1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

مراسم یابود عمران صلاحی در برلین

۱۳۸۵ آذر ۲۳, پنجشنبه

در کارگاه فرهنگی گویا در برلین در روز یکشنبه دهم دسامبر، مراسمی یه یاد عمران صلاحی نویسنده و طنزنویس ایرانی برگزار شد. جمعی از شاعران و نویسندگان ایرانی با سخنرانی و شعرخوانی از عمران صلاحی تجلیل کردند. آقایان جواد مجابی و محمدعلی حسینی سخنرانان این شب بودند. خانم روشنک بیگناه، آقای علیرضا بهنام و آقای علی عبداللهی اشعاری در این مراسم قرائت کردند.

https://p.dw.com/p/A6F2
عکس: DW

جواد مجابی درسخنرانی خود درباره ی طنز و معنای آن در ادبیات فارسی مطالبی کوتاه ایراد کرد. وی با تعریفی کوتاه، طنز را چنین توصیف کرد: «طنز بینشی است تردید برانگیز و شوخ چشمانه نسبت به وضیعت بشری.»

وی با اشاره به سابقه‌ی دیرینه‌ی طنز در ادبیات و فرهنگ فارسی جایگاه مهمی را بدان اختصاص داد. در ادامه‌ی سخنان خود اشاره کوتاهی به فعالیت ادبی عمران صلاحی داشت و از همکاری او با مجلات مختلف از جمله توفیق یاد کرد، و از او به عنوان نویسنده‌ای مردمی به معنای درست کلمه اسم برد.

صلاحی به زبان مردم کوچه و خیابان می‌نوشت و موضوعات او نیزبرآمده از زندگی آنان بود.

مجابی در پایان سخنرانی خود از مجموعه روایت عور که در واقع جمع آوری ضرب المثل‌های عامیانه در قالب داستانهای کوتاه هستند، دو قطعه با نام های «یک قصه‌ی بی‌نتیجه» و «رقاص پای نقاره» خواند.

سخنران بعدی محمدعلی حسینی بود که در سخنان خود تلاش کرد به تدقیق برخی از اصطلاحات ادبی از قبیل طنز، هزل و فکاهی و اختلاف آنها با هم به پردازد. وی به ناروشنی و استفاده ضد و نقیض از این مفاهیم ادبی در زبان فارسی اشاره کرد.

سپس روشنک بیگناه شاعر ایرانی مقیم امریکا ازکتاب خود با عنوان «با سیلویا در پارک» شعری به یاد عمران صلاحی خواند:

رد پای آخرین خرگوش را بر برف
می‌توان از یاد برد
اما وقتی درختی هست
آنجا
مانده از دیرها
پیش از آن که تو بوده‌ای
هی برگ داده، هی جوانه و هی سایه
خیلی از عشق دورتر می‌رود این عادت سرسبز.

علیرضا بهنام شاعربعدی این شب بود که چند شعر از کتاب‌های مختلف خود خواند، یکی از اشعار او که با استقبال شنوندگان روبرو شد با عنوان «چه؟» بود:

چه؟
چقدر جنگ است وقتی زمین نگاه می‌کند برای چه
شیپور پخش می‌شود مثل خاکستری که از جنگ‌های قدیم
بر کاخهای ویران با شکوه
و از (جنگ است) می‌ماند
شبیه همه
و از لوله‌های نفت بلند می‌شود گیسوش از ترعه‌های فروپاشیده از رنگ‌های جنگ
و بند می‌شود به نگاهی از دور که می‌نگاهد لوله‌ها را پیچ درپیچ
و از (جنگ است) می ماند و می‌رود تا سقوط
بمبی بزرگ، ایستاده آن بالا مردد است که بیافتد
بمب مردد است می‌لغزد از گیسوش می‌افتد بین لوله‌های نفت
بر شانه‌هاش غوغای این جهان همه آرام و سرد ریشه دواندست
از لوله‌های بلند شده از گیسوش
(جنگ است) می بارد پاهای قطع شده می‌بارد
چشمان بیرون آمده از کاسه‌های سر
زمین مثل همه است از بین گیسوهاش
جنگ است چقدر شبیه همه
و سقوط سقوط می‌کند از گیسوش
سقوط می‌کند که بگوید چه؟

و سرانجام علی عبداللهی آخرین شاعر این مراسم بود وی با یاد خاطره ای از میدان فردوسی در تهران قطعه زیر را خواند:

دلار، پوند، مارک
دلار، پوند، مارک
دلارفروشان به سایه‌هاشان هم می‌گویند
مارک، مرگ
تو کیستی که می‌توانی این همه آدم را بخوابانی
راستی یک بربری تازه توی کیفم دارم
باور نمی‌کنی
یک وعده کم نیست
و تو چقدر خوبی که فقط پوزخند می‌زنی
دیگر تنی که هر روز چرب‌اش می‌کنم
می‌داند که مرگ گاه طنابی کور است
گاه دو پنچه ی نادان
اما آنها از کجا بدانند
ابوالقاسم
که این شاهنامه‌ی بی آخر هزار رستم دارد
عجم زنده کردم
دلار ،دلار، مارک، پوند و حالا یورو
در خانه روی مبل‌های فرسوده رستم و اسفندیار می‌خوانم
بعد هم می‌روم سرزمین نیست درجهان را به قعر آبها بفرستم
افسوس
نان عجیب پشتم را گرم کرده است
عجیب، باید هر طور شده منصور را ببینم
شغاد دور ازچاه سایه به سایه‌ام می‌آید
و من هی پشت درختچه‌های پل سرم را می دزدم
تا کافه‌ای که گفتی چه چای بد طعمی دارد
سیروس به عیاران نمی‌رود
و دو هایکو خاموش زیر بوته‌های اوهایو، کلمبو و لاهیجان خوابم نمی‌کند
توانا بود هر که دانا بود.

شهرام اسلامی، گزارشگر صداى آلمان در برلين