شکار خرسهای طلایی و نقرهای برلیناله جدی میشود
۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه
بهتدریج فیلمهای برتر در میان منتقدان جای خود را باز میکنند. برلیناله بیش از نیمی از راه خود را پشت سر نهاده است. به این دلیل میتوان ارزیابی موقتی از نامزدهای خرسهای طلایی و نقرهای ارائه داد .
در اینجا به معرفی چهار فیلم در بخش اصلی رقابتها میپردازیم که بیشترین توجه تماشاگران و منتقدان را تا کنون به خود جلب کردهاند. مسلماَ میتوان فیلمهای دیگری را نیز به این مجموعه افزود، اما در اینجا پیش از همه به معرفی دو فیلم آلمانی، یک فیلم از یونان و سرانجام فیلمی از سوئیس میپردازیم.
"باربارا"، گذشتهای که به ما خواهد رسید
شاید تنها فیلمی که در بخش رقابتها در جشنواره امسال مورد تحسین عمومی تماشاگران و منتقدان واقع شده، فیلم آلمانی "باربارا" باشد. این فیلم به کارگردانی کریستیان پتسولد و بازیگری درخشان نینا هوس است. باربارا سومین فیلم پتسولد است که تا کنون به برلیناله راه یافته است.
نینا هوس نیز در سال ۲۰۰۷ به عنوان برترین بازیگر زن در فیلم "یلا" Yella توانست خرس نقرهای برلینالهی را از آن خود کند. لازم به یادآوری است که کارگردان"یلا" نیز کریستیان پتسولد بود. در اصل نینا هوس بازیگر محبوب کریستیان پتسولد به شمار میآید.
به جرئت میتوان گفت که "باربارا" شایسته دریافت خرسی از هیات داوران است، تنها رنگ و کاتگوری این جایزه هنوز مشخص نیست. پیش از اکران فیلم برخی بر این باور بودند که پتسولد با ساخت"باربارا" دست به «کاری خطرناک» زده است، زیرا این فیلم وضعیت آلمان شرقی در اوایل دهه ۸۰ میلادی را به نمایش میگذارد، جامعهای که او هیچ گونه تجربهای شخصی و مستقیم با آن نداشته است.
اما فضاسازی شگرف از جامعه آلمان شرقی در اوایل دهه ۸۰ با جزییاتی که تنها نتیجه تحقیق و وسواسی ستودنی است، همه آشنایان با این جامعه را شگفتزده کرده است. پتسولد در این فیلم، داستان مردم کشوری را بازگو میکند، که در آستانه فروپاشی قرار دارد.
کارگردان درباره شخصیت اصلی فیلم "باربارا" دست به داوری نمیزند، فاصلهای معین با او همیشه حفظ میشود. ساختار سرکوبگرانه سیاسی- اجتماعی آلمان شرقی نیز موضوع اصلی فیلم به شمار نمیآید. آنچنانکه در فیلم موفق "زندگی دیگران" اثر فلوریان هنکل فون تونرزمارک نمایش داده شده است.
باربارا پزشک جوانی است که درخواست سفر به آلمان غربی کرده و بدین لحاظ مورد ظن دستگاه امنیتی آلمان شرقی قرار میگیرد. نخست بازداشت و سپس واداربه ترک برلین میشود. تجربه تلخی که باربارا را بدل به فردی بدبین وبیاعتماد نسبت به هر کس میکند. "آزادی" به هر زبان و به هر صورتی در فیلم قابل شنیدن و مشاهده است. آزادی برای رفتن یا ماندن. هرگونه ارتباط، سخن یا عشقی بدون آزادی در جامعهای که مملو از ممنوعیتها و مراقبتهاست، رنجی مضاعف است.
پتسولد میگوید: «گذشته هنوزسپری نشده و ما را در اکنونمان در بر خواهد گرفت.» فیلم باربارا میتواند نامزدی جدی برای خرس طلایی برلیناله امسال به حساب آورد.
"آنچه میماند" و آنچه نمیماند
دومین فیلم موفق آلمانی در بخش رقابتی برلیناله، "آنچه میماند" Was bleibt ساخته هانس کریستیان اشمید است. فیلم، داستان خانوادهی نسبتاَ مرفه و بافرهنگی است که بیماری افسردگی مادر محور آن را تشکیل میدهد.
دو پسر خانواده مارکو (لارس ایدینگر) و یاکوب (سباستین تسیملر) خصوصیاتی متفاوت دارند. بازی خوب ایدینگر این فیلم را دیدنیتر کرده است. شاید بتوان او یکی از نامزدهای دریافت خرس نقرهای به حساب آورد.
"گونتر"، پدر خانواده همواره نقشی تعیینکننده در تنظیم روابط و حل مشکلات خانواده داشته، اما رابطه زناشوییاش به دوران حضیض خود نزدیک شده است. او تنها همسر بیمار خود را تحمل میکند و مدت زمانی است که رابطهای پنهانی با زنی دیگر دارد.
یاکوب فرزند جوانتر خانواده در کنار خانهی والدینش مطبی دارد، اما مطب دندانپزشکی وی خوب نمیچرخد و به لحاظ مالی وابسته به کمکهای پدر است. دوست دخترش نیز از این وضعیت رنج میبرد.
"گیته"، مادر خانواده (با بازی کورینا هارفوخ) با دعوت از فرزندانش در یک آخر هفته به ناگهان اعلام میکند که حدود دو ماه است مصرف دارویهای خود را متوقف کرده است. بیم آن میرود که این تصمیم، بیماری افسردگیاش را تشدید کند و با پیامدهای خطرناکی به همراه داشته باشد.
مارکو نویسندهای نه چندان موفقی است که جدا از همسرش زندگی میکند و در این سفر تنها فرزند چهارسالهاش را به همراه دارد. او تنها کسی است که هر ازگاهی میتواند به روح مادرش نزدیک شود و حجاب بیماری را کنار زند. مارکو سرانجام پس از مفقود شدن مادر در جنگلهای جنوب آلمان به گونهای افسانهای مادرش را دنبال میکند تا برای آخرین بار در دامان او به خواب رود.
از سوی دیگر مادر که خود را همچون مانعی بر سر راه خانوادهاش میبیند، با ناپدید شدناش امکان انکشاف فردی را دستکم برای شوهرش و پسر کوچکترش فراهم میکند. در پایان فیلم میبینیم که حتا مارکو نیز با همسرش آشتی کرده و با خانوده خود به دیدار پدرش در ایام کریسمس آمده است. یاکوب نیز سرانجام با دوست دخترش برای کار به سوئد مهاجرت میکند.
بیماری مادر استعارهای برای نمایش سد و مانع در برابر تحول است، بهرغم پیوندهای عاطفی میان مادر و فرزندان و حتا تا حدودی پدر خانواده، با حذف این مولفه راه برای دگرگونی گشوده میشود. میتوان فیلمنامه و بازیگر لارس ایدینگر را از قسمتهای قوی فیلم به شمار آورد.
"متئورا"،فیلمی تمثیلی و گیرا
فیلم یونانی "متئورا" در بخش اصلی رقابتی برلیناله خوش درخشید و با استقبال منتقدان فیلمهای هنری روبرو شد.
دو صومعه ارتدکس یونانی و روسی در دشت تسالی فضایی اثیری برای داستان فیلم را میسازنند. فضایی ازلی و اسطورهای که در کمال سادگی، ضمیر انسانی را به سوی خود فرا میخواند.
یکی از دو صومعه محل عبادت و سکونت طلبهها وکشیشان کلیسای ارتدکس یونانی است و دیگر صومعه راهبههای کلیسای ارتدکس روسیه. دو صومعه بر روی صخرههایی ساخته شدهاند که میان زمین و آسمان قرار دارند، از این لحاظ اطلاق "متئورا" خویشاوندی با واژه متروئيد "Meteorite" یا شهاب سنگ را نشان میدهد.
اسپیروس استاتولوپولوس، کارگردان فیلم میگوید: «تصویر این دو صومعهی معلق میان زمین و آسمان، تمثیلی برای ذات انسانی است که همواره میان وجود زمینی و روحانی در نوسان است.»
فیلم با استفاده از انیمیشنهای جذاب بخشی از حالات روحی و درونی شخصیتهای خود را بازسازی کرده است. آنچه بسیار مبتکرانه رخ داده، نزدیک کردن این انیمیشنها به شمایلسازی Iconography مذهب ارتدکس است که همخوانی میان فرم و محتوا را به گونهای استادانه بوجود آورده است.
اسطوره آریادنه، شهدخت جزیره کرت و کمک او برای رهایی تئوسوس از هزارتوی مینوتاروس تغییری اساسی در این فیلم یافته است. نجات تئوسوس نه از طریق کلاف نخ آریادنه که از فوران خون عیسی مسیح متحقق میشود. به اعتقاد مذهب ارتدکس عیسی مسیح در لحظه مصلوب شدن با جاری کردن خون خود سبب نجات بشریت شده است.
ترکیب این اسطورهها به نحو هوشمندانهای صورت گرفته است. باید تاکید کرد که از بار معنایی این انیمیشنها نباید غافل ماند. کارگردان با نمایش اسطورههای یونانی و مسیحی به نشانهشناسی فیلم مسلماَ یاری رسانده و همزمان آن را پیچیده کرده است.
انتخاب موسیقی و برخی مظامین تصویری را نمیتوان تنها به حساب مذهب ارتدکس گذاشت، تاثیر مذهب کاتولیک در این زمینه غیرقابل انکار است. استاتولوپولوس خود اذعان میکند که غسل تعمید دوگانه مسیحی وی (یعنی کاتولیکی و ارتدکسی) رد پایش را در این فیلم نیز برجانهاده است.
سادگی و بیتکلفی بیش از حد، احساسی باورنکردنی در تماشاگر ایجاد میکند، حتا پخت غذایی ساده و روستایی در این فیلم از خلوص ویژهای برخوردار است. همه حرکات، رفتار و سخنان به یک نسبت از گناه و رستگاری فاصله دارند. یأس و نومیدی از جمله گناهان بزرگ در مسیحیت به شمار میآیند، طنین این واژه با شگردی زیبا در فیلم بارها تکرار میشود و از ریتمی عاشقانه برخوردار است.
شاید این فیلم برای تماشاگر عادی به خاطر نشانههای پنهان اسطورهای و دینی به راحتی قابل پذیرش و فهم نباشد، اما برلیناله دقیقاَ جای اکران چنین فیلمهای هنری است. و بدین خاطر نباید موفقیت احتمالی این فیلم را دست کم گرفت.
دزدی کوچک، دوستداشتنی، اما غمگین
فیلم "خواهر" به کارگردانی اورزولا مایر محصول مشترک سوئیس و فرانسه است. کیسی موته کلاین و لئا سیدو بازیگران اصلی این فیلم هستند. لئا سیدو در فیلم افتتاحیه جشنواره امسال یعنی در فیلم "بدرود، ملکه من" نیز نقش اول را در کنار دیانا کروگر داشت.
قهرمان واقعی در این فیلم سیمون پسر ۱۲ سالهای است که برای گذران زندگی وسایل و تجهیزات اسکی گردشگران زمستانی را میدزد و سپس میفروشد. لوئیزه، "خواهر " (در اصل مادرجوان) سیمون اهل پارتی و خوشگذرانی با مردانی بیمایه است. لوئیزه از سوی دیگر حاضر به کار مداوم نیست و پولی را که سیمون به او میدهد، صرف عیاشی میکند.
هر دو هنرپیشه در این فیلم کاری فوقالعاده ارائه میدهند، هر یک از آنان مستحق جایزهای است. شاید گفته شود مشکلات این دو در کشوری همچون سوئیس قابل مقایسه با مشکلات میلیونها نوجوان در دیگر نقاط جهان نیست، اما اینجا بحث بر سر ارائه سینمایی یک داستان است و نه اندازهگیری فقر اجتماعی در نقاط مختلف جهان.
صحنهای که سیمون برای کمی نوازش و نزدیکی به "خواهرش" (مادرش) باید ۲۰۰ فرانک به وی بپردازد، درماندگی عاطفی در جوامع انسانی مدرن را برملا میکند. حتا در شب کریسمس نیز امکان ایجاد محیطی صمیمی فراهم نیست.
اورزولا مایر در نخستین فیلم خود به نام "خانه" نیز به درهمشکستگی نهاد خانواده اشاره داشت، اگر در آنجا داستان در اتوبان میگذشت، حال کوههای پوشیده از برف سوئیس فضای داستان را رقم میزند.
سیمون هر روز از دامنه کوه با تله کابین به پیست اسکی میرود و با تجربهای که در این راه کسب کرده در پی تجهیزات گرانبها و ارزشمند است و از زیبایی طبیعت پیرامون یکسره غافل است.
کارگردان آگاهانه این فیلم اجتماعی را از عرصه تقابل فرد با نهادهای رسمی و دولتی بدور نگاه داشته است. از مددیار اجتماعی، دادگاه و پلیس نیز خبری نیست، حتا زمانی که دزدی سیمون آشکار میشود، کار به بازداشت و زندان نمیکشد. تنها نمایش احساسات و واکنش عاطفی سیمون و لوئیزه در کانون فیلم قرار دارند.
این دزد کوچک بهرغم دغلکاریها و ترفندهایش نیاز به نزدیکی دارد، برخورد او با مادری که به همراه فرزندانش به پیست اسکی آمده نشانگر نیاز شدید عافطی اوست. سیمون به دروغ نام خود را ژولین، همچون نام یکی از دو پسر این توریست معرفی میکند تا شاید بتواند لحظهای خود را پسر او بپندارد.
توجه به ترکیب استثنایی این دو (مادر و فرزند) رمز ورود به جاودی فیلم اورزولا مایر است. هر دو بازیگر در نمایش صحنههای سخت جدال و کتککاری و پرخاشگری موفق بودهاند. مایر نه تنها با اشارات، بلکه با سکوت فضایی شکننده از روابط اجتماعی را بازسازی کرده است.
شهرام اسلامی
تحریریه: شهرام احدی