عشق و هوس جوانی
۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبهزیگفرید لنتس (Siegfried Lenz)، که چندی پیش ۸۳ سالگی خود را جشن گرفت، دوباره یک رمان پرفروش منتشر ساخته است: "یک دقیقه سکوت." از اولین رمان پرفروش لنتس که در سال ۱۹۶۸ به بازار آمد و عنوان "کلاس زبان آلمانی" را داشت، تا به حال ۴۰ سال گذشته است. این رمان، داستان زندگی مردی است که در "رایش سوم" با نازیها همکاری میکرد و اوامر "بالاتری"هایش را مو به مو به مرحلهی اجرا میگذاشت. لنتس در این رمان، بیش از هر چیز به مسئلهی مرز و حد احساس مسئولیت و تقصیر در شرایطی غیرعادی میپردازد.
لنتس با این رمان، یکی از موضوعهای اصلی ادبیات پس از جنگ آلمان را در زمانی مطرح کرد که رونق اقتصادی جامعهی رفاه آلمان به اوج خود میرسید. در این هنگام، رمان "کلاس زبان آلمانی" که از نظر ادبی بینقص و کامل نبود، به موفقیت عجیب و غریبی دست یافت که جو سیاسی حاکم بر اواخر دههی شصت و اوایل دههی هفتاد آلمان در آن کم نقش بازی نمیکرد: لنتس با قهرمانش، زیگی یپزن (Siggi Jepsen) انتظارات اجتماعی جنبش دانشجویی این دهه را به تمامی برآورده کرد و از این راه بر شمار خوانندگان خود افزود. از آن زمان به بعد، طیف گستردهی از خوانندگان وفادار به او شکل گرفت که همواره با علاقه از آثار جدید او استقبال میکرد.
داستان عشقی
این وفاداری، در موفقیت نوول جدید لنتس، "یک دقیقه سکوت" هم بیتأثیر نبوده است. عامل دیگری که در پرفروش شدن این کتاب مؤثر واقع شده، همان برآوردن خواست خوانندگان است که در رابطه با رمان "کلاس زبان آلمانی" نقش بازی کرد: خوانندگان لنتس همواره از او میخواستند، داستانی عشقی را دستمایهی کار خود قرار دهد؛ موضوعی که او از پرداختن به آن در تمام عمر ادبی خود، پرهیز میکرد.
لنتس در رمان "یک دقیقه سکوت"، داستان عشق غیرعادی میان یک شاگرد مدرسه به نام کریستیان و معلم ۳۰ سالهی زبان انگلیسیاش را که استلا نام دارد، بازگو میکند. موضوع رمان، تازه نیست: داستانی شبیه به آن در سال ۱۹۷۰ جنجالبرانگیز شد، زمانی که آندری کایات (André Cayatte)، کارگردان فرانسوی، آن را در فیلم "از عشق مردن" دستمایه قرار داد. شخصیت معلم زبان انگلیسی رمان "یک دقیقه سکوت"، استلا، شباهتهایی به معلم فیلم کایات دارد که هنرپیشهی مشهور فرانسوی، آنی ژیراردو (Annie Girardot) بازی درخشانی از نقش او ارائه داد. استلا اما، به یمن تخیل پر شفقت نویسندهاش، لنتس، مجبور نیست به خاطر عشق به زندان برود: کریستیان و آموزگارش، عشقشان را از دیگران پنهان میکنند. آنها در میان "طبیعت"، دور از انظار دیگران، بهویژه زیر آب، وقتی در دریا به غواصی یا به شنا میروند، یکدیگر را میبوسند و درآغوش میکشند.
عشق و بالش گلدار
داستان عاشقانهای که لنتس آن را در ۱۲۸ صفحه تعریف میکند در ساحل دریای شمال، نزدیک مرز آلمان ـ دانمارک رخ میکند. این دو دلباخته در چشمانداز رویایی چنین طبیعت زیبایی به شنا میروند، قایقسواری میکنند و ماهی میگیرند. در پسزمینهی صحنههایی که لنتس تصویر میکند، همیشه یک قایق بادی یا موتوری، یک کشتی بخاری در حال عبور است. یک هتل مجلل که گردشگران را به خود میخواند و استلا موقتاً در آن زندگی میکند، این چشمانداز رویایی را به کمال میرساند. از رادیو آهنگهای ری چارلز (Ray Charles)، خوانندهی سیاهپوست آمریکایی پخش میشود. یک روز، کریستیان که اندکی محجوب است، بیاختیار و بهگونهای غیرمنتظره دست بر پشت استلا میگذارد و نوازشش میکند. استلا با شگفتی به او مینگرد و بلافاصله عشق بین این دو جرقه میزند. بدون حرف، هر دو از جا برمیخیزند و به هتل، به اتاق استلا میروند. روی تخت استلا، تنها یک بالش وجود دارد که هر دو پس از عشقبازیای طولانی، سر بر آن میگذارند و به خواب میروند: «او نخواست که سرش در میانهی بالش قرار بگیرد؛ این یک بالش بزرگ و گلدار بود که جا برای سر هر دوی ما داشت. استلا خود را با یک حرکت حسابشده روی آن انداخت، نیمی از بالش را آزاد گذاشت و در اختیار من گذاشت، بدون یک اشاره، بدون یک کلمه حرف...»
پس از این اولین عشقبازی، بالش پهن و گلدار در خیال کریستیان به تصویر جانشینناپذیر عشق و شور و هوس بدل میشود. وقتی در کلاس درس، ناگهان هوای عشقبازی با او به سرش میزند، با چشمان باز رویای آن بالش گلدار را میبیند. به رقبای احتمالیاش هم در رابطه با این بالش میاندیشد: «برایم غیر قابل تصور بود که او هم (معلم ریاضی مدرسه)، یک بار آن بالش را با استلا تقسیم کرده باشد.»
زمانهی رمان
کریستیان در کلاس درس چنان درگیر این بالش میشود که اصلاً به معلم و حرفهایش گوش نمیدهد. زمانه، زمانهای است که دانشآموزان در مدارس دربارهی آثار فالکنر بحث میکنند؛ دربارهی کتاب ارول و "مزرعهی حیوانات" و این جملهی قصار که «انقلاب، بچههایش را میبلعد.» لنتس، بیش از این در مورد زمانی که این داستان عشقی شکوفا میشود و بهگونهای غمانگیز پایان مییابد، توضیحی نمیدهد. او دربارهی گذشتهی کریستیان و معلم ـ معشوق دلربایش هم چیز زیادی تعریف نمیکند. خواننده حداکثر، اندکی به رویدادهای زندگی پدر استلا، که همه جا حاضر است، پی میبرد: یک بار، پس از آن که آنها، «زیر درخت کاج، عشقبازی کردند و سر کریستیان روی بازوی استلا» قرار دارد، او تعریف میکند: «پدرم در یک هواپیمای پرتاب بمب، مسئول بیسیم بود. هواپیمایش با اصابت اولین بمب سرنگون شد. همهی رفقایش کشته شدند. فقط او زنده ماند. چتر نجاتش عمل کرد.»
خست در بیان
شاید این تصویر، طولانیترین تکگویی در نوول "یک دقیقه سکوت" باشد. شخصیتهای لنتس اصولاً کمحرفاند؛ انسانهایی ساکت و ناظرانی خوددار، که برخورد مقتصدانه با ابزارهای روایتی را از آفرینندهی خود آموختهاند: لنتس هم بسیار صرفهجویانه، گاهی حتی با خست شخصیتها و چشماندازهای طبیعت را توصیف میکند؛ با خطهایی کوتاه و محو انسانها و طبیعت و رابطهی آنها با یکدیگر را طرح میزند.
لنتس اما در بهکارگیری عناصر تغییر زمان و زاویهی دید، سخاوت بهخرج میدهد. چون با استادی بر آنها تسلط دارد. کریستیان، این شیوه را به نمایندگی از او در داستان پیاده میکند. او با جابهجایی زاویهی دید، به سطحی دست مییابد که بدون مقدمه، عشق و شور و دلتنگیاش را در مواقع عادی، بسیار ساده به تصویر میکشد. او در یک جمله در نقش راوی بازی میکند و در جملهی بعدی، معشوق را مخاطب قرار میدهد: «عجله کردم که عکس استلا را به جایی که باید باشد، ببرم. دوباره، استلا، عکس تو را زیر پولیورم حمل کردم...» با این تمهید هنرمندانه، نویسنده موفق میشود، برای این و آن حرکت یا بیان احساس، از مقدمهچینی صرفنظر کند. او ولی، به عنوان نوولیستی که استادیش چون و چرا ندارد، به خوبی آگاه است که با این شیوه، خود را از این امکان محروم میسازد که قهرمانانش را درگیر کشمکشها و هیجانهای احساسی بسازد. هدف لنتس هم، پس از انتشار حداقل ۲۰ اثر ادبی، تنها بازگویی یک داستان عاشقانهی ساده، بدون شور و هیجان و بهخرج دادن احساسات برای خوانندگانش است. شنونده هم با علاقه به این داستان عاشقانه گوش میدهد. بالاخره، به عنوان "خواننده یا یار بیوفا" بهحساب آمدن، چندان خوشآیند نیست.