زياد بيکار نبودم. اما براى چاپ کردن زياد اصرار نداشتم که براى چاپ عجله کنم. بيشتر ترجيح ميدادم که يک موقعى کار را چاپ کنم که حداقل خودم مطمئن باشم که کار درست است. بعد هم به هر حال من مادر چهارتا بچه هستم، زندگى دارم، مدتى هم شغل داشتم و طراحى فضاى سبز مىکردم. اينها هر کدام تکه تکه وقت مرا مىگرفت.»
در حالى که اغلب منتقدان نثر پاکيزه و روان «سنج و صنوبر» را ستودهاند، برخى معتقدند که وجود شخصيتهاى زياد خواندن اين رمان ۳۸۰ صفحهاى را کمى دشوار مىکند. مهناز کريمى که اعتقاد دارد ساختار رمانش را از طرحهاى قالى الهام گرفته که در آن هر جزء در عين استقلال به اجزارى ديگر سخت وابسته و با آنها پيوسته است، کثرت شخصيتها در «سنج و صنوبر» را ضرورت محتواى داستان مىداند:
«چيزى را که مىخواستم بگويم ناگزير بودم که به اين شکل بگويم. يعنى رمان اين همه شخصيت داشته باشد. مسئله براى من اين بود که يک جورى بگويم که سرنوشت ما را، حداقل در ايران، پيشانىنوشت ما به وسيله خداوند نوشته نمىشود، به وسيله ى اطرافيانمان نوشته مىشود و آنها هستند که ما را گاهى به قتل مىرسانند، از نظر روانى به قتل مىرسانند. گاهى حتا جسمانى به قتل مىرسانند. و اين را اگر با دو يا سه شخصيت ميگفتم شايد يک نمونه بود که منظورم را نميرساند. اين بود که مجبور بودم شخصيتهاى زيادى را بياورم و همين يک مقدار کار را برايم دشوار کرد.»
در سالهاى اخير زنان نويسندهى بسيارى پا به عرصهى داستاننويسى گذاشتهاند و بسيارى از آنان نيز با اقبال گشتردهاى روبرو بودهاند. کريمى در مورد رونق ادبيات زنان مىگويد:
«به نظر ميآيد اين يک کار جامعهشناختى باشد. واقعا بايد يک گروهى روى اين مسئله تحقيق کنند. اما من ميتوانم به عنوان نويسنده فقط نظر خودم را بگويم، که معلوم هم نيست اين نظر درست باشد يا نه. در هر حال، ما يک دورهى خانه نشينى داشتيم. زنانى بوديم که بيرون خيلى فعال بوديم و بعد ناگزير آمديم توى خانه و خيلى زن خانه نبوديم. خب، مجبور بوديم يک کارى بکنيم. من خودم تازه در سن سى و هشت سالگى شروع به نوشتن کردم و اين سن در حقيقت براى رمان نويسى خيلى دير است. شايد اگر اين اتفاق براى من نميافتاد به عنوان خبرنگار تا آخر عمر کارم را ادامه ميدادم و خبرنگار هم از دنيا مىرفتم. و هيچوقت هم نمىفهميدم اين استعداد را دارم. اين يک مسئله است و مسئله ديگر شايد به سيستم آموزش و پرورش ما برگردد که سيستمى نداريم که استعداد آدمها را در سن کم کشف کنند. به تصادف، به شانس و با اتفاقات مختلفى که درو و بر ما ميافتد ممکن است اين اقبال به ما رو کند و کشف کنيم که چنين استعدادى داريم. همانطور که در مورد خود من اينطور اتفاق افتاد. من صحنهاى از يک فيلم را ديدم و از آن لحظه شروع به نوشتن کردم. يا خانم نويسندهاى را ميشناسم که از سر بيحوصلگى رفته بود کلاس داستاننويسى و بعد کتاب داستانش که منتشر شد همان مجموعهى اول برندهى جايزه شد.»
او در اين مورد که آيا تحرک و حضور فعالتر زنان در صحنهى اجتماع، و به ويژه در دو دههى اخير واکنشى است نسبت به محدوديتهايى که جامعه مىکوشد به آنها تحميل کند، مىگويد:
«يکى از دلايل هم اين ميتواند باشد. مسئله اين بود که تفاوت من ايرانى با زن افغانى اين هست که او توى خانه بود اما من برگشتم به خانه يا برگردانده شدم به خانه. يعنى من مزهى زندگى مستقل را چشيده بودم. مزهى ارتباط با جامعه را چشيده بودم و حالا بايد راهى پيدا ميکردم که دوباره به همان جايگاهى که داشتم برگردم. نمىتوانستم اينقدر راحت پسرانده بشوم. هر کدام از ما سعى کرد که راهى را براى خروج از اين وضعيت پيدا کند. و هر کسى هم راه خودش را پيدا کرد. در ايران تشکيلات خاصى نبود که از زنان حمايت کند. براى همين هر زندى در محدودهى فکر خودش سعى کرد راهى را پيدا کند تا از اين چاچوبى که برايش ساخته شده بود خودش را بيرون بيندازد. خب، يک عده استعداد نوشتن را کشف کردن و با نوشتن، و يک عده کارهاى ديگرى کردند. به هر حال زنان ننشستند. به نظر من چيزى که در زن ايرانى قابل احترام است اين است که به محدوديتى که برايش مقدر کرده بودند تن نداد. شايد مسئله اين باشد که زنان ايرانى خيلى آمادگى پذيرش مدرنيته را دارند. و در مقايسه با زنان منطقه، نميدانم اين حرف درست باشد يا نه، خيلى جلوتر و مدرنترند. خيلى بيشتر دلشان ميخواهد که جدا از مادر آقاى فلان يا همسر آقاى فلان شخصيت مستقل خودشان را داشته باشند. و نميتوانيم منکر بشويم که وسايل ارتباط جمعى هم در اين سالها و در اين مسئله خيلى موثر بوده است».
سنج و صنوبر را انتشارت ققنوس منتشر کرده است. اين کتاب پيش از دريافت جايزه نيز با استقبال خوانندگان مواجه شده بود و در فاصلهى چند ماه به چاپ دوم رسيد.
بهزاد کشميرىپور، گزارشگر صداى آلمان در تهران