1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

شعر از زبان شعر

۱۳۸۳ آبان ۲۰, چهارشنبه

از زمانى كه انسان آغاز كرد به تفكر در مورد پديده‌ها، از جمله يكى از موضوعات فكرش اين بود كه شعر چيست. در اين ميان علم ادبيات نيز همواره تلاش مى‌كند كه به اين پرسش پاسخ دهد. اما بسيارى از توليدكنندگان شعر يعنى شاعران هم، شعر را موضوع و برابرايستاى كار خود قرار داده‌اند و كوشيده‌اند كه به پرسش «شعر چيست؟» با زبان شعر پاسخ گويند، نه با زبان نثر.

https://p.dw.com/p/A6IX
عکس: DW

شعر برخلاف نظر رايج نه برای ايجاد ارتباط، بلکه برای قطع ارتباط حرکت می کند. در واقع برای قطع ارتباط شاعر با خواننده ی شعر به قصد ارتباط خواننده ی شعر با خودش. شعر با زبان مصنوع و ابداعی، از راه نيروی متمرکز فرم، از راه تشکل تصويرها و از راه بازی خودمدارانه ی خيال خود را از بند زمان تقويمی خلاص می کند. اگر متنی بتواند در کسی انديشه درباره ی چيزی، رابطه ی با خود و آگاهی بر وجود فرديت خودنگر و يا مقاومت در برابر هر داده ی بيرونی را به جنبش درآورد، يک لحظه ی تداوم زنده را آفريده و بدينوسيله او را از قيد زمان تقويمی و مکان رهانيده است. از اين منظر جاودانگی چيزی مگر همين لحظه ی تداوم زنده نيست.

شعر هيچ مرزی ندارد، به هيچ کليشه ای گردن نمی نهد، هيچ حقيقت از پيش تعيین شده ای را نمی پذيرد، و از هيچ پيشداوری و پيشداده ای حرکت نمی کند. اگر قرار باشد که شعر چيزی به ما بياموزد نه از راه مضمون خود، که به صرف وجودش اينکار را می کند. وجودی آزادتر از هر چيز ديگر. شعر تنها مکانی ست که روح در آن می تواند آزادانه بنگرد و حس کند.

اما تمامی آنچه که گفته شد، تعريف شعر نيست. تاکنون هيچکس نگفته است که شعر چيست، از کجا آمده و آينده اش چيست. آنچه که بوده، پژوهش بوده و کاوش در ريشه های شعر و تلاش و ترديدهايی برای به بيان آوردن آن به زبان نثر، و همه ی اينها يعنی: تعريف و به بندکشيدن شعر در قالب نثر امری محال است. تعريف برابر ايستای خود را زندانی می کند و شعر، مکان آزادی بی مرز، به زندان واژه ها تن نمی دهد و جايش در هر جايی هست مگر در زندان. شعر مسيرى بس طولانی را آمده است تا اينجا. زمانی وظيفه ای مذهبی داشت، مثلا در تمدن سومر، و جايی وظيفه ای اجتماعی همچون در يونان باستان. اما امروز شعر هرچه بيشتر از وظايف بيرونی فاصله گرفته و اگر چنانچه بخواهیم وظيفه ای برای او بيابيم در خدمت خود قرار گرفته است.

تمام تاريخ شعر ثابت می کند که او به زبان معيار بسنده نکرده است و زبانی ساخته است در درون زبان. برای شاعر و برای خواننده اش نيز راهی نمی ماند مگر آنکه اين زبان دوم را بياموزد. آموختن زبان شعر نيز چيزی نيست مگر خلق زمينی که شاعر ­ خواننده اش نيز که در دوران ما خود سهمی بزرگ در خلق شعر دارد­ بتواند بر آن پا سفت کند. پس يعنی آموختن زبان شعر بخصوص برای شاعر همانا آموختن اين نکته است که شعر زبانی ساخته و پرداخته از قبل ندارد تا بتوان بر بنياد آن خشت هایى ديگر چيد. هر خشتش شکلی مخصوص به خود دارد و حياتی يگانه. ويژگی مشترک اين زبان، يعنی زبانی درون زبان، عدم اشتراک تک تک اين زبانهاست و اينکه تمامی اين فرمهای زبانی آموخته اند که زبان ويژه ی خود را بيافرينند، و بدين اعتبار هر شاعری به اين خاطر و تا آنجايی شاعر است که با شاعر ديگر فرق دارد.

شايد کمتر چيزی را بتوان در دنيا يافت که بتواند در درازمدت به اندازه ی شعر از گرايش به خشونت بکاهد. با اين حال شعر هيچيک از اين وظايف را برای خود قائل نيست. اينها نتايج طبيعی او هستند. او خود را بيش از يک تجمل نمی داند. با وجود اين همه ی اين سخنان تنها ترديدها، تلاشها و تقلاهای ماست، برای بيان امر بيان ناشدنی. شايد بهتر باشد يکبار هم از خود شعر بشنويم که او چيست. مثلا از شعر راينر مالکوفسکی با عنوان: «شعر»

نامه ای ديگر نامنتظره

که يک روز صبح

تنها، در صندوق پستی قرار گرفته است

دری به نهايت گشوده به يک اتاق

که کف ندارد

بادی برخاسته از پس يک روز داغ

سم اسب شاخدار بر

کاغذ سپيد

بهنام باوندپور