فاشیسم مرده است، ایدههای فاشیستی نه
۱۳۸۶ بهمن ۱۰, چهارشنبهگاهی یک جریان جذب یک سیستم میشود و گاهی برعکس، سیستم در چنگ جریان قرار میگیرد. محافظهکاران آلمانی، آنانی که بهعنوان اشراف با دیدی تحقیرآمیز به نازیهای بیسروبیپا مینگریستند، در روز ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ تصور میکردند که هیتلر جذب سیستم شده است، عقلانیت سیستم به او سرایت خواهد کرد و از این طریق حزب نازیها سربراه و معقول خواهد شد. موضوع برعکس شد. سیستم در خدمت نازیها قرار گرفت. سیستم البته چنین شد، چون استعدادش را داشت. قبلا همان محافظهکاران، که در رأسشان رئیس جمهور هیندنبورگ بود، سیستم وایمار را برای دگردیسی فاشیستی آماده کرده بودند.
هیتلر سوار بر بحران اقتصادی و اجتماعی، نیرومندتر و نیرومندتر شد. از امکانهای دموکراسی، امکانهایی چون انتخابات استفاده کرد، تا دموکراسی را درهم بشکند. او بر زمینهی یک تعادل سیاسی و اجتماعی خاصی به قدرت رسید، تعادلی نه از نوع متعادل، بلکه از آن نوعی که گرامشی، متفکر سیاسی ایتالیایی "انفجاری" مینامدش. جامعه دستخوش انفجار بود، راهحلهای سنتی به بنبست رسیده بودند. دموکراسی نظامی شده بود بدون قدرت دفاع از خود، بدون دموکراتهایی که به نجات آن برخیزند. توانگران برای مهار تودهی تهیدست وجود مشت آهنینی را لازم میدانستند. شگفتی پدیدهی فاشیسم در این است که نیروی مشت آهنین، خود همان تودهای است که قرار است مهار شود. هیتلر "پیشوا"ی حزب ناسیونالسوسیالیست بود، از روز ۳۰ ژانویهی ۱۹۳۳ هم پیشوای سیستم شد و هم توده. توده؟ کدام توده؟ این پدیده چیست؟
دو غول
نظریهی سیاسی عصرجدید با کتاب "لویاتان" اثر توماس هابس آغاز میشود. لویاتان نام یک جانور عظیم دریایی است، جانوری افسانهای که در "عهد عتیق" به آن اشاره شده. لویاتان نماد دولت است، نماد آن نیرویی که همه را سرجای خود مینشاند و قدرت مطلق را در اختیار خود میگیرد. موضوع نظریهی سیاسی پس از لویاتان این میشود که چگونه میتوان غولی به نام دولت را مهار کرد، در روایت لیبرالیستی چگونه آن را معتدل و معقول کرد، در روایت آنارشیستی چگونه آن را از بین برد و در روایت لنینیستی چگونه بر آن چیره شد و به جای آن دیکتاتوری دیگری را نشاند، یعنی غولی دیگر را.
در قرن بیستم در کنار غول دولت، غولی دیگر سربرآورد که نظریهی کلاسیک آن را نمیشناسد. این غــــــول "توده" بود. فرانتس نویمـن، متفــــــکر آلمــــانی، آن را "بـِهـِمـوث" (Behemoth) نامید، که نام جانوری دیگر است، جانوری که چون با لویاتان درآمیزد، در اسطورههای دینی آمده است که "آخر زمان" میشود. نظام هیتلری بر دوش دو غول سوار بود: غول دولت آلمانی، با آن نظم و ترتیب و توانش و غول تودهای متعصب و بیعقل، که به پستترین غرایز خود امکان بروز داده بود.
توده و ایدئولوژی
تودهی فاشیستی با تودههایی که در طول تاریخ وجود داشتهاند، شورش کردهاند، فریب خوردهاند، به پا خاستهاند و درهمکوبیده شدهاند، فرق دارد. تودهی فاشیستی محصول یک موقعیت سیاسی و اجتماعی است بعلاوهی یک ایدئولوژی، ایدئولوژیای که توده را یکپارچه میکند، شکافهای درونی آن و شکافی را که میان آن با رهبران وجود دارد، میپوشاند و مردم را آمادهی جانفشانی میکند، در راه اهدافی که مقدس خوانده میشوند. به توده گفته میشود که جهان توطئه چیده است برای از بین بردن کشور و مردم. نیروهایی به عنوان عوامل دشمن مخفی معرفی میشوند. توده بر سر آنان میریزد، سرکوب و خوار و ذلیلشان میکند و خود دچار این حس میشود، که قوی است، برتر است، باز هم میتواند برتر باشد.
فاشیسم زنده
۷۵ سال از زمان قدرتگیری هیتلر میگذرد، از زمان امتزاج لویاتان با بهموث. شاید دیگر جهان با پدیدهی فاشیسم کلاسیک مواجه نشود، بیگمان اما هنوز با عناصری از فاشیسم رو در رو است. خطر تعصبهای کوری که به صورت ایدئولوژیهای فراگیر درمیآیند پابرجاست و نیز این خطر که نیروی تعصب کور تودهگیرشده، بر قدرت دولتی چنگ افکند و ماشین دولتی را در خدمت ایدئولوژیهایی قرار دهد که تصویر بحرانزدهای از جهان دارند و این تصور را در تودهای متعصب ایجاد میکنند که خطر نزدیک است و بایستی برخیزند و با خون و خونریزی جهان را نجات دهند. فاشیسم مرده است، ایدهی "نجات" به شیوهی فاشیستی همچنان زنده و فعال است.
م. رضا