فيلم ”راز اسما“
۱۳۸۵ تیر ۲۵, یکشنبهگرباویچا محلهایست از شهر سارایهوو که آثار جنگ بالکان هنوز در همهجای آن بهچشم میخورد. در این محله آدمهایی زندگی میکنند که سایه سیاه و شوم جنگ همانگونه که روزگارشان را به ویرانی کشانیده بود، همچنان بر روی آنها سنگینی میکند، بیآنکه توان آن را داشته باشند از آن سخن بگویند یا راز دل را بازگو کنند.
اسما یکی از آنهاست که با سارا دختر ۱۳سالهاش زندگی میکند. سارا هرگز پدرش را ندیده است. او را نمیشناسد و همیشه فکر میکند پدرش قهرمانى است که در جنگ جان باخته است. سارا در مدرسه با سمیرا همکلاسی خود دوست شده است. او نیز پدر خود را در جنگ از دست داده است و اما، شگفتزده از آنست که سارا چیزی درباره مرگ قهرمانانه پدرش نمیداند.
برای اسما سارایهوو پس از جنگ هم نفرین است و هم رهایی. ماجراهایی که یکی پس از دیگری زندگی مادر و دختر را درهم میپیچند. اسما کارش را در کلوپ شبانه از دست میدهد. زخمیهای جنگ هنوز بهبود نیافتهاند و داغهای آن همچنان روحش را آتش میزنند. اما در مرکز روان درمانی زنان نیز هیچ درباره رویدادهای تلخ زندگیاش سخن نمیگوید و خاموشی گزیده است. در اين ميان برنامه گردشگری دانشآموزان که هر دانشآموزی باید برای آن ۲۰۰ یورو بپردازد، به همه افسانهها و خیالهای کودکانه سارا پایان میبخشد و مادر را نیز به یک تنگنای گریزناپذیر میکشاند.
کودکانی که پدرانشان در جنگ کشته شدهاند از پرداخت ۲۰۰یورو برای گردشگری معافاند. از همین روی سارا از مادرش میخواهد که اسنادی را در پیوند با پدرش و اینکه او چون یک قهرمان برای میهناش کشته شده است به مقامات آموزشگاه بدهد تا او را از پرداخت پول معاف کنند. پدر بار دیگر موضوع گفتگوی آنها میشود. اسما میگوید، دریافت سند در پیوند با مرگ پدر بسیار سخت است، چون جنازه پدر هنوز یافت نشده است. اما در عینحال میکوشد تا پول گردشگری را خود بهگونهای فراهم کند.
یکبار سارا از مادرش میپرسد که آیا او شباهتی با پدرش دارد؟ و پاسخ اسما تنها این جمله کوتاه است که نه، تو به من رفتهای. از پدرت تنها موهای سیاه را به ارث بردهای. و آنگاه نگاهش را برمیگرداند تا از پرسشهای دیگر بگریزد. بار احساس بیارزشی و آلوده بودن را بردوش میکشد. تنها در کنار «پلدا» مردی که در جنگ پدرش را از دست داده است اندک آرامشی را احساس میکند. «پلدا» هنوز در جستجوی جنازه پدر است و هم اوست که به زن نیروی زندگی میدهد. اما او سارایهوو را ترک میکند و به اتریش میرود و اسما را با دخترش و یادهای تلخ جنگ تنها میگذارد. اسما در دوره جنگ یک اسیر جنگی بوده است که در اردوگاه هر روز چندین بار به او تجاوز میشده است و سارا، نتیجه این تجاوزهای جنسیست.
در پایان فیلم اسما توانسته است ۲۰۰یورو را تهیه کند، اما دخترش همچنان روی سند مرگ پدر پافشاری میکند و آنگاه با هفتتیری در دست که بسوی مادر گرفته است فریاد میکشد که چرا مادر دست از دروغگویی برنمیدارد. در اینجاست که اسما حقیقت را، آن راز سر به مهر را که روحش را خورده بود افشا میکند. سارا نمیخواهد نخست آنچه را شنیده است باور کند. و آنگاه برای نخستین بار سمیرا دوست همکلاسیاش را میبوسد.
فیلم «راز اسما» نخستین کار یاسمیلا زبانیچ است که در آن نشان میدهد که چگونه و تا چه اندازه نفرت، کینه و اندوه هنوز در نسلهای پس از جنگ رنگ نباختهاند. اما خود کارگردان که کمتر از آنچه در جنگ بالکان بر او رفته است سخن میگوید، تنها به این نکته اشاره میکند که خشم آنروزها هنوز در درون اوست. هر روز که میگذرد محله اشغالشدهی شهر را روبروی خود میبیند که نیروهای آرکان و سیسیلی به آتشزدن خانهها، به شکنجهکردن مردمان و به کشتار میپردازند. گمان بر این است که شمار تجاوزشدگان جنسی در این شهر به ۲۰هزار زن و دختر میرسد که بیشتر آنها بخاطر شرم و نیز ترس تا امروز سکوت کردهاند و چون اسما قهرمان فیلم مهر خاموشی بر لب زدهاند.