محمد على كلى شصت و پنج ساله شد
۱۳۸۵ دی ۲۷, چهارشنبهپاركينسون
اين روزها همين كه با محمد على روبرو مىشوى، براى اداى احترام، ابتدا در مقابلات گارد مىگيرد. مشت چپاش را كه ديگر نمىتواند محكم نگاه دارد، در جلوى صورت قرار مىدهد و مشت راست را در زير چانههايش آماده پرتاب نگاه مىدارد. گويى پانزدهم نوامبر سال ۱۹۶۴ ميلادى است و او در مقابل سونى ليستون قرار دارد و مىخواهد با حركتى برق آسا سونى ليستون را كه او قبل از آغاز بازى، در ضمن حرافىها و بازارگرمىهايش ”خرس كله گندهى زشت” مىناميد، نقش زمين كند. اما اين دستها ، كه روزى قهرمانان جهان را به وحشت مىانداخت، ديگر قدرتى ندارند، استخوانى شدهاند و مىلرزند. و چهره او ديگر شور و نشاط سابق خود را از دست دادهاند. بيمارى پاركينسون سيستم عصبى قهرمان سابق جهان را مختل ساخته است.
به محض برخورد با او، دهها سوال در ذهنات نقش مىبندند: در مورد مسابقات گذشتهاش، در مورد كودكى، نوجوانى، جوانى، همراهىاش با جنبش عدالت خواهانهى سياهان آمريكا و مسلمان شدناش. اما انتظار بيهوده است. او جوابى براى اين سوالات ندارد. محمد على ، اين قهرمان پرگوى سابق، ديگر حرفى نمیزند و فقط با لبخندى مهربان به تو مینگرد و سكوت مىكند. شايد به گذشتههاى دور مىانديشد. و همسرش لانى Lonnie در كنار اوست و مراقب دائمیاش.
محبوبيت
آمريكائيان و مردم ديگر كشورها هنوز محمدعلى را در قلبهاىشان نگاه داشتهاند. بسيارند ايرانيانى كه او را با قهرمان محبوب خود غلامرضا تختى مقايسه میكنند. چندى پيش كه مسابقات قهرمانى بوكس جهان در سالن بزرگ مديسون اسكوير گاردن ِ نيويورك برگزار میشد، ولاديمير كليچكو قهرمان اوكراينى توانست با قدرت از مقام جهانى خود دفاع كند، اما لحظات اوج اين شب فراموش نشدني، مبارزهی كليچكو با حريفاش و پيروزى او نبود، بلكه زمانى بود كه هنوز قبل از شروع مسابقه، تلويزيون مدار بستهی سالن تصوير محمد على را نشان داد و او با آرامش به رينگ بوكس وارد گشت. به يكباره ۳۰ هزار تماشاگر از صندلىهاى خود برخاستند و يك صدا فرياد زدند: على، على، علی. گويى او يك بار ديگر رخت بوكس بر تن میكند، با رقص پاى زيبايش رقيب را گيج مىسازد و با چند هوك و آپارگات، قهرمانان جهان را يكى پس از ديگرى، از پاى در میآورد.
زندگى
كاسيوس كلى، چون ديگر تاريخ سازان آمريكا، سرنوشت تاريخى خود را از شهرستان آغاز كرد. او در لوئيس ويل واقع در ايالت كنتاكى به دنيا آمد. شهرى نه چندان بزرگ در كنار رودخانهی گل آلود اوهايو. شهرى نيمه مرده كه در موردش نه روزنامهها مطلبى مینويسند و نه كسى در موردش حكايتى براى تعريف كردن دارد. كاسيوس در محلهی سياهپوست نشين ِ غرب رودخانه ، در خانهای چوبى در گراند آونيو، شمارهی ۳۲۰۲ به دنيا آمد و كودكى و نوجوانى خود را در همانجا گذراند. پدرش گاهى پلاكاردهاى تبليغى میكشيد و گاهى با نواختن پيانو پولى براى خرج خانه به دست میآورد. كاسيوس ِ كوچك دوازده ساله بود كه دوچرخهاش را در نزديكى ورزشگاهى كه تا خانه شان فقط ده دقيقه فاصله داشت، دزديدند. او گريه كنان وارد ورزشگاه شد و دزديدن دوچرخهاش را با ورزشكاران در ميان نهاد. او تا مدتها صحبت جو مارتين، پليس جوانى كه عدهای بوكسور را آموزش میداد به ياد میآورد كه میگفت:
”گريه كه دردى رو دوا نمیكنه، بايد يادبگيرى از خودت دفاع كنى تا نتونن حقات رو بخورن و وسايلات رو بدزدن.”
اين جملات جو مارتين چنان در كاسيوس جوان تاثير گذارد كه از فرداى آن روز تمرينات بوكس را آغاز كرد. پشتكار كاسيوس زبانزد ِ بچههاى محل بود. با تمام وجود تمرين میكرد. هر روز به هنگام رفتن به دبيرستان، سوار اتوبوس نمیشد. با آن پوتينهاى نظامى كه بر پا داشت، به دنبال اتوبوس میدويد تا از اين راه بدنش را ورزيدهتر سازد.
افتخارات در مسابقات مختلف يكى پس از ديگرى نصيب كاسيوس جوان میشد، تا اين كه مسابقات المپيك رم در سال ۱۹۶۰ برگزار شد و كاسيوس، اين جوان ۱۸ ساله توانست قهرمان المپيك شود و مقام اول را از آن خود سازد.
شركت در جنبش معترض سياهان آمريكا
چارلز تورنر (Charles Turner) يكى از همسايگان كاسيوس ، كه هنوز در محلهی قديمى آنها زندگى میكند و مغازهای براى فروش تلفنهاى همراه دارد، از واكنشهاى كاسيوس نسبت به فضاى نژادگرايانهی موجود در آن زمان آمريكا ميگويد: ”على تازه با موفقيت از رم اومده بود كه اون رسوايى بزرگ اتفاق افتاد. او كه با افتخار مدال المپيكاش رو به گردن انداخته بود، رفت توى يه رستوران در خيابون اصلى شهر لوئيس ويل، اما رئيس رستوران دستور داد تا او رو بيرون بندازن و گفت كه فقط سفيدپوستا حق دارن به رستورانش وارد بشن. على كه ديوونه شده بود، به سرعت خودش رو به پل رودخونهی اوهايو رسوند و مدال المپيك را از گردنش پاره كرد و پرت كرد توى رودخونه.”
كاسيوس از آن روز قدم در راه رفع بىعدالتىهاى نژادپرستانه در كشورش گذارد و اين اقدام سبب شد تا در كنار پيروزىهايش در مسابقات بوكس، مكان ويژهای نيز در قلب زحمت كشان سياه پوست آمريكا بيابد. او الگويى براى پيروزى و پيشرفت سياهان و ستمديدگان شده بود. آنها او را از آن خود و نمايندهى خود میدانستند. اين در حالى بود كه در آن دوران جنبش برابر خواهى و معترض سياهان آمريكا، روز به روز قوى تر میشد و به الگوهايى احتياج داشت كه بتوانند قلب سياهان آمريكا را تسخير كنند. كسانى كه در شغل خود موفق باشند، در صحنهی نبرد بر سفيدان پيروز گردند، حاضر جواب باشند، به مبارزه بطلبند و برابر خواه باشند. و چه كسى بهتر از كاسيوس كلى.
در سال ۱۹۶۱ كاسيوس جوان به ميامى رفت تا در آنجا زير نظر آنجلو داندى (Angelo Dunde) تمريناتش را آغاز كند. در ميامى با گروه ”ملت مسلمان ” كه از سياهان افراط گراى مسلمان تشكيل شده بود، آشنا شد و پس از پيروزى پرافتخارش بر سونى ليستون اعلام كرد كه او ديگر نامش را، كه برده داران بر او نهادهاند، به دور میافكند و از آن پس نام اسلامى محمدعلى را بر خود خواهد نهاد. مخالفت محمد على با دولت آمريكا و شرايط زندگى سياهان در اين كشور، سه سال بعد با سربازدن ِ او از خدمت سربازى به اوج خود رسيد. او براى شركت نكردن در جنگ ويتنام دليل میآورد كه: ”من چرا بايد در ويتنام بجنگم. ويت كنگها كه به من كاكاسياه نمیگن تا من با اونا بجنگم.”
و نتيجهی اين سرپيچى از قوانين آمريكا، لغو پروندهی ورزشى او به عنوان قهرمان بوكس كشورش بود و پنج سال زندان. محمد على را به زندان بردند و وكلايش به راى دادگاه اعتراض كردند. چهار سال بعد دادگاهى ديگر حكم زندان او را كاهش داد و او آزاد شد. محمدعلى اما در زندان هم از پرگويى دست برنداشت و رقبايش را به مبارزه طلبيد. مردم به او ايمان داشتند.
امروز
و اكنون سالها كه على، پس از آن دوران پر جنجال، تنها با نگاهى مهربان با مخاطباش گفتوگو میكند، اما چيزى نمیگويد. در زادگاهش لوئيس ويل، موزهای با هزينهی ۷۵ ميليون دلار به مناسبت ۶۵ سالگى او برپا گشته. موزهای با كتابخانهاى مجهز، سالنهاى متعدد ِ سخنرانی، تاتر و فيلم و نمايشگاه از اين شخصيت بزرگ ورزشى آمريكا. در اين مجموعه از محمد على كلى قدردانى به عمل میآيد، از مردى كه چهار زن گرفت، ۹ فرزند داشت، ضريب هوشىاش ۷۸ بود و جهان ورزش و سياست را تا مدتها به خود مشغول داشت.