1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

شاهدان تاريخ از تجارب خود در جنگ جهانى اول سخن ميگويند

۱۳۸۳ مرداد ۱۰, شنبه

بعضى اوقات خوب است كه از گذشته صحبت شود. موضوع بر سر اين نيست كه، از جنگ تعريف كنيم و نه اينكه درباره پيروزمندان و شكست خوردگان آن حرف بزنيم يا مسئوليت تاريخى يكى، يا ديگرى را بسنجيم. موضوع بر سر خاطرات شخصيست.

https://p.dw.com/p/A5TT
عکس: AP

براى مثال لوسين فينانس، كه در تاريخ بيست و هفتم ماه اوت سال ۱۸۹۶ در الزاس بدنيا آمده است و به همين دليل، در سال ۱۹۱۴ در ارتش آلمان جنگيده است ميگويد:” بسيارى مردم در آن دوره ميگفتند: جنگ به ما چه ربطى دارد؟ ما چرا بايد بپرسيم كه، چه كسى در سارايه وو به دست كه كشته شده است؟ به عقيده من، نظر تقريبآ ۹۰ درصد از مردم اين بود. به ما چه ارتباطى دارد؟ چرا ما بايد، مردم خود را قربانى كنيم؟” پرسشهائى كه براى آنها پاسخ درستى وجود نداشت. لوسين فينانس هنوز ميتواند روز آغاز جنگ جهانى اول، يعنى اول ماه اوت سال ۱۹۱۴ را بخاطر آورد.

در بلگراد، ناوم جورجه ويچ متولد دهم سپتامبر ۱۸۹۶ بياد ميآورد كه، جوانان صرب تا چه حد مشتاق پذيرفته شدن در ارتش بودند. “در آنزمان ترانه اى رايج بود كه در متن شعر آن ميآمد، جوان صربى با اشتياق وارد ارتش ميشود زيرا، خواهان كسب مدالها و نشانهاى افتخار است.” واقعآ هم در مورد اين ميهن پرستى سال ۱۹۱۴ بسيار سخن گفته شده است، اگر چه آن، فراهم آورنده كشتار خونين يك نسل كامل بود.

آلبرت شراپف آلمانى، كه در يازدهم اوت ۱۸۹۶ در شهر اشتوتگارت بدنيا آمده است ميگويد:”تابستان سال ۱۹۱۴ آغاز جنگ، در كل در اينجا رضايت خاطر وجود داشت. يك رفاه نسبى موجود بود و از سال ۱۸۷۱ يعنى دوره جنگ آلمان و فرانسه، جنگ ديگرى در نگرفته بود. به همين دليل ما تا حد زيادى راضى بوديم.”

به گفته ديگر، مردم آلمان از درگيرى ترسى نداشتند. اما اين جنگ، وحشتناك بود. ترسى كه به حق بود. بويژه وقتى ميشنويم كه، لوسين فينانس، ۸۰ سال پس از جنگ، موقعيت را چگونه توصيف ميكند.” ما با ۱۲ تا ۱۵ گراد درجه برودت هوا و ۱۲ تا ۱۵ سانتيمتر ريزش برف روبرو بوديم و برفها يخ زده و سخت شده بودند. ما بايد فرداى آنروز ساعت ۶ بامداد بسوى جبهه حركت ميكرديم. تنها با يك پالتو و كلاه و دستكش و طبيعتا تفنگ و فشنگهاى لازم. راهپيمائى ما ۴ روز و سه شب، ادامه داشت. سهميه غذائى ما تنها شامل ۱۲ نان سوخارى بود.”

سالهاى بين ۱۹۱۴ و ۱۹۱۸ هنوز هم براى بسيارى از انسانها به معناى جنگ در درون سنگرهاى حفر شده و بكار گيرى گازهاى شيميائى در Verdun است. ماريوس استراتات فرانسوى توضيح ميدهد:”اين، تنها وردون نبود. من در وردون نبودم. جنگ وردون بسيار سخت بود اما، در جاهاى ديگر نيز، وضع بهتر نبود. شما نميتوانيد تصورش را هم بكنيد. زمين ديگر جائى نداشت. ما مجبور بوديم سنگرهاى خود را با گونيهاى خاك بپوشانيم، چرا كه، همه جا پر از اجساد كشته شدگان بود. و چه بوئى.”
ماريوس استراتات، يك پاسيفيست تمام عيار، ترانه هائى را بخاطر ميآورد كه، بين دو كشتار، از سوى كسانى سروده ميشدند كه، از اين جنگ تنفر داشتند.:”خداحافظ، زندگى من، خداحافظ، عشق من. اى زنان، خداحافظ. اينك، براى هميشه به آخر ميرسد، اين جنگ كثيف. ما همه قربانى شده ايم و مايه تاسف است، كه در بلوارهاى بزرگ، اين افراد، اينطور نمايش ميدهند كه، از هيچ چيز، خبرى ندارند. بجاى اينكه آنها خود را مخفى كنند، بايستى اين ترسوها، خود به درون سنگرها بروند و از مال و منال خود دفاع كنند. چرا كه ما هيچ چيزى نداريم، ما فقيران. اما اينك، ديگر كار به آخر رسيده است. همه سربازان ما بزودى اعتصاب خواهند كرد. و آنگاه نوبت شماست، شما آقايان بزرگ. شما كه جنگ ميخواهيد، خود نيز، بهاى آنرا با زندگى خويش بپردازيد.” مسلم است كه اين ترانه از سوى افسران خوانده نميشد.

و بالاخره در تاريخ يازدهم نوامبر سال ۱۹۱۸ ، قرارداد آتش بس امضا شد. و به اين ترتيب، اين ترانه به آخر ميرسد.