1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

”مركز بهداشت و درمان براى بيخانمان‌ها“ در برلين

۱۳۸۵ آبان ۲۵, پنجشنبه

فقر مشكلى است واقعى، حتى در كشورى ثروتمند چون آلمان. در شهرى چون بن، كه روزی پايتخت آلمان بود يا برلين، كه هم اكنون پايتخت آلمان است، هم هستند كسانى كه در خيابانها زندگى مى‌كنند، خانه‌اى ندارند، بيكارند، برخوردار از بيمه درمانى هم نيستند. ”مركز بهداشت و درمان براى بيخانمان‌ها“ كه به كوشش پزشكى اهل پرو در برلين تاسيس شده است، به بيخانمان‌ها كمك مى‌رساند.

https://p.dw.com/p/A5xD
سالن غذاى مركزى براى كمك به بيخانمانها در شهر هانوفر آلمان
سالن غذاى مركزى براى كمك به بيخانمانها در شهر هانوفر آلمانعکس: dpa

آمار دقيقى در باره شمار بيخانمان‌ها در آلمان وجود ندارد. آمارى كه از سال ۲۰۰۴ در دست است، مى‌گويد كه حدود ۷۰۰۰ بيخانمان در برلين زندگى مى‌كنند. ترديدى نيست كه تعداد آنان بيشتر است، چون بسيارى از بيخانمانها به نهادها و مقام‌های مسؤول مراجعه نمى‌كنند. اما در شهر برلين همه بيخانمانها دير يا زود سر و كارشان به مطب خانم دكترى مى‌افتد كه ژنى دلاتور نام دارد و مركزى براى رسيدگى به وضعيت سلامتى بيخانمانها تاسيس كرده است. مخارج مطب اين پزشك انسان‌دوست را كمكهاى مالى مردم تامين مى‌كند. بيخانمان‌ها مى‌توانند بدون پرداخت پول به دكتر دلاتور مراجعه كنند. در ”مركز بهداشت و درمان براى بيخانمانها“ در برلين حمام و غذا در اختيار نيازمندان گذاشته مى‌شود.

”مركز بهداشت و درمان براى بيخانمانها“ فاصله زيادى با بيمارستان شاريته برلين ندارد. اين مركز در خيابانى آرام، به دور از شلوغى و ترافيك سنگين پايتخت واقع شده است. ساختمان آن آجرى،‌ سه طبقه و در ميان باغ است. در طبقه بالا آشپزخانه و سالن غذاخورى قرار گرفته است و نيز رختكن و چند دوش حمام و اتاق‌هايى براى مشاوره اجتماعى و حقوقى بيخانمانها. در طبقه همكف، مطب و چند اتاق انتظار وجود دارد. ژنى دلاتور در اتاق بزرگ و روشن معاينه نشسته است. اين زن باريك اندام با موهاى سياه و عينك بى‌قاب در ماه سپتامبر ۲۰۰۶ ”مركز بهداشت و درمان براى بيخانمانها“ را تاسيس كرد. از آن زمان تا كنون هر روز حدود ۱۳ بيمار به مطب مراجعه مى‌كنند.

ژنى دلاتور كه اهل كشور پرو است، بيماران را به طور مجانى معاينه و درمان مى‌كند، چون بيماران او نه خانه‌اى دارند و نه شغلى، چه رسد به بيمه درمانى. دكتر دلاتور در پاسخ به اين پرسش كه چرا تصميم گرفته به اين انسانها كمك كند، مى‌گويد: ”به نظر من هر انسانى حق دارد از سلامتى و كمك برخوردار باشد، فرق نمى‌كند كه پول داشته باشد يا نه. چون زندگى همين است. آدم مى‌تواند وقتى چيزى را از دست مى‌دهد با چيزى ديگر جايگزين كند. مثلا اگر كمد لباس خراب بشود يا صندلى بشكند، مى‌شود به جاى آنها كمد يا صندلى ديگرى تهيه كرد. اما زندگى كه از دست رفت، ديگر نمى‌شود آن را برگرداند. و هر انسانى منحصر به فرد است. من به هيچ وجه نمى‌توانم تصور كنم يا تحمل كنم كه كسى مريض بشود، اما پول نداشته باشد كه پيش دكتر برود يا كسى نباشد كه به او كمك كند.“

دكتر دلاتور نمى‌تواند تصور چنين چيزى را بكند و بدين خاطر هم از كودكى دوست داشته كه پزشك شود. از همان كودكى تصميم گرفته بود كه در روستاى زادگاهش در پرو بيمارستانى را براى درمان بيماران فقير تاسيس كند، اما پس از پايان دبيرستان موفق به گرفتن بورس تحصيلى از دانشگاهى در آلمان شد و پس از پايان تحصيل در رشته پزشكى در آلمان ماند. تخصص دكتر دلاتور جراحى اطفال است. او در سال ۱۹۹۴ تقاضاى همكارى با پروژه‌اى در برلين را داد، پروژه‌اى براى رسيدگى به وضعيت بهداشت و سلامتى بيخانمانها. اتاق معاينه او دفتر كوچك بى‌پنجره‌اى بود در زيرزمين يكى از ايستگاههاى قطار در برلين. دكتر دلاتور كه هم اكنون ۵۲ سال دارد، در آن موقع نمى‌د‌انست كه روزى خود مركزى را براى رسيدگى به بهداشت و درمان بيخانمانها ايجاد خواهد كرد.

دكتر دلاتور مى‌گويد: ”فكر نمى‌كردم كه همه زندگى‌ام را صرف اين كار بكنم، چون نمى‌دانستم كه اوضاع به اين بدى است. خيال مى‌كردم كه بيخانمانها را درمان مى‌كنيم و به سر خانه و زندگى‌شان برمى‌گردانيم و من هم دوباره به سر كارم به عنوان جراح اطفال برمى‌گردم. اما وقتى با اين آدمها آشنا شدم و عمق فاجعه را ديدم، متوجه شدم كه برخلاف آنچه كه خيال مى‌كردم، دست ما براى كمك سريع به بيخانمانها بسته است. لازم است كه كمك بيشترى بشود، چون همين طورى نمى‌شود آنها را رها كرد.“

هشتاد درصد بيماران دكتر دلاتور مرد هستند. اين پزشك پرويى مى‌گويد كه راهى كه بيخانمانها طى كرده‌اند اغلب شبيه به هم است: از شريك زندگى‌شان جدا شده‌اند، به الكل پناه برده‌‌اند و معتاد به الكل شده‌اند. سپس شغل خود را از دست داده‌اند، نتوانسته‌اند اجاره خانه‌شان را بپردازند، مقروض شده‌اند و از خانه بيرونشان كرده‌اند.

وضعيت لوتس گابريشت هم به همين صورت بوده است. اين مرد قدبلند باريك اندام را كه مى‌بينى، با عينكى كه قاب طلايى دارد، باور نمى‌كنى كه شش سال است كه در خيابانها زندگى مى‌كند. لوتس پيراهنى تازه اتو شده به رنگ آبى و شلوار جينى تميز بر تن دارد. از لاى پيراهنش مى‌توان خالكوبى روى تنش را ديد. لوتس گابريشت از مراجعه‌كنندگان دائمى مركز بهداشت و درمان است. مى‌گويد: ”اينجا براى من خيلى مهم است. در اينجا آرامش پيدا مى‌كنم. به آدم احترام مى‌گذارند. مثل انسان معمولى با تو رفتار مى‌كنند، نه مثل آدم درجه دو، نه آن طورى كه گهگاه در خيابان با تو رفتار مى‌شود، مثل آدم درجه دوم يا سوم. اينجا به آدم درست مثل انسان عادى احترام مى‌گذارند و خوبى اينجا هم در همين است. و من هم براى همين در اينجا احساس خوبى بهم دست مى‌دهد.“

لوتس گابريشت روى صندلى‌اى پلاستيكى در سالن غذاخورى ”مركز بهداشت و درمان براى بيخانمانها“ نشسته است. رنگ ديوارها هلويى روشن است. از پنجره نور به درون سالن مى‌تابد. روى ميز كنار دست لوتس فنجان قهوه است. همه دار و ندار لوتس درون ساكى است كنار پايش: كيسه خواب، پتو، لباس. لوتس هميشه اين ساك را با خود حمل مى‌كند. دكتر دلاتور را از قديم مى‌شناسد، از آن دوره كه دكتر در زيرزمين ايستگاه قطار بيخانمانها را درمان مى‌كرد. لوتس كه ۴۸ ساله است از ژنى دلاتور به عنوان ”خانم دكتر“ ياد مى‌كند.

مى‌گويد كه ”خانم دكتر“ از بيماران حمايت مى‌كند و آنجا كه با اداره‌هاى دولتى مشكل دارند نيز آنان را يارى مى‌رساند. به نظر لوتس گابريشت اما بيخانمانها بايد خود عزمشان را جزم كنند تا زندگى‌شان را تغيير دهند و خيابان‌گردى را ترك كنند. مى‌گويد: ”من براى خودم هدفى را گذاشته‌ام: اينكه هر چه زودتر از زندگى خيابانى خلاص بشوم. وقتى آدم مدت زيادى در خيابانها بوده باشد، موقعى مى‌رسد كه ديگر تاب تحمل چنين زندگى‌اى را ندارد. من الان پادرد شديدى دارم و دردم مدام شديدتر شده است. در ضمن مى‌خواهم كار كنم. البته حقوق زيادى به من نمى‌دهند، اما عيب ندارد. مهم اين است كه دوباره وارد بازار كار بشوم و بتوانم براى پسرم هم چيزى بخرم.“

قرار است كه لوتس گابريشت به زودى روزها مشغول به كار شود. در حال حاضر به گفته خودش كار شبانه مى‌كند: بطرى‌هاى خالى را از كنار خيابانها و از درون سطلهاى زباله جمع مى‌كند. براي اين كار ساعتها پاى پياده مى‌گردد. سرانجام جايى را براى خواب پيدا مى‌كند و مى‌خوابد. روز بعد بطريها را به سوپرماركت مى‌برد و گرويى آنها را پس مى‌گيرد. سپس به ”مركز بهداشت و درمان براى بيخانمانها“ مى‌رود، پاى پياده، چون نمى‌تواند پولى براى خريد بليط بپردازد.

لوتس گابريشت بخاطر پياده‌رويهاى طولانى هميشه احساس درد در ناحيه ساق پا دارد. دكتر دلاتور مى‌گويد كه اين يكى از دردهايى است كه بيخانمانها اغلب بخاطر آن به او مراجعه مى‌كنند. بيماريهاى ديگر آنان همچون ديگران است، با اين تفاوت كه درمان بيماريهاى آنها سخت‌تر است. به كسى كه خانه‌اى ندارد چگونه مى‌توان گفت كه چند روز در تخت خود بماند و استراحت كند؟ افزون بر اين، قدرت مقاومت بدن بيخانمانها بر اثر زندگى در خيابان بسيار كم است. دكتر دلاتور اميدوار است كه به كمك حمايت مالى مردم بتواند مركز بهداشت و درمان براى بيخانمانها را گسترش دهد و خوابگاههايى اضطرارى براى آنان ايجاد كند. اما آرزوى واقعى او بسيار اساسى‌تر از اينهاست. مى‌گويد: ”طبيعى است كه رؤياى من اين است كه روزى بيايد كه از اين خانه براى هدف ديگرى استفاده كنيم. رؤياى من اين است كه اين همه انسان بيخانمان وجود نداشته باشند و انسانها مجبور نشوند اين جور زندگى كنند. اما فكر مى‌كنم كه اين فقط يك رؤياست. چون ساختار اين جامعه بيخانمانها را بوجود مى‌آورد.“