1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

كتاب “بگذار زمان بگذرد”: انديشه بر زندگى در زندان

كيواندخت قهارى۱۳۸۲ آذر ۲۷, پنجشنبه

به تازگى نشر آيدا در آلمان كتابى به نام “بگذار زمان بگذرد” منتشر كرده كه در برگيرنده اشعار يكى از زندانيان سياسى دوره جمهورى اسلامى است، كه اعدام شده است.

https://p.dw.com/p/A65A

در خارج از كشور ژانرى ادبى هويت مشخص خود را پيدا كرده كه مى توان آن را ادبيات زندان خواند. در سالهاى اخير به ويژه در آلمان كتابها و نوشته هاى بسيارى كه به اين مقوله تعلق دارند منتشر شده است.

در ايران هم انتشار كتابهاى خاطرات زندانيان سياسى آغاز گشته است. نمونه آن كتابى است با نام “در ميهمانى حاج آقا و داستان يك اعتراف: خاطرات دو تن از دستگيرشدگان نامه ۹۰ امضايى به رييس جمهور على اكبر هاشمى رفسنجانى”. اين كتاب براى نخستين بار در ارديبهشت ماه ۱۳۸۲ توسط انتشارات اميد فردا در تهران منتشر شد، پس از دو ماه به چاپ دوم رسيد، اما سپس توقيف شد. چاپ سوم آن در مرداد ۱۳۸۲ توسط انتشارات آيدا در آلمان انتشار يافت. اگر چه انتشار اين كتاب در ايران ممنوع گشت، اما مهم آن است كه اصولا كتابى از اين مقوله در ايران چاپ شد. و اين كار تداوم خواهد يافت، زيرا خاطرات زندانيان سياسى گوشه اى از تجربه تاريخى ملت است.

در نشريات فارسى زبان خارج از كشور و نيز در برخى سايتهاى اينترنتى تلاش مى شود آثار به جاى مانده از اعدام شدگان را معرفى كنند. يكى از اين آثار كتاب “بگذار زمان بگذرد” است كه آن را انتشارات آيدا در آلمان چاپ كرده است.اين كتاب دربرگيرنده بيست و دو قطعه شعر است از يكى از زندانيان سياسى اعدام شده در دوره حكومت جمهورى اسلامى. اين زندانى سياسى در زندان گوهردشت تهران اسير بوده است. نام اصلى وى را نمى دانيم. شعرهايى كه از او به جاى مانده در سال ۱۳۶۵ سروده و با امضاى ف. خاور است.

اين شعرها در اختيار آقاى بهروز مطلب زاده، يكى از فعالان سياسى چپ بوده است. وى در مورد كتاب و نويسنده آن چنين مى گويد:

“محتويات اين كتاب جز كوچكى است از اسناد انبوهى كه از جان باختگان ما براى ما باقى مانده است. شما مى دانيد، در سال ۱۳۶۷ جمهورى اسلامى به روايتى پنج هزار، به روايتى پنج تا ده هزار نفر را در زندانها قتل عام كردند.

طبيعتا از اين زندانيانى كه اعدام شدند، نوشته ها، گفته ها، اسناد زيادى به خارج آمد. از جمله چيزهايى كه به دست من رسيد، اين نوشته هاى اشعارگونه اى است كه اسم اصلى نويسنده اش را هم من واقعا نمى دانم، ولى جزو همفكران من بوده است، جزو كسانى بوده كه در سازمانى معين با هم فعاليت مى كرديم.

اين جز خيلى كوچكى است از آنچه واقعا مى تواند در دست اين و آن باشد. من چيز ديگرى به دستم رسيده بود كه يكى از زندانيان درست لحظه اى كه مى خواستند اعدامش كنند پين ساعتش را كشيده بود تا تاريخ و ساعت اعدامش را بتواند به خانواده اش بگويد، وقتى تمام وسايلش را به خانواده اش داده بودند، ساعت روى زمان معينى متوقف شده بود.

همان طور كه در مقدمه كتاب هم اشاره كردم، اسم واقعى نويسنده اين اشعار را من نمى دانم و برايم هم اصلا مهم نيست و من فكر مى كنم براى همه آن كسانى كه خواستار سربلندى همه انسانها هستند، مهم نباشد اين كه كشته شده كيست، مهم اين است كه يك انسان كشته شده است.”

بهروز مطلب زاده انگيزه خود را از انتشار اين اشعار اين گونه بيان مى دارد:

“حتما شنيده ايد كه نويسنده امريكاى لاتين ميگل آنجلو آستورياس Miguel Angelo Asturias سخن زيبايى دارد، مى گويد “مرده ها تا زمانى كه انسانها حيثيت انسانى خود را بازنيابند، چشمانشان را نمى بندند.”

من اگر واقعا امكان چاپ اين نوشته ها را داشتم، سالها قبل اقدام به اين كار مى كردم. فكر كردم كه حداقل وظيفه من اين است كه اين را در اختيار ديگران بگذارم تا بدانند كسانى كه از لبه تيغ جلادها گذشتند، چگونه در آن لحظات آخر فكر مى كردند. به زيبايى، به زندگى فكر مى كردند. به آرمانهايى فكر مى كردند كه نه براى خودشان، بلكه براى ديگران شايد به روايتى دست نيافتنى بوده است. ولى به هر شكل جان عزيزشان را در اين راه از دست دادند.”


نمونه اى از شعرهاى چاپ شده در “بگذار زمان بگذرد”

به آن كس كه به او مى انديشم

محبوب من
نگاهم را حريصانه بر روزن تنگ خاطره ها
كه هر روز تنگ تر مى شود
مى دوزم
در رنگ افقهاى دور
در سراشيب تند فرو افتادن يك شب بلند
در كاكل بلند كوهها كه اولين تماشاگر سپيده دمان اند
و اولين آشيانه زمينى اشعه خورشيد
در پيوست بى گسست تحفه تكرار
با تن خاك سراپا ايثار
در روند جارى رود
پيوسته
ترا مى جويم
پيوسته
ترا مى پويم.
گاه با خود مى گويم
اين در براى هميشه بسته خواهد ماند؟
و هيچ گاه گشوده نخواهد شد؟
و ياخته هاى زمين در انجماد اين برف سنگين عقيم خواهد گشت؟
مگر مورچگان در دهليز نمناك و تيره زمين توشه اى ابدى اندوخته اند؟
آه اگر درختان برهنه توسكا
پوشش سبز حيات را
در حجم بلند ذهن خود به نسيان جاويد بسپرند
و دودكش علم شده بر فرق خانه ها
على الدوام در كار بماند!
زخمهايم را
دردهايم را
با كدامين مرهم التيام بخشم؟
سمند سركش آرزوهاى دور و نزديك را
با كدامين كمند در بند كشم؟
چگونه بر آتش درون سوز درونم
خاكستر سرد مردگان را بپاشانم؟
ترانه هايم را
و زمزمه هاى خلوت دلم را
براى كه بخوانم؟
ترانه هايم را براى كه بخوانم؟

نه محبوب من
هرگز چنين نبود
من آموخته ام اين را
تو نيز بدان كه بى گمان
زمان دق الباب خواهد كرد
تاريخ فاتحانه در را خواهد گشود
و خورشيد با لبخندى گرم
انحنا آسمان را
عاشقانه خواهد پيمود
و آن گاه بهار
مرهمى سبز بر زخمهايمان خواهد گذاشت.

خرداد ماه ۱۳۶۵ _ زندان گوهردشت