1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

فلسفه‌ی حقوق بشر (گفتار سوم) : حق طبيعی در پويه‌ی تاريخ

۱۳۸۳ بهمن ۱۹, دوشنبه

امروزه حقوق بشر، به مثابه عالی‌ترين هنجار حقوقی فهم می‌شود که نسبت به حقوق موضوعه (يعنی حقوق وضع شده توسط انسان) و نيز حقوق شخصی (که آن را حقوق ذهنی يا باطنی نيز می نامند)، در مرتبه‌ی والاتری قرار دارد. گفتيم که سکوی حرکت برای ايضاح مفهوم حقوق بشر، همانا مرکزی‌ترين ارزش آن، يعنی حرمت و منزلت انسان است، که نه قابل انتقال و واگذاری است و نه صرفنظر کردنی.

https://p.dw.com/p/A7UE
عکس: bilderbox

در فلسفه‌ی حقوق بشر در فرهنگ مغرب‌زمين، چنين ارزشی از بدو زايش همراه انسان است و به منزله‌ی «حق طبيعی» وی محسوب می‌گردد. اين پيوند تنگاتنگ ميان «حقوق بشر» و «حق طبيعی»، نياز به درنگی بيشتر بر مفهوم دوم را ناگزير می‌سازد.

در توضيح حق طبيعی می توان گفت که به مجموعه حقوقی اطلاق می گردد که در ذات هر فرد انسانی و به مثابه بنياد طبيعت وی مستتر است و همراه او زاده می شود. بنابراين، هر انسانی از منظر حقوق طبيعی، از حقوق مساوی با ديگران برخوردار است. در ادبيات مربوط به حقوق بشر، حقوقی مانند حق زندگی، حق خدشه ناپذيری جسمی و نيز حق آزادی فردی را جزو حقوقی طبيعی و همزاد فرد انسانی می دانند.

پس بر پايه‌ی آموزه‌های مربوط به فلسفه ی حق طبيعی، می توان گفت که حقوق بشر به قدمت خود بشر است. حقوق بشر هميشه وجود داشته است، حتی پيش از آنکه جامعه، اقتصاد، دولت و مذهب بتوانند بر انسان مسلط گردند و او را در حق خود محدود سازند. اما بايد افزود که حقوق بشر را صرفا" در حقی طبيعی خلاصه کردن خطاست. حقوق بشر در عين حال مفهومی است تاريخی که به مرور رشد و تکامل يافته و ملموس‌تر شده است. لذا بايد فراروند تاريخی اين شکل‌گيری را نيز مورد توجه قرار داد.

زادگاه انديشه حقوق بشر در مغرب زمين است و ريشه های حق طبيعی در فرهنگ مغرب زمين، به يونان باستان می رسد. اين يونانی ها بودند که برای نخستين بار موضوع «انسان خودمختار» را در رابطه ی پر تنش آن با جامعه و دولت مورد توجه و بررسی قرار دادند. اما در دولتشهرهای يونانی، فقط شهروندان آزادمرد از حرمت انسانی برخوردار بودند و حق شرکت در امور سياسی را داشتند. زنان و بردگان از چنين امتيازی محروم بودند. اما همين حقوق شهروندی اوليه را می توان نخستين نطفه‌ی حقوق بشر ارزيابی کرد، چرا که بر اساس آن، شهروندان مذکر دولتشهر يونانی، هم در مقابل قانون برابر بودند و هم از آزادی سخن و احترام مساوی برخوردار. در واقع، نظم سياسی دولتشهر، جايگاهی ثابت و تعريف شده برای آنان در نظر گرفته بود.

تأمل و تعمق درباره ی حق طبيعی را می توان در انديشه‌ی سوفسطائيان رديابی کرد. آنان نزديک به پنج سده پيش از ميلاد مسيح می آموختند که حق طبيعی، بالاتر از قوانين موضوعه قرار دارد. بعدها در فلسفه‌ی افلاطون و ارسطو نيز می توان انديشه‌ی حق طبيعی را پی گرفت. افلاطون و ارسطو، هر دو انسان را موجودی صاحب عقل می‌دانستند که بايد در امور حکومت مشارکت داشته باشد. برای آنان، حقوق طبيعی انسان از ذات انسان به مثابه موجودی خردمند ناشی می شد. ارسطو حق طبيعی را جزيی از جامعه‌ی سياسی می دانست که مستقل از قوانين موضوعه وجود دارد. اما برای او حق طبيعی تنها در وضعيت ايده آل دولتشهر قابل رعايت بود. فراتر از آن ارسطو استدلال می کرد که تفاوت در توانايی های روحی و جسمی ميان انسانها، خود نشانه‌ی آن است که آنان بنا بر طبيعت خود نيز برابر نيستند. از همين رو، نابرابری ميان انسانها و از جمله نهادهای برده داری در دولتشهرهای يونانی توجيه می شد.

در روم باستان نيز، حقوق طبيعی به عنوان بخشی از حقوق رومی، در انديشة کسانی چون سيسرو Cicero حقوقدان و متفکر امپراتوری روم مطرح شده است. سيسرو حق طبيعی را موهبتی خدايی و لغو ناپذير می شمرد. اما سيسرو نيز برده داری را امری اجتناب ناپذير می دانست و خود بردگانی در خدمت داشت. اين فلسفه ی رواقی بود که تصور يونانی ـ رومی باستان از انسان را دگرگون ساخت. رواقيون همه ی انسانها را صرفنظر از تعلق جنسي و جايگاه اجتماعی و صرفا" بر پايه ی طبيعتشان آزاد و برابر می دانستند. اپيکتت Epiktet متفکر رواقی روم که خود زمانی برده بود، گفته بود: «همه ی انسانها برادرند، چرا که خدا پدر مشترک همه‌ی آنان است».

اين تکانه‌های نيرومند فکری اما هنوز برای تحقق حقوق بشر کافی نبود. امر برابری انسانها آرمان و نگرشی صرفا" اخلاقی بود که تأثيری بر واقعيت های نظام سياسی و اقتصادی دوران باستان نداشت.

بهرام محيی