عرفان در صحنه
۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه
مدعوین ساعتی پیش از شروع برنامه در "لوگان هال" جمع شده بودند و نوای "وطنم، وطنم" از بیژن ترقی، با صدای گرم سالار عقیلی در فضا پیچیده بود. کنجکاویها برای برنامهای که به عرفان پرداخته، بسیار بود. موضوعی که ظاهرا برای همه شناخته شده است، اما در باطن کمتر کسی با معنا و مفهوم واقعی آن آشنایی دارد.
با کمی تأخیر همهمه دفها در فضای تالار پیچید. سه دفنواز همراه قلندری با ریش بلند و کلاه دراویش از پلههای سالن به میان مدعوین آمدند. درویش حکایت میکرد و از جدائیها شکایت.
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق/ تا بگویم شرح درد اشتیاق/
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش/
شروعی که پیش از پرداختن به پیشزمینههای تاریخی برای شنونده ایرانی دلگرمی بود و برای انگلیسیزبانها هیجانانگیز.
رقصهای عرفانی
صدای رسا و همچنان خوب فخری نیکزاد، گویندهی باسابقهی رادیو تلویزیون ملی ایران مدعوین را به وصل به روزگار خویش دعوت کرد. فخری نیکزاد پیشینهی عرفان را به پیش از نفوذ دین و فلسفه در میان مردم بازگرداند و از مسیحی و یهودی و مسلمانی گفت که در عین اختلافات دینی میتوانند همه معتقد به عرفان باشند. گویندهی فارسیزبان همراه با گویندهی انگلیسی بدین ترتیب گذری اجمالی بر تاریخ تصوف و عرفان را با سیری در دیوان بزرگترین شاعران و عارفان این مرز و بوم آغاز کردند و به تناوب در لابلای بخشهای گوناگون برنامه آن را ادامه دادند.
گذری که که با تصاویرمناسب و شعرهائی که به دو زبان بر روی صحنه دیده میشد، نه تنها ملالی در خاطرها ایجاد نمیکرد، که بر آگاهیهای اندک اغلب ما دربارهی عرفان گاه ناخواسته میافزود.
یکی دیگر از نقاط قوت برنامه رقصهای عرفانی جمعی بود که علاوه بر رقصندگان ماهر با آهنگها و ترانههای ناب عرفانی نیز آمیخته شده بود. رقصندهای که در پایان یکی از رقصها، کاسه ای از آتش در دست گویا رمز و راز عرفان را باشعلههای آتش در میان مردم میپراکند.
شجریانهای جوان در راهند!
گروه موسیقی ایرانی، با نام "پارسوا" به معنای کسی که از پارس آمده را، چهار زن جوان از ۲۲ سال تا ۳۳ سال تشکیل میدادند. جمعی که یک بار دیگر حکایت از نفوذ هنر موسیقی در قلب جوانان ایرانی با تمام ممنوعیتهای رایج داشت.
گروه موسیقی را محمد معتمدی، خواننده جوان و خوش صدا همراهی میکرد. جوانی که از کاشان میآید و به خاطر علاقهاش به ساز زدن، نی را انتخاب کرده بوده تا بتواند از ترس متعصبان آن را در آستین مخفی کند. صدای خوب معتمدی و تحریرهای ماهرانهی او برای اغلب ما یادآور شجریانهای جوانی بود که همه در راهند. شقایق و المیرا و بهناز و نغمه با دف و عود و تار و کمانچه نغمههای ایرانی را گاه بدون کلام و گاه همراه با معتمدی به میان حضار بردند.
نکته جالب اما در میان این دختران زیباروی آن بود که گاه بیننده تصور میکرد صحنه را خیلی جدی نمیگیرند. دائما با نگاه و لبخند و حرکات چشم با هم حرف میزدند. سرپرستی گروه با شقایق بود که با حرکتهای ظریف چشمی نوازندگان را به نواختن دعوت میکرد. معتمدی نیز در جمع دختران به همان شیوه رفتار میکرد.
در بخش دوم برنامه "سامان خلاوه" هنرمند تئاتر و سینما در نقش مولانا و شمس شعرهای آن دو را مانند پرسش و پاسخ به زبان تئاتری بیان میکرد. با هیبتی مولاناوار وارد صحنه شد و برای نشان دادن دو شخصیت، عبا را از دوش میانداخت و صدا را قویتر و بمتر میکرد تا نقش شمس را بازی کند. مناظرهی دلنشینی که به خوبی شخصیت این دو را به بیننده و شنونده القا میکرد.
"جمیله خرازی" بینانگذار "بنیاد توس" در توضیح این بخش از برنامه میگفت که در آغاز قرار بوده شمس و رومی و حافظ در کنار هم قرار گیرند. اما از آنجا که این شعرها باید آنگونه که باید و شاید و بدون نگاه به نوشته خوانده میشد، بازیگران نامزد این کار از اجرای این نقش سر باز زدهاند. خلاوه اما بدون لغزش در بیان شعری و حتا بدون وقفه در ادای آن با روانی و سلاست از عهده این کار برآمد.
هنرمندان ایرانی در پشت صحنه نیز فعال بودند. "حسین فاضلی"، کارگردان سینما، کارگردانی صحنه را در این برنامه بر عهده داشت.
پایان بخش برنامه، گروه موسیقی پارسوا بود همراه با محمد معتمدی که یک بار دیگر هوای وطن را آرزو میکرد. گویا عشق وطن در آغاز با آرزوی هوای وطن آتش بر همه عالم زده بود.
الهه خوشنام
تحریریه: علی امینی