سرنوشتهای انقلاب (۳)<br> نسلی که زمینهساز دوم خرداد شد
۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبهاما کم نیستند جوانانی مانند فرشاد که از دل این سختیها، با امید و حس تعهد اجتماعی بیرون آمدهاند. آنها به کشور خود دلبند هستند و میخواهند تا جایی که مقدور است گامی مثبت در جهت بهبود و اصلاح جامعهی خود بردارند. گفتوگویی با فرشاد:
دویچه وله: کودکی شما در دوران جنگ سپری شد. تأثیر اون دوران روی شخصیت و دنیای درونی شما چه بود؟ بهش فکر کردی؟
فرشاد: خیلی! برای نسل من فکر کردن راجع به این موضوع یکی از واجبات است. دوره ما دوره کمبودها، محرومیتها، قطع برق، نبودن وسایل، مواد غذایی و مهمتر از همه برای یک کودک، دوره محرومیت از کارتون بود. خیلی از کسانی که در نسل من بوده و الان پدر مادر شدهاند، علاقه شدیدی به کارتون دارند و بیشتر از بچههای خودشون کارتون میبینند.
این محرومیت از کارتون و وجود فضاهای دیگری که خشونت داشت، احیانا عادت به خشونت را شما ایجاد کرد؟
عادت به خشونت را ایجاد نکرد. نسل من یک نسل سرخورده یا توسری خورده است. بیشتر الان خواستار اینست که با خودش باشد.
تأثیر مستقیم آن دوران روی خودت چیست؟
من بیشتر دوست دارم تنها باشم و از تنها بودن با خودم، لذت میبرم. وقتی صحنههای جنگ را میبینم، وقتی از بچههای بدبخت و محروم فیلم میبینم، گریهام میگیرد. به بچهام میگویم اگر کتک خوردی، ببخش. ولی بچهی من قبول نمیکند.
نسل شما که هر روز در مدرسه با شعارهای سیاسی به سر کلاس رفته، چقدر به سیاست علاقمند شده یا برعکس متنفر شده از فضای مرده باد زنده باد؟
آن دوران همهش شعار میدادیم. مرگ بر شوروی، مرگ بر اسراییل، مرگ بر آمریکا و انگلیس ... البته شعار اسمش روش هست و کسی جدی نمیگرفت. اما نسل من به خاطر آن دوران و سایر محرومیتها، کمی بیرحم شد. دیگر برای از دست دادن خیلی چیزها غمگین نمیشود و دل نمیسوزاند. در حالیکه نسل جدید اینگونه نیست. در دوران ما معلمها با مهربانی و خنده، بچه را میکشیدند کنار و میپرسیدند بابای چه کسی در خانه، به سلامتی آب میخورد؟ بچه هم در کمال معصومیت میگفت: بابای من ... بعد کمیته به خانه آنها میریخت. بچه نمیفهمید او بوده که کسی را لو داده است.
خوب شد این را گفتی. در آن دوران، در مدرسهها خیلی در مورد خانواده و زندگی داخلی بچهها کنجکاوی میکردند. آیا احیانا جزء کسانی بودی که مجبور به حفظ دوگانگی در اخلاق و فرهنگ خودش باشد؟ دروغ بگویی و با دروغ از خودت محافظت کنی؟
نسل من بیشتر از دروغ، تظاهرکردن را یاد گرفت. همین الان شما در دوران انتخابات جلوی مردم را بگیری، بپرسی به که رأی میدهی، آن را که میخواهد رأی دهد، نمیگوید و آن کسی را نام میبرد که میداند بهتر است بگوید. اما در اصل، به همان که میخواهد رأی میدهد یا اصلا رأی نمیدهد!!!
تظاهر البته یک روش همگانی است ...
آره. نسل من هم همینگونه است. ضمن اینکه سرخوردهتر است.
به نظر میرسد به دلیل سختگیریهای آغاز انقلاب، دوگانگی در نسل شما متمرکزتر بوده باشد. شما در دوران کودکی، بیشتر از دیگران یاد گرفتید در خانه طور دیگری باشید و در مدرسه جور دیگر. تجربه خودت چگونه بود؟
بابای من معلم بود. کتاب در خانواده ما بود و من با بچههای دیگر کمی فرق داشتم. به من یاد داده بودند که مدرسه یک فضای مجازی است و من باید عوالم آن را رعایت کنم. اما یک بار در مدرسه کتک خوردم. چون معلم دید من خواب آلود هستم و دلیلاش را پرسید. گفتم بابام نگذاشت بخوابم. در حالیکه ما شب قبل، همگی نشسته بودیم فیلم هندی تماشا کرده بودیم. از پدرم پرسیدند چرا نگذاشتی بچه بخوابد. او هم جوابی داد که دروغ بود اما شبیه جواب من نبود. برای همین معلمام مرا زد. شباش هم در خانه اوقات همه تلخ بود و هر کس داشت تفسیری میکرد.
آن وقتها وقتی از کیف بچهای، کارت پستال، عکس یا نوار موسیقی پیدا میکردند، کارش زار بود. از آن دوران تجربهای داری؟
من همین الان یک آلبوم دارم که پر از عکس هنرپیشههای زن هندی است. نسل من درقرنطینه مطلق بود و بچگی من با خریدن عکس هنرپیشههای زن هندی گذشت. من آلبوم آن دوران را بعنوان بخشی از خاطراتام نگاه داشتهام. الان به نظرم این کارهایم خیلی احمقانه میرسند، اما باور دارم که اگر به همان شرایط برگردم، دوباره همین کار را میکنم. بچه من الان آزادیهایی در مدرسه دارد، که برای من تصورش هم ممکن نبود. آن چیزهایی که الان در پنج سالگی در اختیار اوست، من در خواب یا در فیلمها میدیدم و آه میكشیدم.
چقدر سرزنش میکنی کسانی را که مسبب آن دوران هستند؟
سرزنششان نمیکنم. آن دوران را سعی میکنم فراموش کنم، اما افراد را نمیتوانم ببخشم.
نسبت به دوران قبل از انقلاب که شاهدش نبودی، چه قضاوتی داری؟ مقایسه کردی که چرا سرنوشتات این شد که بعد از انقلاب به دنیا بیایی؟
خیلی زیاد به این فکر میکنم. چندی پیش با یک روحانی ملاقات داشتم و به او گفتم شما کاری کردهاید که دوران شاه، برای ما طلایی و درخشان شده است. الان دارم کتاب خاطرات علم را میخوانم. با خودم میگویم عجب دورانی بوده. به گذشته که نگاه میکنم فکر میکنم مردم آن دوره و پدرمادرهای ما چقدر خوشبخت و آرام بودهاند. الان من با چه چیزهای پیشپا افتادهای باید سروکله بزنم.
شاخص درخشان بودن آن دوره برایت چیست؟
مسائل خیلی ملموس. به نظرم میاید که در آن دوران، زندگی و کار و خوشی بیشتر بوده. پدرم میگوید ما خیلی بیپول بودیم اما از همان پول کم، با لذت استفاده میکردیم و دلمان خوش بود. خود من مثلا در خاطرات علم از نوشتههای روزنامهها میخوانم که علم به آنها ایراد میگرفته است. ما امروز در روزنامههایمان، سی سال پس از انقلاب، آن را هم نمیتوانیم بنویسیم. شاید به لحاظی ما در این سی سال خیلی پیشرفت کرده باشیم، اما اکثر مردم عصبی و کلافهاند. بیشترشان گرفتاری مالی دارند و آرامش ندارند. پدرم میگوید آنموقع من وقتی به خیابان میآمدم، احساس میکردم خودم و مردم و حتی برگهای خیابان هم میرقصند! مردم آرام بودند.
بابات الان چه میگوید؟
الان بابام احساس خوبی ندارد. فکر میکند چه کار بدی کردند که رفتند دنبال انقلاب. بابام معلم بود و تظاهرات معلمها را در زمان انقلاب مرتب رفته است. وقتی به او سرکوفت میزنم، میگوید حالا ما یک کاری کردیم، این قدر چماق تو سر من نکوب!
پس جزء کسانی هستی که مسببین انقلاب یا خانوادهات را سرزنش میکنی؟
بله! البته به نظر من، انقلاب باید انجام میشد، مسئله اینست که انقلاب بیراهه رفت. برای همین آنها را سرزنش میکنم.
فکر میکنی امیدی به تغییر هست؟
بله همیشه امید هست، اما من ناراحتم که چرا مردم ما اینقدر خودآزار شدهاند. چرا از بغض معاویه، وارد یک سری مشارکتها یا رأی دادنها میشوند. چرا بخاطر خودِ کسی رأی نمیدهند؟ چرا با خردمندی رفتار نمیکنند.
اگر انقلاب نشده بود، سرنوشت تو چه میشد؟
به نظر من انقلاب حتما میشد.
نسل شما چه مشارکتی میتواند در جامعه داشته باشد؟
نسل ما نه در انقلاب حضور داشته نه در جنگ. اما مهمترین چیزی که نسل من از خود بروز داد، زمینه سازی دوم خرداد بود. این نسل این قدرت را داشت و قدرتهای دیگر هم دارد. الان دارند کاری میکنند که نسل ما و نسل بعد از ما از چنین ظرفیتی خالی شود. نسل من و نسل بعد از من میتواند کارهای بزرگ کند، تغییرات بزرگ بدهد، ولی باید خودش را پیدا کند. الان دارند کاری میکنند که جوانها درگیر اوضاع نشوند.
منظورت چیست؟ چه کار میخواهند بکنند؟ بیخیال کنند آنها را؟
آره. مثلا در دوران احمدینژاد، در دانشگاهها تمام تلاششان را میکنند که دانشجوها، درگیرکارهای اجتماعی و سیاسی نشوند. مثلا الان دخترها را در پوشش خیلی آزاد میگذارند و فشار نمیآورند.
یعنی میگویی بیشتر از این به دخترها برای روسری و لباس فشار بیاورند؟
نه، اما من میپرسم چرا جمهوری اسلامی، با وجود همه فشارها، فقط دختران دانشجو را آزاد گذاشته؟ منظورش چیست؟ علنا میگویند بروید به زندگی خودتان برسید.
خوب، یکی از آفتهای جامعه ما اینست که همه میخواهند کار سیاسی کنند اما صلاحیت ندارند. اصلا برای چه باید همه سیاسی شوند؟
منظور من اینست که مطالعه کنند و نسبت به جامعه حساس باشند. بیخیال بودن در جامعهای مثل ایران، خیلی بد است. این که هر کس سرجای خودش باشد، در جوامع دمکراتیک خوب است اما در ایران، وقتی حتی وارد کردن «چای» سیاسی است، آدمها نباید بیخیال باشند.
به نظر تو، آیا انقلاب اسلامی، توانسته طرز تفکر سنتی و پدرسالارانه را نسبت به زن تقویت کند؟
بله! من خیلی این را میبینم اما توجه کنید که جمهوری اسلامی شعارهایی داد که دیگر نتوانست جلویش را بگیرد. گفتند زن باید دوش به دوش مرد در جامعه باشد و وقتی زنها آمدند، دیگر نتوانستند آنها رابرگردانند. به نظر من البته اگر انقلاب هم نمیشد، این موج نوگرایی که از دهه پنجاه در ایران شروع شد و زنها را به اجتماع آورد، ادامه مییافت. خیلی زنهای خانوادههای شدیدا مذهبی و مکتبی، الان وارد جامعه شدهاند. زنهای فرماندهان سپاه هم الان در جامعه هستند.
منظور من اینست که نسل تو، تحت تأثیر جمهوری اسلامی، احساس تملک و ناموسی نسبت به زن دارد؟
ده پانزده سال اول انقلاب اینطور بود، اما الان چنین نیست.
خودت پدرسالارانه فکر میکنی؟
نه! من خودم بارها گفتهام ایکاش زن بودم. اما در مورد جنبش زنان اعتقاد دارم که جنبش زنان بی درد است و نتوانسته شعارهایش را اجتماعی کند. فکر میکنم زنها بیشتر از شعار دادن، باید خودشان را بسازند. زنها، خودشان احساس فرودستی دارند و تمایل دارند که مصرف کننده باشند.
زن خودت چگونه است؟
او خودش دوست ندارد رشد کند. فضا طوری روی زنها تأثیر گذاشته که آنها را دچار رخوت کرده و آنها باور کردهاند که مرد نانآور خانواده است و بهتر است اینها همان نقش سنتی خود را ایفا کنند. اما به نظر من در آینده زنها جلو خواهند رفت.