1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

فراسوی وحشت و ترور، در دو فیلم جشنواره برلین

علی امینی۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

در آستانه قرن بیست و یکم پدیده دیگری، علاوه بر "روند جهانی‌شدن" رخ داد که سراسر جهان را به هم دوخت و سرنوشت بسیاری را به هم پیوند داد: تروریسم. سینما می‌رود که برای مضمون تروریسم و "مبارزه با تروریسم" جایی خاص باز کند.

https://p.dw.com/p/Gs8h
صحنه‌ای از فیلم "پیام‌رسان"
صحنه‌ای از فیلم "پیام‌رسان"عکس: Internationale Filmfestspiele Berlin

فیلم "پیام رسان" (The Messenger) اولین ساخته آرین موورمن است که پیش از این فیلمنامه می‌نوشت و حالا با اولین کارگردانی خود، کاری پرمایه ارائه داده است. فیلم به پس‌لرزه‌های جنگ عراق می‌پردازد که از بهار سال ٢٠٠٣ ادامه دارد و به هر جا که سموم آن بوزد، ماتم و اندوه می‌پراکند.

سرباز جوانی به نام ویل (بن فاستر) با نقص جسمی از عراق به ایالات متحده بر می‌گردد. بدبختی او آنست که نه چنان علیل است که از خدمت معاف شود و نه آن‌قدر سالم است که بتواند به جبهه برگردد، بنابرین «گندترین کار ارتش» را عهده‌دار می‌شود: او باید خبر مرگ سربازان آمریکایی را به خانواده‌ی آنها ابلاغ کند. و طبعا اولین کسی است که واکنش‌های خشم‌آگین و یأس‌آلود و اندوهبار بازماندگان را تحمل می‌کند.

فیلم آکنده از صحنه‌هایی مؤثر از سوگ و ماتم پدر و مادر و همسر سربازانی است که با امید و اشتیاق، چشم به راه عزیزان خود هستند اما با یک عبارت خشک کلیشه‌ای، خبر مرگ آنها را دریافت می‌کنند: «ارتش ایالات متحده با کمال تأسف به اطلاع شما می‌رساند که فرزند شما با شجاعت جان خود را در راه میهن فدا کرد».

فیلم نشان می‌دهد که عفریت جنگ، پاهایی سخت بلند دارد و مصیبت‌های جسمی و روحی آن تنها به جنگ و کشتار در جبهه‌ها ختم نمی‌شود. جنگ در همه جا حضور دارد، بر تمام خانواده‌ها سنگینی می‌اندازد و همه را با زهر خود آلوده می‌کند. در تمام فیلم به ندرت شخصیتی تندرست و استوار می‌بینیم. هر کس به نحوی بار جنگ را به دوش می‌کشد و زخم آن‌را تا سال‌ها بر جان و تن خود حمل خواهد کرد.

ویل که خود به خاطر شرکت در جنگ، دلبر خود را از دست داده، در یکی از مأموریت‌ها به بیوه‌ی جوان سربازی مقتول دل می‌بندد. آنها هر دو به پیوندی مهرآمیز، سخت نیازمند هستند تا بر دردهای آنها اندک مرهمی باشد. اما انسان‌های زخم‌دیده در شرایطی چنین سهمگین، هنوز برای پیوندی انسانی آمادگی دارند؟

آمیزش جریان‌ها در "رودخانه لندن"

نمایی از فیلم "رودخانه لندن"
نمایی از فیلم "رودخانه لندن"عکس: Berlinale

رشید بوشارب، فیلمساز الجزایری‌تبار فرانسوی، بر بستر انفجارهای هفتم ژوئیه سال ٢٠٠٥ در لندن، فیلمی تکان‌دهنده ساخته است. در آن روز با انفجار همزمان در چند مترو و اتوبوس، ده‌ها نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند. در میان قربانیان انفجار، زن و مرد و پیر و جوان، از همه ملیت‌ها و نژادها و ادیان بودند. فیلم "رودخانه لندن" (London River) همین بافت رنگارنگ را دستمایه قرار داده است.

زن کشاورزی به نام الیزابت سامرز در روستایی دور، خبر انفجارهای لندن را از تلویزیون دریافت می‌کند و برای دختر خود که در لندن دانشجوست نگران می‌شود و برای یافتن او به لندن می‌رود. به موازات سفر او به لندن، از افقی دیگر، مردی سیاه و آفریقایی و مسلمان به نام عثمان، از فرانسه برای یافتن پسرش، علی، به لندن سفر می‌کند. زن و مرد میانسال در جستجوی فرزندان خود بر سر راه هم قرار می‌گیرند. نخست هر دو ضربه فرهنگی شدیدی را تجربه می‌کنند اما سرانجام به سوی هم گام بر می‌دارند.

مرد آفریقایی که انگلیسی نمی‌داند در هیولاشهر لندن سرگردان می‌شود. زن که با تربیت سنتی پرورش یافته و از جزیره‌ای پرت و خلوت به لندن آمده، در ازدحام شهری با ملیت‌ها و فرهنگ‌های غریب، گیج و مضطرب می‌شود. اما ضربه کشفی تازه از این هم قوی‌تر است: او در می‌یابد که دخترش نه تنها با پسر عثمان زندگی می‌کرده، بلکه به دین اسلام در آمده و برای همین به کلاس آموزش زبان عربی می‌رفته و قرآن می‌خوانده است.

پدر و مادر که از افق‌های فرهنگی کاملا متضادی آمد‌ه‌اند، ابتدا هیچ راهی برای تفاهم و ارتباط نمی‌یابند. اما اگر زندگی هیچ نقطه مشترکی برایشان باقی نگذاشته، در عزا و ماتم آنها شریک هستند. پسر عثمان و دختر الیزابت درست صبح روزی که قصد داشته‌اند با هم به سفر بروند، به اتوبوسی سوار می‌شوند که یک عامل انتحاری آن‌را در مرکز لندن به هوا می‌فرستد. جسد قربانیان در انفجار به کلی متلاشی شده و هیچ اثری از آنها باقی نمانده است.

در آخرین صحنه فیلم، عثمان عازم فرانسه است و برای خداحافظی به نزد الیزابت می‌رود. زن انگلیسی که مسیحیِ معتقدی هم هست، بی‌اختیار مرد غریبه و سیاه و مسلمان را به گرمی در آغوش می‌گیرد.

نقش زن را برندا بلتین ایفا می‌کند؛ بازیگر پرقدرت انگلیسی که تنها حضور او در هر نما، با مکث‌ها و نگاه‌ها و اشک‌هایش، با لرزش لب‌ها و پک‌های عصبی به سیگارش، می‌تواند تماشای هر فیلم را با لذتی بی‌کران همراه کند.